امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#26
#prt21
ریما:راستی ماهور من یادم رفت بپرسم صورتت چی شده؟!از مامانت چه خبر؟
-خوب شد دیدی اگرنه فک میکردم کوری ! از هول مامانم از پله ها خوردم زمین مامانمم حالش خوبه باهاش حرف زدم
ریما:عه به سلامتی یکم مواظب باش لطفا هرکی ندونه فک میکنه کتک کاری کردی!
ظرف میوه رو روی میز گذاشتم و نشستم کنار رهام
رهام:ماهور؟
-بله؟!
رهام:بذار زخمتو ببینم
سرمو چرخوندم سمتش پانسمانمو برداشت....
همین طور که داشت به صورتم نگاه میکرد منم زل زده بودم بهش ؛ واقعا نمیدونم چرا انقدر از نگاه کردن بهش خوشم میومد چند لحظه بعد اونم زل زده بود به چشمای من ، دوباره به تیله های مشکی چشماش گره خوردم.....
رهام:خوبه دیگه خون نمیاد با یه چسب زخمم درست میشه
-مرسی برم چسب زخم بیارم
ریما:تو بشین من میارم
ریما رفت تو اتاق .....سرمو انداختم پایین تا دوباره به نگاهش برنخورم
رهام دوباره دستشو اورد سمت صورتم و انگشتشو گذاشت روی جایی که کبود بود...
رهام:درد میکنه نه؟
یکم دستشو فشار داد....
-اااوخ اره
رهام:عیب نداره خوب میشه
ریما:میخوای یه پمادی چیزیم بزنم ؟
-نمیدونم بذار برم تو اینه ببینم
اینو گفتم و بلند شدم که یهو.......
رهام دستمو کشید و گفت:نه هیچی نمیخواد زود خوب میشه
با تعجب نگاهش کردم و نشستم
چسب زخمو از ریما گرفت و زد به صورتم
چرا این مدلی کرد خب؟! حالا میدیدم صورتمو نکنه خیلی بد شده؟ نه دیگه تو داروخونه بودم دیدم 
-ریما چقدر ازین فیلمه مونده؟ناسلامتی تو فردا دانشگاه داریا؟
ریما:یه نیم ساعتی مونده هنوز البته من دیدم اینو
-خب پس برو بخواب که فردا با بعضیا قرار داری دیرت نشه
ریما:ای بابا باز تو به من حسودی کردی من که صدبار بهت گفتم یکیو واسه خودت...
به اینجا که رسید سریع دستمو گرفتم جلو دهنش
-هیس انقدر حرف نزن
ریما ساکت شد و راه افتاد سمت اتاقش یکم که رفت منم پشت سرش رفتم.....
توی راهرو وایستاده بودیم.......
-ریما!مگه من نگفتم جلو این زر نزنی؟
ریما:اه خودتو کشتی حالا مثلا بگم تو دوست پسر نداری چی میشه؟!
-عه که من دوست پسر ندارم هان! فک کردی تویی که داری خیلی خوبی؟!
ریما:من که میدونم دلت یه جایی گیر کرده به من نمیگی
-صدبار بهت گفتم من تا عاشق نشم به دوست پسر و رابطه و هزار جور مرض دیگه فکر نمیکنم حالا هم ساکت باش و برو بخواب
ریما:چرا من بخوابم اونوقت تو و اون بیدار باشین؟! ماهور من بچه نیستم میفهمم تو ازین خوشت میاد
-ریما داری کاری میکنی اون روی سگم بالا بیادا در ضمن قرار نیست کسی بیدار باشه منم الان میرم بخوابم اونم میخوابه
تمام سعیمو میکردم که داد نزنم که رهام نشنوه بعد از جلمه اخرم به سمت اتاقم رفتم یه بالشت و پتو اوردم... ریما هنوز دم در اتاقش وایستاده بود
ریما:شب بخیر.....!
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ماکانی**گره** - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 04-08-2020، 12:54

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 10 مهمان