امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

|رمان زیبای ازدواج به سبک کنکوری|

#8
آریان: جانم بفرمایید
یهو حول شدم و گفتم:
-با منی؟
آریان: شما؟
لبم رو گاز گرفتم و کلی به خودم فحش دادم. دستم رو گذاشتم رو قلبم و یه نفس عمیق دیگه کشیدم و اینبار آروم تر گفتم:
-سلام استاد پرینازم شرمنده مزاحم شدم. بابا گفت قراره زحمت بکشید بیاید دنبالم
با صدایی که خنده توش موج می زد گفت:
آریان: آره فقط من بیام آموزشگاه می شناسنم واسه جفتمون بد میشه تا دودقیقه دیگه می رسم. بیاکوچه قبل از آموزشگاه
-چشم ممنون بای
سریع گوشی رو قطع کردم واومدم به سوتی که دادم فکر کنم که متلک گفتن های یه پسر اعصابم رو خورد کرد. شروع کردم به راه رفتن تا برسم به اون کوچه ای که آریان گفته بود. هر چی قدم هام رو تند تر می کردم پسره هم قدم هاش رو تند تر می کرد و پشت سر هم حرف می زد. به کوچه که رسیدم خلوت وتاریک بود. خیلی ترسیدم. بغض کرده بودم که همون موقع صدای بوق ماشین آریان اومد. سرم رو اوردم بالا... پسره داد زد:
- داداش مزاحم نشو با منه
آریان خنگ هم با تعجب به من نگاه کرد. یکی نبود بهش بگه آخه می خواستم با دوست پسرم برم بیرون تو رو می خواستم چیکار که بیای دنبالم؟ بغضم اجازه نمی داد درست حرف بزنم.
-این آقا...م..زاحمم... شد.
آریان از ماشین پیاده شد وگفت :
-این آقا غلط کرده. برو تو ماشین ببینم.
سریع رفتم سوار ماشین شدم و بغضم ترکید. اشکام از گوشه های چشمم جاری شد که با صدای خوش و بش کردن آریان با پسره برگشتم به سمتشون...آریان دستش رو گذاشته بود رو شونه پسره و با هم حسابی گرم گرفته بودن ...پسره هم بلند بلند می خندید.
گریه م شدید تر شد. چشمام رو بستم که یکم آروم بشم که درماشین بهم خورد و ماشین راه افتاد. حسابی از دستش حرصی بودم.
-استاد اینطور که شما ادبش کردید فکر نکنم دیگه هوس مزاحمت به سرش بزنه.
آریان با یه چشم غره برگشت سمتم و گفت:
-یکی از شاگردام تو واحد پسرونه آموزشگاه بود. میفهمی؟اگه کاری می کردم ازفردا خبرش می پیچید تو همه ی آموزشگاه ها و از آموزشگاه اخراج میشدم.
یکم خجالت کشیدم . سعی کردم با یه کلمه نزارم بحث ادامه پیدا کنه.
-ببخشید
یه سکوتی بینمون برقرار شد. آریان هم سیگاری آتیش زد و شروع کرد به سیگار کشیدن. داشتم خفه می شدم. یه چند تا سرفه الکی کردم اما اصلاً به روی مبارکشم نیاورد وسیگارش رو ننداخت.
آریان: پریناز یه چیزی گفتم که الان موندم چیکار کنم؟
نمیدونم از شمال که برگشتیم کی به این اجازه داد بود راحت بهم بگه پریناز. جوابش رو ندادم که دوباره گفت:
آریان: مربوط به تو هم میشه ها
-یهو قیافه خودم رو تو آیینه کنار دیدم که ریمل هام راه افتاده بود سرمو انداختم پایین و با لحنی که سعی می کردم خیلی مظلومانه باشه گفتم:
-استاد میشه منو یه لحظه ببرید خونمون؟
آریان: واسه چی؟
-یه مشکلی هست.
با صدایی که تهش خنده بود پرسید:
-چه مشکلی مثلاً؟
-مشکل مشکله دیگه استاد
آریان: نه به مسیرم نمی خوره.
برگشتم سمتش... یهو صدای مظلومم جای خودش رو داد به یه صدای جیغ مانند و بلند. گفتم:
-آریـــــــــــــان.....اقا
آریان:تا دو دقیقه پیش انگار استاد بودم . مشکل رو فهمیدم .الان می برمت حرص نخور.
سرمو تا اخرین حد ممکنه پایین انداختم و تا خونه حرفی نزدم . وقتی رسیدیم خونه سریع لباس عوض کردم و صورتم رو شستم. خیلی خانوم وار رفتم سمت ماشینش که یه جنیسیس زرد خوشکل بود.
یهو مخم ارر داد. حالا باید عقب بشینم یا جلو؟ چون موقعی که عصبانی بودم نفهمیدم که جلو سوار شدم . الان واقعاً هنگیده بودم که آریان از روی صندلی خودش خم شد و در جلو رو باز کرد. سوار شدم و گفتم:
-ببخشید اگه دیر شد.
آریان: خواهش می کنم.
-چه موضوعی بود که مربوط به من می شد؟
آریان: راستش من به این پسره گفتم تو...گفتم تو دختر عمه ی منی
-یه خنده مصنوعی کردم و گفتم:
-شوخی می کنید استاد
آریان: من با تو شوخی دارم؟ خوب مجبور بودم یه چیزی بگم دیگه. در جریان باش که دختر ها چیزی بهت گفتن و در مورد من ازت سوالی پرسیدن بگو از اول گفته درمورد فامیل بودن و این مسائل تو آموزشگاه حرفی نزنم.
-چشم استاد ولی آخه به این زودی که خبر نمی رسه. تازه اون پسره چیکار به بچه های آموزشگاه دخترونه داره؟ مطمئن باشین بچه ها چیزی نمی فهمن.
آریان: اتفاقاً چون پسره میگم خبر به آموزشگاه دختــــرونه زود تر می رسه.
خونشون یکی ازساختمون های بالا شهر بود. ریموت رو زد. در باز شدو رفتیم داخل پارکینگ.با هم سوار آسانسور شدیم. مثل خیلی از دخترا نبودم که از آسانسور بترسم چون تنبلی بهم اجازه نمی داد که بیخیال آسانسوربشم و از راه پله استفاده کنم.
وارد خونه که شدم پدرش به استقبالمون اومد و تو همون برخورد اول خیلی ازش خوشم اومد. مرد محترمی بود. یه نگاه کلی به خونه انداختم . آپارتمان نسبتاً کوچیکی بود که یه قسمتش مبل های سلطنتی چیده بودن و طرف دیگه یه دست کاناپه قهوه ای رنگ که خیلی رنگشون تیره بود. کنارش یه آباژور پایه بلند بود. درکل دکور خونه تیره رنگ بود و نور پردازی هم طوری بود که باعث شده بود این تیرگی بیشتر و بیشتر تو چشم بیاد. یه آشپزخونه اپن هم یه گوشه از سالن بود. کنارشم یه راه رو بود که فکر کنم داخلش اتاق خواب و سرویس بهداشتی بود.
داشتم به دور و بر نگاه می کردم که صدای پدرام رو شنیدم. با آریان حرف می زد.
-ممنون داداش... شرمنده تو شرکت مشکل پیش اومده بود که رفتم وگرنه خودم می رفتم دنبالش... از اون طرف آریان بیچاره هی می گفت خواهش می کنم و حسابی اعصابش از اون قضیه خرد بود.
بابا هم حسابی با پدر آریان که خسرو جون خطابش می کرد گرم گرفته بود. مامان رفت کمک خانومی که اونشب قرار بود میز شام رو بچینه. مامان همش همین طوره. دلش نمیاد کسی تنها تنها همه ی کار ها رو انجام بده. حالا دیگه کم کم پدرام هم تو بحث بابا و خسرو خان اظهار نظر می کرد و من فقط بهشون نگاه می کردم که با صدای آریان که از فاصله نزدیک به گوشم خورد. به سمت من خم شده بود و گفت:
-دروغم تبدیل به واقعیت شد.
چشمام رو تا آخرین حد ممکن باز کردم و گفتم:
-یعنی من دختر عمه شمام؟
-نخیر باهوش خانوم ولی این طور که بابا میگه یه نسبت های فامیلی دوری داریم.
-چه نسبتی؟
-دقیق نفهمیدم خودمم
-استاد
-بله
-به بابا بگیم ؟
-فعلاً هیچی نمیدونم اما خب بهتره بگیم.
-اوهوم
تازه نگاهش افتاد به مامان و از جاش بلند شد تا بره کمک مامان... بعد یه مدت کمی همه دور میز شام نشسته بودیم که اریان شروع کرد به حرف زدن و جریان رو تعریف کردن . بابا هم گفت اشکالی نداره وبهتر که این حرف رو زده وگرنه واسمون مشکل درست می شد.
بعد از شام یکم دیگه بزرگتر ها با هم گپ زدن .وقتی برگشتیم خونه اونقدر خسته بودم که بدون هیچ فکر و خیال اضافه ای یه راست به تخت خواب رفتم و سریع خوابم برد.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: |رمان زیبای ازدواج به سبک کنکوری| - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 04-08-2020، 12:53

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Sad فرق عشق و ازدواج!
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان