04-08-2020، 10:05
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-08-2020، 10:28، توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ.)
#prt17
منو باش میخواستم به کی کمک کنم اون راحت داشت میرفت و من هنوز سرجام وایستاده بودم و رفتنشو نگاه میکردم...... اروم اروم حس کردم صورتم داره خیس میشه! داشت بارون میومد!
خب بهتره برگردم خونه تا خیس نشدم ولی انگار وجدانم بهم اجازه نمیداد ه بذارم رهام امشب زیر بارون خیس بشه از طرفی غرورم هم نمیخواست بذاره بهش کمک کنم بین غرور و وجدانم گیر کرده بودم و رفتن رهام رو تماشا میکردم ، اصلا تقصیر من چیه خودش نخواست بهش کمک کنم پس حقشه که خیس بشه اما اگه اون شب رهام نبود من از تنهایی دق میکردم پس نباید بذارم که اون امشبو تنها باشه و زیر بارون خیس بشه پس تصمیم گرفتم و دوباره به دنبالش راه افتادم بارون شدت گرفته بود و من بیخیال خیس شدن دنبال رهامی که ازش دلخور بودم چون سرم داد زده بود میدوییدم ......
چند قدمی رهام ایستادم قدم هاشو اروم اروم بر میداشت و به سمت پارک میرفت خودمو بهش رسوندم و یهو پریدم جلوش.......
خشکش زده بود که گفتم:هنوزم فک میکنی صندلی پارک راحت تره؟!
فقط نگاهم میکرد و منم تمام سعیمو میکردم که باهاش چشم تو چشم نشم تا به نگاهش گره نخورم سکوت کرده بود و نگاهم میکرد درست عین بز!
-چیزی نمیخوای بگی؟!
رهام:راستش صندلی پارک تا چند دقیقه پیش گزینه مناسبی بود ولی الان با این وضع هوا......
پریدم وسط حرفش:خب بیا بریم دیگه
و دستشو گرفتم و دنبالم کشوندمش نمیدونم واقعا چرا این کارا رو میکردم من هیچ وقت نسبت به یه همکار انقدر مهربون و صمیمی نبودم اما با رهام خیلی گرم گرفتم! وقتی مطمئن شدم که داره دنبالم میاد دستشو ول کردم و اون همچنان متعجب دنبالم میومد!
منو باش میخواستم به کی کمک کنم اون راحت داشت میرفت و من هنوز سرجام وایستاده بودم و رفتنشو نگاه میکردم...... اروم اروم حس کردم صورتم داره خیس میشه! داشت بارون میومد!
خب بهتره برگردم خونه تا خیس نشدم ولی انگار وجدانم بهم اجازه نمیداد ه بذارم رهام امشب زیر بارون خیس بشه از طرفی غرورم هم نمیخواست بذاره بهش کمک کنم بین غرور و وجدانم گیر کرده بودم و رفتن رهام رو تماشا میکردم ، اصلا تقصیر من چیه خودش نخواست بهش کمک کنم پس حقشه که خیس بشه اما اگه اون شب رهام نبود من از تنهایی دق میکردم پس نباید بذارم که اون امشبو تنها باشه و زیر بارون خیس بشه پس تصمیم گرفتم و دوباره به دنبالش راه افتادم بارون شدت گرفته بود و من بیخیال خیس شدن دنبال رهامی که ازش دلخور بودم چون سرم داد زده بود میدوییدم ......
چند قدمی رهام ایستادم قدم هاشو اروم اروم بر میداشت و به سمت پارک میرفت خودمو بهش رسوندم و یهو پریدم جلوش.......
خشکش زده بود که گفتم:هنوزم فک میکنی صندلی پارک راحت تره؟!
فقط نگاهم میکرد و منم تمام سعیمو میکردم که باهاش چشم تو چشم نشم تا به نگاهش گره نخورم سکوت کرده بود و نگاهم میکرد درست عین بز!
-چیزی نمیخوای بگی؟!
رهام:راستش صندلی پارک تا چند دقیقه پیش گزینه مناسبی بود ولی الان با این وضع هوا......
پریدم وسط حرفش:خب بیا بریم دیگه
و دستشو گرفتم و دنبالم کشوندمش نمیدونم واقعا چرا این کارا رو میکردم من هیچ وقت نسبت به یه همکار انقدر مهربون و صمیمی نبودم اما با رهام خیلی گرم گرفتم! وقتی مطمئن شدم که داره دنبالم میاد دستشو ول کردم و اون همچنان متعجب دنبالم میومد!