امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#18
#prt14
ساعت 6 بعداز ظهر بود و از خوشحالی خبری که مهران بهم داد داشتم بال درمیاورم قرار بود مهران زنگ بزنه با مامانم حرف بزنم خیره بودم به گوشیم تا زنگ بخوره و جواب بدم که یه مشتری اومد حالا چی میخواست؟! یه دارو که باید از طبقه بالا میاوردم
اه مشتری بی موقع! از پله ها بالا رفتم و همچنان گوشیمو نگاه میکردم
رهام:حواستو جمع کن نخوری زمین اگه گوشیت زنگ بخوره بهت میدمش دارو رو بده
-باش
فضول خان به توچه من گوشیمو کار دارم ایش مهران لعنتی زنگ بزن دیگه
رسیدم به داروی مورد نظر داشتم از تو جعبه برمیداشتم که زنگ گوشیم به صدا دراومد!
اخ جان مهرانه یعنی مامانه!
دارو به دست برگشتم سمت پله ها رهام پایین پله ها بود و گوشیم دستش بود
رهام:گوشیت زنگ میخوره مهرانه!
از خوشحالی پله ها رو دوتا دوتا داشتم میرفتم پایین....
مشتری:میشه دارومو بدین باید برم عجله دارم
اه تو خفه شو مشتری اسکل الان از تو مهم تر هم هست
4تا پله مونده بود برسم پایین از هول مامانم پام گیر کرد و مثل نمیرو پخش شدم رو زمین!
پاهام رو پله ها بود و صورتمو خیلی شیک رو زمین کشیده شد
رهام اومد سمتم:چیکار میکنی اروم بیا حالت خوبه؟
-اره خوبم گوشیمو بده
گوشیو از دستش کشیدم و جواب دادم....
رهامم دارو رو از دست من کشید و داد به مشتری که بره
-سلام مهران خوبی؟
با شنیدن صدای مامانم ذوق مرگ شدم:سلام ماهور خانوم مهران نداریم مامان داریم!
-الهی من فدات بشم خوبی؟ چیکار کردی با خودت؟!
+من خوبم نگران نباش تو خوبی؟
-اره مامان وقتی تو خوبی منم خوبم
+مواظب خودت باشی منم تا یکی دو روز دیگه مرخص میشم الانم باید قطع کنم دکتر اجازه نمیده بیشتر ازین حرف بزنم کاری نداری باهام؟
گوشیو گرفتم جلو صورتم و بوسش کردم :خدافظ مامان !
و قطع شد
رهام عین بز زل زده بود بهم
-چیه چیزی شده؟!
-صورتت داره خون میاد میفهمی؟
-چی؟!!!
دستمو کشیدم رو صورتم از ذوق مامانم متوجه زخم صورتم نشده بودم چقدر میسوخت و درد میکرد
-اخ درد میکنه یه دستمال میدی؟
رهام:یه لحظه وایسا
رفت و با باند و چسب برگشت
رهام:بیا پانسمان کنم
-نه نمیخواد
-تو بگو نمیخواد من میبندمش
خونای رو صورتمو با دستمال پاک کرد و زخممو بست ، درد میکرد و من متوجهش نبودم از بس هول بودم  رفتم جلو اینه.....
خب زخمه که بسته چیزی دیده نمیشه ولی پیشونیم کبوده انگار کتک کاری کردم
ساعت 12 شب بود و شیفتمون تموم شده بود در حال جمع کردن وسایلم بودم و رهام خیلی نگران داروخونه رو متر میکرد
-رهام چیزی شده؟! چقدر راه میری!نگران چی؟!
رهام:هیچی بابا باز من ماشینو دادم دست پرهام قرار بود بیاد دنبالم معلوم نیست کجاس گوشیشم جواب نمیده نگرانشم
-خب دفعه پیش که دادای تجربه نشد که این بار ندی؟!
رهام:اخه این بار واسه کار رفته کرج
-رفته کرج! خب به نظرم بهتره پیاده برگردی خونه زودتر میرسی
رهام:مشکل اینه که کلیدامو تو ماشین جا گذاشتم کسی هم خونه نیست درو باز کنه
-شانس خوبی داری خب انقدر زنگ بزن به داداشت تا جواب بده
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ماکانی**گره** - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 02-08-2020، 11:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 12 مهمان