01-08-2020، 9:16
(آخرین ویرایش در این ارسال: 02-08-2020، 17:02، توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ.)
#prt13
2ساعت بعد......
درست یه ساعت تا شروع شیفتم مونده بود زنگ زدم و به کاشفی گفتم که اومدم یهو نامه اخراجی نفرسته این یه ساعتی که مونده بود نشستم به خاطرات ریما که وقتی من نبودم چیکار کرده گوش کردم و بعد حاضر شدم که برم داروخونه......
وارد داروخونه که شدم دیدم رهام قبل از من رسیده
رهام:عه سلام اومدی؟!حال مامانت چطور بود؟!
چه خودمونی حرف میزنی بی جنبه حوصله ندارم حرص بخورم منم باهات راحت حرف میزنم ولی وای به حالت اگه خیلی صمیمی بشی!
-سلام مرسی اره مامانم داره بهتر میشه چه خبر؟
-خب خدا رو شکر هیچی یه چندتا دارو اوردن چیندم تو قفسه ها بیا ببین
دنبالش راه افتادم.... به به چه خوب چینده باریکلا از پسرا بعیده این هنرا؟!
-دستت درد نکنه خوب مرتب کردی
رهام:وظیفه بود
گوشی رهام زنگ خورد......
رهام:جانم داداش؟
عه این همون داداششه که فحشش میداد چه راحت دوباره اوکی شدن!خب داداشن دیگه از رفیق نزدیک ترن خدا شانس بده ما که یه داداشم نداریم
رهام:نه نه مشکل نداره بیا ببرش فقط فردا حتما بیاریش که به کارام برسم اوکی خدافظ
وقطع کرد
بلافاصله تلفن داروخونه زنگ خورد رهام بررداشت
رهام:داروخونه دکتر کاشفی بفرمایید؟... بله استامینوفن داریم...خانم درویش؟!
برگشت منو نگاه کرد
رهام:گوشی خدمتتون الان میگم بیان ؛ یکی با شما کار داره
-کی؟!
رهام:میگه مهرانه
-عه خب چرا به گوشیم زنگ نزد!
گوشیو از رهام گرفتم
-سلام خوبی؟چیشده؟!
-سلام دختر خاله گرامی زنگ زدم بگم خاله به هوش اومده و فردا مرخصش میکنن
-جان من راست میگی؟!
-اره دیگه شوخی که ندارم
-وای مهران عاشقتم!
چی من چی گفتم؟ عاشق مهرانم اونم جلو رهام یا حضرت ادم سریع جمعش کردم
-امم یعنی مرسی خوش خبری دادی!
مهران:اها یه لحظه فک کردم معجزه شده!
-نه نه منظور ندارم گوشیو بده مامانم میخوام باهاش حرف بزنم
-الان نمیشه بعدا دوباره زنگ میزنم
-لطفا به گوشیم زنگ بزن مرسی
-باش خدافظ
و قطع کرد
خدایا مرسی که حال مامانم خوبه
رهام:حال مامانت بهتر شده؟!
-اره منتقلش کردن به بخش و فردا مرخصش میکنن
رهام:به سلامتی ایشالا همیشه سلامت باشن
-مرسی
2ساعت بعد......
درست یه ساعت تا شروع شیفتم مونده بود زنگ زدم و به کاشفی گفتم که اومدم یهو نامه اخراجی نفرسته این یه ساعتی که مونده بود نشستم به خاطرات ریما که وقتی من نبودم چیکار کرده گوش کردم و بعد حاضر شدم که برم داروخونه......
وارد داروخونه که شدم دیدم رهام قبل از من رسیده
رهام:عه سلام اومدی؟!حال مامانت چطور بود؟!
چه خودمونی حرف میزنی بی جنبه حوصله ندارم حرص بخورم منم باهات راحت حرف میزنم ولی وای به حالت اگه خیلی صمیمی بشی!
-سلام مرسی اره مامانم داره بهتر میشه چه خبر؟
-خب خدا رو شکر هیچی یه چندتا دارو اوردن چیندم تو قفسه ها بیا ببین
دنبالش راه افتادم.... به به چه خوب چینده باریکلا از پسرا بعیده این هنرا؟!
-دستت درد نکنه خوب مرتب کردی
رهام:وظیفه بود
گوشی رهام زنگ خورد......
رهام:جانم داداش؟
عه این همون داداششه که فحشش میداد چه راحت دوباره اوکی شدن!خب داداشن دیگه از رفیق نزدیک ترن خدا شانس بده ما که یه داداشم نداریم
رهام:نه نه مشکل نداره بیا ببرش فقط فردا حتما بیاریش که به کارام برسم اوکی خدافظ
وقطع کرد
بلافاصله تلفن داروخونه زنگ خورد رهام بررداشت
رهام:داروخونه دکتر کاشفی بفرمایید؟... بله استامینوفن داریم...خانم درویش؟!
برگشت منو نگاه کرد
رهام:گوشی خدمتتون الان میگم بیان ؛ یکی با شما کار داره
-کی؟!
رهام:میگه مهرانه
-عه خب چرا به گوشیم زنگ نزد!
گوشیو از رهام گرفتم
-سلام خوبی؟چیشده؟!
-سلام دختر خاله گرامی زنگ زدم بگم خاله به هوش اومده و فردا مرخصش میکنن
-جان من راست میگی؟!
-اره دیگه شوخی که ندارم
-وای مهران عاشقتم!
چی من چی گفتم؟ عاشق مهرانم اونم جلو رهام یا حضرت ادم سریع جمعش کردم
-امم یعنی مرسی خوش خبری دادی!
مهران:اها یه لحظه فک کردم معجزه شده!
-نه نه منظور ندارم گوشیو بده مامانم میخوام باهاش حرف بزنم
-الان نمیشه بعدا دوباره زنگ میزنم
-لطفا به گوشیم زنگ بزن مرسی
-باش خدافظ
و قطع کرد
خدایا مرسی که حال مامانم خوبه
رهام:حال مامانت بهتر شده؟!
-اره منتقلش کردن به بخش و فردا مرخصش میکنن
رهام:به سلامتی ایشالا همیشه سلامت باشن
-مرسی