#LamsCheshmant
#part_21
اهههه وجی جون سلامممم...چ خبر؟؟؟چ میکنی؟؟؟؟
(ب جا این حرفا برو ببین آرام کیسته؟!)راس میگیاااا...(من برم فلا)اوک وجی فلا...
آرام کیههه؟؟؟گی بود ک این کوه غرور بیشور باهاش اینطور حرف میزدو قربون صدقش میرفت..ته دلم ی حس قلقلکی بهم دست داد..ولی از اونجایی ک من قلقلکی نیستم..بهش دست ندادم...والا...کرونا میگیرم میافتم میمیرم...خونم میافته پاتونا=|
جدا از شوخی عآرومه جونم گفتناش ا پهنا ت طهال مونس...نامزدش ک نی...چون حلقه دسش نی...ولی خب داریم کسایی ک حلقه دست نمیندازن..
از طرفی اگ نامزدم داشت زنعمو یا عمو راجبش میگفتن...
اصن چی خاست براش بخرع؟؟؟
هااننن؟؟؟؟
اه محیا کوفت!!!
ب ت چ؟؟؟
چ معنی میده ت توی زندگی اون دخالت کنی؟؟؟
حسودیم شد....
(ججججاااننننممممم..حسودیت شد؟؟؟؟)
ن وجی اشتب شد...اصن ب من چ...ب پای هم پیرشن...باهم خوشبخت شن...باهم؟؟؟نمیخام چرا با من خوشبخت نشه؟؟؟
من_چچچچچچییییی؟؟؟؟
نفس_چیشدددد؟؟؟؟
اه ینی بلند گفتم؟؟؟?اوکی...
من_هیچیییی..
نفس_خدا شفات بده...
من_مرسی...
*
تا پیاده شدم با دیدن رودخونه چنان جیغی کشیدم ک نفس هین بلندی کشید...
مامان بهم چشم غره رفت..
مامان_محیا پا تو آب نمیزاریاااا...
من_ماما...
مامان_یامان...
محیا_مامان بابا ی جنگله و ی رودخونش...
مامان_سرما خوردی خودم کفنت میکنم...
من_دوست دارم مادر:/
مامان_ولی من ازت متنفرم=|
بعد از این همه ابراز علاقه از طرف مامان رفتم سمت رها ک بزنم نصفش کنم بدون من اومده ک تا منو دید رنگش پرید و بلند شد...ک همه زدن زیر خنده...
دستاشو ب نشونه تسلیم بالا اورد و گفت :
رها_اِستُپ هانی...آیم وری وری هپی...ن اشتب شد??آیم وری وری سوری...
من_باشه بابا فهمیدم خارجی بلدی...
نفس_راس میگه رها فارسی یا پارسی؟؟؟حالا هر چی همان را پاس بدار...
رها چشم غره ای رفت :
رها_همون ت پاس میداری بسه...
نفس نیششو حوری باز کرد ک ت کل عمرم نیش جوکرم انقد باز ندیدم...
بعد از یکم صحبت کردن با رهایینا بلند شدیم یکم راه بزیم و حرف بزنیم ک یهو...
ادامه دارد...
#LamsCheshmant
#part_22
صدای بابا باعث شد برگردیم و با نیش باز بهشون زل بزنیم...
بابا_کجا دخترا؟؟؟
رها_بریم دور بزنیم...
عمو اخماشو کشید ت هم..
عمو_الان روز تعطیله خانواده های زیادی میان جنگل..خطرناکه تنها برید یکیو با خودتون ببرید...
من_اه عمو بچه نیستیم ک؟؟؟
بابا_محیا جان بابا لجبازی نکن واس خاطر خودتون میگیم...
محیا_خ پسرا سر خرن!
عمو_اه...زشته..
بابا بلند آرتین و صدا کرد گفت :
بابا_آرتین دایی محیا و رها میخان برن دور بزنن برین همراشون...تنها نباشن..
آرتیین با عجز گفت :
آرتین_دایی من تنها با دوتا دختر حوصلم سر میره...
میخاسم کلشو بکوبم ت طاق دیوار...منو رها حرصی گفتیم:ا خداتم باشه بیشور...
آرتین دستاشو برد بالا و گفت:
آرتین_خیل خب بابا...بچه ک زدن نداره...
عمو رادوین و صدا کرد و ب رادوین گفت ک رادوینم قرار شد بیاد...دور ک شدیم رها گفت :
رها_میخام برای نفس تولد سوپرایزی بگیرم...
من_چیییی؟؟؟؟
آرتین_کوفت ماهی...گوشم کر شد دختر...=|
رادوین ی تای ابروشو داد بالا :
رادوین_ماهی؟؟؟
آرتین_اوهوم..مخفف کردن ک ت اسمش نی...خودمون دس خوش تغییرش کردیم..چون آبم دوس داره..ک فک کنم با جیغی ک با دیدن رودخونه کشید فهمیده باشی...
رادوین پوزخندی زد:
رادوین_از این ب بعد منم مرغابی صداش میکنم...
از عصبانیت میخاستم بزنم شتکش کنم مرتیکه بی شخصیتو..خجالتم نمیکشه...صورتم سرخ شده بود
همون لحظه زنعمو آرتین و صدا کرد..رها هم ک فصول راه افتاد دنبالش ک ببینه مامانش چی میگه؟با جیغ همونجور ک انگشت اشارمو رو سینه پهنش میکوبیدم گفتم :
من_هی آقاهه هی هیچی بت نمیگم پرو نشو فک نکن خبریه...محض اطلاعت خودم خودمم دکترم...فهمیدم زخمم بخاطر شاخه درخت عمیق بوده...و ممکن بود حافظمو از دست بدم... محض اطلاعت خودمم دکترم...فهمیدم زخمم بخاطر شاخه درخت عمیق بوده...و ممکن بود حافظمو ا دست بدم...ولی اینم فهمیدم ک ت خیلی آدم مغروری هستی...این ک فک میکنی همه جا ازت با غرورت یاد کنن خوبه...این ک هیشکی و نمیبینیو حتی جلوی پدر و حتی مادرت غرور داری...ت خجالت نمیکشی اسم منو مسخره میکنی؟؟؟اگ ت غرور داری منم دارم...اگ ت خودخاهی منم خیلی چیزا رو فقد واسه خودم میخام...ولی دنیا کی ب خاست ما چرخیده...؟؟؟مگ تقصیر منه ک اسمم اینه...ک هر از خدا بیخبری بیاد اسممو مسخره کنه....هه..اصن من اینارو ب کی میگم...ولم کن بابا...
تمام مدت ت چشماش نگاه میکردم ک کم کم اخماش باز شد...
خاستم ا کنارش رد شم ک دستمو گرفت و کشید سمت خودش...
چون انتظارشو نداشتم پرت شدم عقب و افتادم ت بغلش...اونم چون انتطارشو نداشت باهم افتادیم ت آب...
ادامه دارد...
#LamsCheshmant
#part_23
ی لحظه از سردی اب نفسم بند اومد...اما بهش عادت کردم...شنا بلد بودم...خودمو کشوندم بالا و چندتا نفس عمیق کشیدم و دیدم رادوین نیست...!!
هرچی منتظر شدم نیومد بالا..دیگه هم سردم شده بود...چون باد میومد و هوا ابری بود...نم نم بارونم شروع شده بود...گریم گرفته بود رفتم زیر آب هیچی ندیدم...اومدم بالا و دوباره گشتم اما بازم ندیدم...بار سومم گشتم اما نبود... دیگه اشکم دراومده بود...
من_راودین کجایی؟؟تروخدا بیا بیرون!!!دیگه اذیتت نمیکنم... رادوین تروخدااا من میترسم...باد سردی اومد....لرز کردم و تا خواستم از آب بکشم بیرون یکی از پشت بغلم کرد...ترسیدم و تاخواستم تقلا کنم یکی از پشت بغلم کرد...
_هیش منم اروم باش...من هیچوقت تنهات نمیزارم قول میدم...
کامل تک بعلش بودم و بازوهاش چفت بازوهام بود و دستاشو دور کمرم پیچیده بود...یهو گریم قطع شد و برگشتم دیدم خودشه...!!
با همون جدیت همیشگی تو نگاهش...بادو گوی مشکیه جداب و گیرا...موهای لختش خیس شده بودو رو صورتش ریخته بود..چقدر این پسر خوشگل بود اخههه؟؟؟منو گذاشت رو کولشو سمت همون درختی که مارو انداخته بود تو اب شنا کرد...
ادامه دارد...
#LamsCheshmant
#part_24
دستامو دوره گردنش حلقه کرده بودم...از اب که بیرون اومدیم سویشرتشو دراورد و چلوندش...رفتیم سمت مامان اینا...داشتم به این اتفاقات فکر میکردم... که بادی اومد ولرز کردم و دستامو دور خودم پیچیدم...
راودین_سردته؟؟
_آ...آر...آرههه...وووییی
از سرما دندونام بهم میخورد..که خندش گرفت و گفت:
رادوین_نزدیکیم...اونا مامانینا....اونجا نشستن
بعدم به جایی اشاره کرد رده نگاهشو گرفتم رسیدم ب مامانینا که داشتن سفره پهن میکردن....
دویدم سمت مامانینا...عمو تا منو دید چشاش گرد شد و دهنشو که برای سوال کردن از بابا باز کرده بود...همونطور باز موند...تازه بدترم شد...خندم گرفت
بابا مارو دید و خیلی ریلکس رو به عمو گفت:ببندش احمد مگس میره توش...این چیزا عادیه باید عادت کنی...
همه با این حرف بابا به سمت عمو برگشتن و رد نگاهشو گرفتن و تامنو رادوینو خیس دیدن...چشای همشون گرد شد...صدای جیغ نفس بلند شد...
نفس_هههیییی؟؟؟شما غرق شدییییننن؟؟
چشم غره ای بهش رفتم و همونطور که میرفتم سمت آتیش گفتم:اگه منظورت از غرق شدن...خیس شدنه باید بگم آره...یجورایی!!
ادامه دارد...
#part_21
اهههه وجی جون سلامممم...چ خبر؟؟؟چ میکنی؟؟؟؟
(ب جا این حرفا برو ببین آرام کیسته؟!)راس میگیاااا...(من برم فلا)اوک وجی فلا...
آرام کیههه؟؟؟گی بود ک این کوه غرور بیشور باهاش اینطور حرف میزدو قربون صدقش میرفت..ته دلم ی حس قلقلکی بهم دست داد..ولی از اونجایی ک من قلقلکی نیستم..بهش دست ندادم...والا...کرونا میگیرم میافتم میمیرم...خونم میافته پاتونا=|
جدا از شوخی عآرومه جونم گفتناش ا پهنا ت طهال مونس...نامزدش ک نی...چون حلقه دسش نی...ولی خب داریم کسایی ک حلقه دست نمیندازن..
از طرفی اگ نامزدم داشت زنعمو یا عمو راجبش میگفتن...
اصن چی خاست براش بخرع؟؟؟
هااننن؟؟؟؟
اه محیا کوفت!!!
ب ت چ؟؟؟
چ معنی میده ت توی زندگی اون دخالت کنی؟؟؟
حسودیم شد....
(ججججاااننننممممم..حسودیت شد؟؟؟؟)
ن وجی اشتب شد...اصن ب من چ...ب پای هم پیرشن...باهم خوشبخت شن...باهم؟؟؟نمیخام چرا با من خوشبخت نشه؟؟؟
من_چچچچچچییییی؟؟؟؟
نفس_چیشدددد؟؟؟؟
اه ینی بلند گفتم؟؟؟?اوکی...
من_هیچیییی..
نفس_خدا شفات بده...
من_مرسی...
*
تا پیاده شدم با دیدن رودخونه چنان جیغی کشیدم ک نفس هین بلندی کشید...
مامان بهم چشم غره رفت..
مامان_محیا پا تو آب نمیزاریاااا...
من_ماما...
مامان_یامان...
محیا_مامان بابا ی جنگله و ی رودخونش...
مامان_سرما خوردی خودم کفنت میکنم...
من_دوست دارم مادر:/
مامان_ولی من ازت متنفرم=|
بعد از این همه ابراز علاقه از طرف مامان رفتم سمت رها ک بزنم نصفش کنم بدون من اومده ک تا منو دید رنگش پرید و بلند شد...ک همه زدن زیر خنده...
دستاشو ب نشونه تسلیم بالا اورد و گفت :
رها_اِستُپ هانی...آیم وری وری هپی...ن اشتب شد??آیم وری وری سوری...
من_باشه بابا فهمیدم خارجی بلدی...
نفس_راس میگه رها فارسی یا پارسی؟؟؟حالا هر چی همان را پاس بدار...
رها چشم غره ای رفت :
رها_همون ت پاس میداری بسه...
نفس نیششو حوری باز کرد ک ت کل عمرم نیش جوکرم انقد باز ندیدم...
بعد از یکم صحبت کردن با رهایینا بلند شدیم یکم راه بزیم و حرف بزنیم ک یهو...
ادامه دارد...
#LamsCheshmant
#part_22
صدای بابا باعث شد برگردیم و با نیش باز بهشون زل بزنیم...
بابا_کجا دخترا؟؟؟
رها_بریم دور بزنیم...
عمو اخماشو کشید ت هم..
عمو_الان روز تعطیله خانواده های زیادی میان جنگل..خطرناکه تنها برید یکیو با خودتون ببرید...
من_اه عمو بچه نیستیم ک؟؟؟
بابا_محیا جان بابا لجبازی نکن واس خاطر خودتون میگیم...
محیا_خ پسرا سر خرن!
عمو_اه...زشته..
بابا بلند آرتین و صدا کرد گفت :
بابا_آرتین دایی محیا و رها میخان برن دور بزنن برین همراشون...تنها نباشن..
آرتیین با عجز گفت :
آرتین_دایی من تنها با دوتا دختر حوصلم سر میره...
میخاسم کلشو بکوبم ت طاق دیوار...منو رها حرصی گفتیم:ا خداتم باشه بیشور...
آرتین دستاشو برد بالا و گفت:
آرتین_خیل خب بابا...بچه ک زدن نداره...
عمو رادوین و صدا کرد و ب رادوین گفت ک رادوینم قرار شد بیاد...دور ک شدیم رها گفت :
رها_میخام برای نفس تولد سوپرایزی بگیرم...
من_چیییی؟؟؟؟
آرتین_کوفت ماهی...گوشم کر شد دختر...=|
رادوین ی تای ابروشو داد بالا :
رادوین_ماهی؟؟؟
آرتین_اوهوم..مخفف کردن ک ت اسمش نی...خودمون دس خوش تغییرش کردیم..چون آبم دوس داره..ک فک کنم با جیغی ک با دیدن رودخونه کشید فهمیده باشی...
رادوین پوزخندی زد:
رادوین_از این ب بعد منم مرغابی صداش میکنم...
از عصبانیت میخاستم بزنم شتکش کنم مرتیکه بی شخصیتو..خجالتم نمیکشه...صورتم سرخ شده بود
همون لحظه زنعمو آرتین و صدا کرد..رها هم ک فصول راه افتاد دنبالش ک ببینه مامانش چی میگه؟با جیغ همونجور ک انگشت اشارمو رو سینه پهنش میکوبیدم گفتم :
من_هی آقاهه هی هیچی بت نمیگم پرو نشو فک نکن خبریه...محض اطلاعت خودم خودمم دکترم...فهمیدم زخمم بخاطر شاخه درخت عمیق بوده...و ممکن بود حافظمو از دست بدم... محض اطلاعت خودمم دکترم...فهمیدم زخمم بخاطر شاخه درخت عمیق بوده...و ممکن بود حافظمو ا دست بدم...ولی اینم فهمیدم ک ت خیلی آدم مغروری هستی...این ک فک میکنی همه جا ازت با غرورت یاد کنن خوبه...این ک هیشکی و نمیبینیو حتی جلوی پدر و حتی مادرت غرور داری...ت خجالت نمیکشی اسم منو مسخره میکنی؟؟؟اگ ت غرور داری منم دارم...اگ ت خودخاهی منم خیلی چیزا رو فقد واسه خودم میخام...ولی دنیا کی ب خاست ما چرخیده...؟؟؟مگ تقصیر منه ک اسمم اینه...ک هر از خدا بیخبری بیاد اسممو مسخره کنه....هه..اصن من اینارو ب کی میگم...ولم کن بابا...
تمام مدت ت چشماش نگاه میکردم ک کم کم اخماش باز شد...
خاستم ا کنارش رد شم ک دستمو گرفت و کشید سمت خودش...
چون انتظارشو نداشتم پرت شدم عقب و افتادم ت بغلش...اونم چون انتطارشو نداشت باهم افتادیم ت آب...
ادامه دارد...
#LamsCheshmant
#part_23
ی لحظه از سردی اب نفسم بند اومد...اما بهش عادت کردم...شنا بلد بودم...خودمو کشوندم بالا و چندتا نفس عمیق کشیدم و دیدم رادوین نیست...!!
هرچی منتظر شدم نیومد بالا..دیگه هم سردم شده بود...چون باد میومد و هوا ابری بود...نم نم بارونم شروع شده بود...گریم گرفته بود رفتم زیر آب هیچی ندیدم...اومدم بالا و دوباره گشتم اما بازم ندیدم...بار سومم گشتم اما نبود... دیگه اشکم دراومده بود...
من_راودین کجایی؟؟تروخدا بیا بیرون!!!دیگه اذیتت نمیکنم... رادوین تروخدااا من میترسم...باد سردی اومد....لرز کردم و تا خواستم از آب بکشم بیرون یکی از پشت بغلم کرد...ترسیدم و تاخواستم تقلا کنم یکی از پشت بغلم کرد...
_هیش منم اروم باش...من هیچوقت تنهات نمیزارم قول میدم...
کامل تک بعلش بودم و بازوهاش چفت بازوهام بود و دستاشو دور کمرم پیچیده بود...یهو گریم قطع شد و برگشتم دیدم خودشه...!!
با همون جدیت همیشگی تو نگاهش...بادو گوی مشکیه جداب و گیرا...موهای لختش خیس شده بودو رو صورتش ریخته بود..چقدر این پسر خوشگل بود اخههه؟؟؟منو گذاشت رو کولشو سمت همون درختی که مارو انداخته بود تو اب شنا کرد...
ادامه دارد...
#LamsCheshmant
#part_24
دستامو دوره گردنش حلقه کرده بودم...از اب که بیرون اومدیم سویشرتشو دراورد و چلوندش...رفتیم سمت مامان اینا...داشتم به این اتفاقات فکر میکردم... که بادی اومد ولرز کردم و دستامو دور خودم پیچیدم...
راودین_سردته؟؟
_آ...آر...آرههه...وووییی
از سرما دندونام بهم میخورد..که خندش گرفت و گفت:
رادوین_نزدیکیم...اونا مامانینا....اونجا نشستن
بعدم به جایی اشاره کرد رده نگاهشو گرفتم رسیدم ب مامانینا که داشتن سفره پهن میکردن....
دویدم سمت مامانینا...عمو تا منو دید چشاش گرد شد و دهنشو که برای سوال کردن از بابا باز کرده بود...همونطور باز موند...تازه بدترم شد...خندم گرفت
بابا مارو دید و خیلی ریلکس رو به عمو گفت:ببندش احمد مگس میره توش...این چیزا عادیه باید عادت کنی...
همه با این حرف بابا به سمت عمو برگشتن و رد نگاهشو گرفتن و تامنو رادوینو خیس دیدن...چشای همشون گرد شد...صدای جیغ نفس بلند شد...
نفس_هههیییی؟؟؟شما غرق شدییییننن؟؟
چشم غره ای بهش رفتم و همونطور که میرفتم سمت آتیش گفتم:اگه منظورت از غرق شدن...خیس شدنه باید بگم آره...یجورایی!!
ادامه دارد...