19-07-2020، 19:24
(آخرین ویرایش در این ارسال: 02-08-2020، 17:01، توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ.)
#prt12
برگشتم خونه تا وسایلمو بردارم ، با صدای زنگ ایفون در رو باز کردم و برگشتم تو اتاق و گیتارمو از تو کاورش درآوردم سیم چهارمش پاره شده بود ... دستی بهش کشیدم و صدای زنگدارش پیچید تو گوشم...
مهران: اتفاقا میخواستم بگم گیتارتو با خودت ببری اینجا باشه فقط خاک میخوره
-من خیلی وقته به گیتارم دست نزدم میبرمش تهران شاید بفروشمش
مهران:خاطره هامونو نفروش!
-به اندازه کافی حافظه م از خاطره هامون پره لازم نیست گیتارمو یادگاری نگه دارم
گیتارو دوباره تو کاورش گذاشتم و با مهران از خونه بیرون اومدیم...
بین درختای تو خیابون گم شده بودم و مهران با صدای موزیک آروم زمزمه میکرد
مهران: تک تک لحظه ها وقتی تو با منی مثه خاطره بچگیمه
زل میزنم به تو هر کاری میکنم بدون اینا واسه سادگیمه
اینا همش دلیلی واسه عاشقیمه (خاطره ی بچگی- پازل بند)
-میشه آهنگو عوض...
با صدای زنگ گوشیم حرف نصفه موند
-بله؟
-سلام ماهور خانم خوبین؟
-سلام ممنونم شما؟!
-رهامم هادیان
-اها ببخشید نشناختم شماره من و از کجا اوردی؟
-از دکتر کاشفی گرفتم
-خب کاری داشتی؟
-خواستم بگم امروز روز سومه که رفتی اگه برنگردی اخراجت میکنن
-اره خودم میدونم دارم میرم فرودگاه دوساعت دیگه میرسم
-عه خب پس مشکلی پیش نمیاد کاری نداری؟
-نه ممنون خدافظ
-خدافظ
گوشیو قطع کردم
پوف این خیلی داره صمیمی میشه دیگه بهانه الکی اورده شماره منو از کاشفی گرفته البته حق داره اگه من بگم خوب نیست اخراج میشه
مهران: هنوزم به من فکر نمیکنی؟!
-چی؟؟
مهران:پس یادت رفته قرار بود هرچیزی شد بهم بگی...
-چنین قراری نبوده فقط من گاهی وقتا واسه اینکه خودمو نجات بدم لازم میدونستم باهات حرف بزنم
مهران: پس انقدر حالت خوبه که نیای سمتم
-من خوبم و البته انقدر درگیر کارم هستم که به خیلی چیزا فکر نمیکنم
مهران:هنوزم تو داروخونه کار میکنی؟
-اره
مهران: خوبه تو حداقل به آرزوت رسیدی
-بزرگترین آرزومو که ته دلم خاک کردم ولی به داروسازی رسیدم...
برگشتم خونه تا وسایلمو بردارم ، با صدای زنگ ایفون در رو باز کردم و برگشتم تو اتاق و گیتارمو از تو کاورش درآوردم سیم چهارمش پاره شده بود ... دستی بهش کشیدم و صدای زنگدارش پیچید تو گوشم...
مهران: اتفاقا میخواستم بگم گیتارتو با خودت ببری اینجا باشه فقط خاک میخوره
-من خیلی وقته به گیتارم دست نزدم میبرمش تهران شاید بفروشمش
مهران:خاطره هامونو نفروش!
-به اندازه کافی حافظه م از خاطره هامون پره لازم نیست گیتارمو یادگاری نگه دارم
گیتارو دوباره تو کاورش گذاشتم و با مهران از خونه بیرون اومدیم...
بین درختای تو خیابون گم شده بودم و مهران با صدای موزیک آروم زمزمه میکرد
مهران: تک تک لحظه ها وقتی تو با منی مثه خاطره بچگیمه
زل میزنم به تو هر کاری میکنم بدون اینا واسه سادگیمه
اینا همش دلیلی واسه عاشقیمه (خاطره ی بچگی- پازل بند)
-میشه آهنگو عوض...
با صدای زنگ گوشیم حرف نصفه موند
-بله؟
-سلام ماهور خانم خوبین؟
-سلام ممنونم شما؟!
-رهامم هادیان
-اها ببخشید نشناختم شماره من و از کجا اوردی؟
-از دکتر کاشفی گرفتم
-خب کاری داشتی؟
-خواستم بگم امروز روز سومه که رفتی اگه برنگردی اخراجت میکنن
-اره خودم میدونم دارم میرم فرودگاه دوساعت دیگه میرسم
-عه خب پس مشکلی پیش نمیاد کاری نداری؟
-نه ممنون خدافظ
-خدافظ
گوشیو قطع کردم
پوف این خیلی داره صمیمی میشه دیگه بهانه الکی اورده شماره منو از کاشفی گرفته البته حق داره اگه من بگم خوب نیست اخراج میشه
مهران: هنوزم به من فکر نمیکنی؟!
-چی؟؟
مهران:پس یادت رفته قرار بود هرچیزی شد بهم بگی...
-چنین قراری نبوده فقط من گاهی وقتا واسه اینکه خودمو نجات بدم لازم میدونستم باهات حرف بزنم
مهران: پس انقدر حالت خوبه که نیای سمتم
-من خوبم و البته انقدر درگیر کارم هستم که به خیلی چیزا فکر نمیکنم
مهران:هنوزم تو داروخونه کار میکنی؟
-اره
مهران: خوبه تو حداقل به آرزوت رسیدی
-بزرگترین آرزومو که ته دلم خاک کردم ولی به داروسازی رسیدم...