13-07-2020، 3:46
دل تو دلم نبود که بدونم مامان حسین زنگ زده خونمون یا نه.از یه طرف رومم نمیشد که ازش بپرسم.از شانس بدم زهرام رفته بود بیرون و تا شب برنمی گشت.دو سه ساعتی از موقعی که از مدرسه برگشته بودم میگذشت.همش دستامو بهم میمالیدم و استرس داشتم.نمی دونم دقیقا خوشحال بودم یا نگران،ولی هرچی که بود ته دلم هنوز از رسیدن به حسین قرص نشده بود.با اون بابای لجبازی که اون داره،بعید میدونم به همین سادگیا رضایت به ازدواجمون داده باشه.از یه طرف بابای خودمم میگه حداقل دیپلمو بگیر بعد برو خونه شوهر.اگه شوهرم حسین باشه دیگه دیپلم میخوام چیکار؟!فوقش بعد ازدواج دیپلم میگیرم...یا عروسی رو عقب میندازیم...فقط خطبه عقد خونده بشه،دیگه بقیش مهم نیست.
-سمانه؟سمانه مامان؟
دست از ورق زدن بیخودی کتابام کشیدم و سرمو بالا اوردم:جانم مامان؟
-یه دقه بیا.
قلبم با تمام قوا به قفسه سینه ام میکوبید.مامان چی کارم داشت؟ینی مامان حسین زنگ زده؟
-سمانه؟اومدی؟
دستپاچه از جام بلند شدم:اومدم.
با دلی پرتپش به سمت اشپزخونه رفتم.
--جانم مامان؟
-بیا پیشم یه دقه.
نزدیکتر رفتم:جان؟
مامان سبزی هایی که داشت پاک میکردو کنار گذاشت.ازجاش بلند شدو دستاشو شست.
--نمیگی مامان؟کای داشتی با من؟
مامان لبخندی زد و دستاشو خشک کرد.به هیکل ریزه میزه اش که به زحمت تا گردن من می رسید نگاه کردم.من بلند نبودم،مامان راضیه قدش کوتاه بود.
- امروز صبح مریم خانم زنگ زد.
قلبم دوباره به تپش افتاد.مریم خانم،مامان حسین...
-سمانه؟سمانه مامان؟
دست از ورق زدن بیخودی کتابام کشیدم و سرمو بالا اوردم:جانم مامان؟
-یه دقه بیا.
قلبم با تمام قوا به قفسه سینه ام میکوبید.مامان چی کارم داشت؟ینی مامان حسین زنگ زده؟
-سمانه؟اومدی؟
دستپاچه از جام بلند شدم:اومدم.
با دلی پرتپش به سمت اشپزخونه رفتم.
--جانم مامان؟
-بیا پیشم یه دقه.
نزدیکتر رفتم:جان؟
مامان سبزی هایی که داشت پاک میکردو کنار گذاشت.ازجاش بلند شدو دستاشو شست.
--نمیگی مامان؟کای داشتی با من؟
مامان لبخندی زد و دستاشو خشک کرد.به هیکل ریزه میزه اش که به زحمت تا گردن من می رسید نگاه کردم.من بلند نبودم،مامان راضیه قدش کوتاه بود.
- امروز صبح مریم خانم زنگ زد.
قلبم دوباره به تپش افتاد.مریم خانم،مامان حسین...