19-05-2020، 14:14
(آخرین ویرایش در این ارسال: 02-08-2020، 15:40، توسط ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ.)
سلام به کاربران عزیز خلاصه این رمان رو براتون میگم و امیدوارم که ازش لذت ببرید.با تشکر.
خلاصه رمان:
داستان بیشتر از زبون دختری به اسم ماهوره که توی یه داروخونه کار میکنه و یه همکار جدید پیدا میکنه که همون رهام هادیانه این داستان از زمانی شروع میشه که هنوز رهام جز گروه ماکان بند نبوده ماهور و رهام اروم اروم بهم #گـــرهــــ میخورن و این داستان تا معروفیت ماکان بند ادامه داره (ناگفته نماند که از وسطهای قصه ریما که دوست ماهوره و امیر که همکار رهامه هم وارد قضیه میشن)اما این که این #گــرهـــ ها چطور کور یا باز میشن خیلی جذاب و پیچ در پیچه.........
پارت یک
#prt1
ماهور...
زیر چشمی نگاهی به ساعت انداختم هفت بود ، چشمامو بستم . با سر وصدای ریما که داد میزد:پاشو ماهور! پاشو دیگه باید منو ببری دانشگاه خودت باید بری داروخونه. از خواب پریدم
-اه ولم کن حوصله ندارم
ریما:عه یعنی چی من با آرش قرار دارم دیرم میشه!
-آرش بخوره تو سرت میری دانشگاه درس بخونی یا رفیق بازی؟هان! اصلا خاک تو سر ارش که تورو دوست داره تو هم آدمی !
ریما:پاشو اگه نه روت آب میریزم خیست میکنم
-غلط کردم الان حاضر میشم پاشو برو بیرون چشم چرون لباس پوشیدن من دیدن نداره
ریما رو از اتاقم پرت کردم بیرون و بعد از انجام عملیات wc رفتم سر کمد حالا چی بپوشم؟! باتوجه به اینکه قراره امروز کارآموز جدید بیاد بهتره لباسام مرتب باشه یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و شال قرمزمو انداختمم سرم و مقنعه مو انداختم تو کیفم و با خوردن لقمه ای که ریما برام آماده کرده بود از خونه زدیم بیرون
ریما رو رسوندم دانشگاه و راهی داروخونه شدم . با بچه های شیفت قبل خداحافظی کردم و روپوشمو از تو کمدم برداشتم همونطور که با مقنعه درگیر بودم پارمیدا رسید
پارمیدا:سلام ماهور جون خوبی؟
-سلام مرسی خوبم
دختره بی مزه ازش بدم میاد هیچ کار نمیکنه اصلا بی خاصیته واسه همینم دو ماهه به دکتر کاشفی پیله کردم یه نفر دیگه رو جاش بیاره همچنان با مقنعه م درگیر بودم..... اه انقدر بدم میاد ازش مگه شال و روسری چه مرگشه که حتما باید این کوفتیو بپوشم!
با صدای جیغ پارمیدا چرخیدم سمتش و دیدم دکتر کاشفی با یه پسره دیگه دارن میان تو داروخونه مقنعه مو مرتب کردم و از پله ها پایین رفتم
دکتر کاشفی : سلام ایشون کارآموز جدیدهستن ، آقای هادیان!
-سلام از اشناییتون خوشبختم درویش هستم
آقای هادیان:سلام منم هادیانم
پسر جذابی به نظر میومد قد بلند و چشم آبرو مشکی ! الان اگه ریما بود حتما شمارشو میگرفت
با صدای دکتر کاشفی به خودم اومدم:خانم درویش یه لحظه تشریف بیارین لطفا
از بقیه فاصه گرفتیم کاشفی:ایشون کار اموزن اگه خوب باشن دوهفته دیگه میام و شیفت خانم کامرانی (پارمیدا) رو عوض میکنم خیلی رو کارشون دقت داشته باشین اگه خوب باشن میمونن و همکار خودتون میشن
-بله خیلی ممنونم حواسم هست
کاشفی : من یه جایی کار دارم میرم زود برمیگردم فعلا خداحافظ
کاشفی رفت و پارمیدا طبق معمول سرگرم گوشیش شد لیست داروهایی که امروز میومد رو برداشتم و رفتم بالا تا جاهاشونو مشخص کنم بالای پله ها که رسیدم هادیان رو صدا زدم: بیاین بالا جاهای دارو هارو بهتون بگم
عین جوجه که دنبال مامانش راه میره افتاد دنبالم و یه نیم ساعتی طول کشید تا جای همه چیزو یاد گرفت...
خلاصه رمان:
داستان بیشتر از زبون دختری به اسم ماهوره که توی یه داروخونه کار میکنه و یه همکار جدید پیدا میکنه که همون رهام هادیانه این داستان از زمانی شروع میشه که هنوز رهام جز گروه ماکان بند نبوده ماهور و رهام اروم اروم بهم #گـــرهــــ میخورن و این داستان تا معروفیت ماکان بند ادامه داره (ناگفته نماند که از وسطهای قصه ریما که دوست ماهوره و امیر که همکار رهامه هم وارد قضیه میشن)اما این که این #گــرهـــ ها چطور کور یا باز میشن خیلی جذاب و پیچ در پیچه.........
پارت یک
#prt1
ماهور...
زیر چشمی نگاهی به ساعت انداختم هفت بود ، چشمامو بستم . با سر وصدای ریما که داد میزد:پاشو ماهور! پاشو دیگه باید منو ببری دانشگاه خودت باید بری داروخونه. از خواب پریدم
-اه ولم کن حوصله ندارم
ریما:عه یعنی چی من با آرش قرار دارم دیرم میشه!
-آرش بخوره تو سرت میری دانشگاه درس بخونی یا رفیق بازی؟هان! اصلا خاک تو سر ارش که تورو دوست داره تو هم آدمی !
ریما:پاشو اگه نه روت آب میریزم خیست میکنم
-غلط کردم الان حاضر میشم پاشو برو بیرون چشم چرون لباس پوشیدن من دیدن نداره
ریما رو از اتاقم پرت کردم بیرون و بعد از انجام عملیات wc رفتم سر کمد حالا چی بپوشم؟! باتوجه به اینکه قراره امروز کارآموز جدید بیاد بهتره لباسام مرتب باشه یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و شال قرمزمو انداختمم سرم و مقنعه مو انداختم تو کیفم و با خوردن لقمه ای که ریما برام آماده کرده بود از خونه زدیم بیرون
ریما رو رسوندم دانشگاه و راهی داروخونه شدم . با بچه های شیفت قبل خداحافظی کردم و روپوشمو از تو کمدم برداشتم همونطور که با مقنعه درگیر بودم پارمیدا رسید
پارمیدا:سلام ماهور جون خوبی؟
-سلام مرسی خوبم
دختره بی مزه ازش بدم میاد هیچ کار نمیکنه اصلا بی خاصیته واسه همینم دو ماهه به دکتر کاشفی پیله کردم یه نفر دیگه رو جاش بیاره همچنان با مقنعه م درگیر بودم..... اه انقدر بدم میاد ازش مگه شال و روسری چه مرگشه که حتما باید این کوفتیو بپوشم!
با صدای جیغ پارمیدا چرخیدم سمتش و دیدم دکتر کاشفی با یه پسره دیگه دارن میان تو داروخونه مقنعه مو مرتب کردم و از پله ها پایین رفتم
دکتر کاشفی : سلام ایشون کارآموز جدیدهستن ، آقای هادیان!
-سلام از اشناییتون خوشبختم درویش هستم
آقای هادیان:سلام منم هادیانم
پسر جذابی به نظر میومد قد بلند و چشم آبرو مشکی ! الان اگه ریما بود حتما شمارشو میگرفت
با صدای دکتر کاشفی به خودم اومدم:خانم درویش یه لحظه تشریف بیارین لطفا
از بقیه فاصه گرفتیم کاشفی:ایشون کار اموزن اگه خوب باشن دوهفته دیگه میام و شیفت خانم کامرانی (پارمیدا) رو عوض میکنم خیلی رو کارشون دقت داشته باشین اگه خوب باشن میمونن و همکار خودتون میشن
-بله خیلی ممنونم حواسم هست
کاشفی : من یه جایی کار دارم میرم زود برمیگردم فعلا خداحافظ
کاشفی رفت و پارمیدا طبق معمول سرگرم گوشیش شد لیست داروهایی که امروز میومد رو برداشتم و رفتم بالا تا جاهاشونو مشخص کنم بالای پله ها که رسیدم هادیان رو صدا زدم: بیاین بالا جاهای دارو هارو بهتون بگم
عین جوجه که دنبال مامانش راه میره افتاد دنبالم و یه نیم ساعتی طول کشید تا جای همه چیزو یاد گرفت...