امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان لَمسِ چّشمآن یآر

#3
#LamsCheshmanYar
#part-3|

اونموقع بابا 3 ساله بوده و عمه شهلا 1 ساله ...مامان بزرگ میره دبی پیش خوانوادش و اونجا بچه هاشو بزرگ میکنه اما بابابزرگ همینجا بچه هارو بزرگ میکنه...
و طی یک سری اتفاقات که اصلا حوصله تعریفشونو ندارم... 3سال پیش بابا و عمو هم رو پیدا میکنند...

بعد از اون ماجرا همه اومدن ایران به غیر از پسر بزرگ عمو احمد رادوین که قل رامتینه و داداش رها که به خاطر شغلش نتونست بیاد... یه دفعه شنیدم مامان گفت کمک دست رامتینه...ولی پس چطور رامتین اومدو اون نیومد....؟؟؟؟
بیخیال......از آرتین شنیدم کاملا بر عکس رامتینه..خیلییییی خیلیییییییی زیاد مغرور و سرده......وویی مور مورم شد.....
امروز بلاخره آقا قدم رنجه می نمایند....ایشششششششش پسره تحفه......رامتینم رفته بود دنبالش فرودگاه...
چقدرم که مامان تحویلش میگیره هی میره و میاد میگه
-مریم (زن عمو احمد) رادوین چی دوست داره...؟رادوین کی میاد...؟رادوین اله... رادوین بله... رادوین خره.. گاوه...گوسفنده...ایششش دیگه میخوام خودمو دار بزنم.....
با صدای جیغ رها که میگفت محیاااااااااااا به خودم اومدم....
-محیا و کوفت...چرا انقدر جیغ جیغ میکنی؟؟؟؟
-بیا بریم آب بازی....لطفاااااا....
-رها حالت خوبه؟؟؟؟امروز صبح رفتیم آب بازی؟؟؟؟؟؟هنو دوساعت نیست برگشتیم....؟؟؟
قیافشو مظلوم کرد:
-خواهششششششششش....!!!!!!!!!!!!!
پوفی کردم این بشر به مرغابی و اردک هم گفته زکی : چرا با آرمان جونتتتتت نمیری؟؟؟
اخمی کرد و گفت : زهره مار.....
پقی زدم زیر خنده و گفتم : دروغ میگم مگه؟؟؟؟؟؟
-جججججججیییییییغغغغغغغغغغغ.......محیاااااا کشتمت عوضی....
-جججججججوووووووووووننننننننننن بابا جدیییییی؟؟؟؟؟
افتاد دنبالم که در رفتم.... رها همینجور میگفت بگو غلط کردم....که جوابش صدای قهقهه های من بود....
بگیرتم به قول آرتین کارم با کرام الکاتبینه.....نگاهم افتاد به آرمان که با ماهان و رویا به ما می خندیدن...یهو ابرو انداختم بالا و وایسادم که رها تعجب کرد و وایساد......با نگاه شیطانی به آرمان که با خنده نگاهمون میکرد خیره شدمو روبه رها گفتم:
-عزیزممممم آرمان که دوست داره باهات بیاد خوب..... ببین این خنده هارو برای تو میکنه دلت به رحم بیاد بری باهاش لب دریا......
آرمان چشاش گرد شده تا خواست حرفمو تکذیب کنه از در پشتی که به دریا ختم میشد توسط رها کشیده شد.......
لحظه آخر صدای دادش اومد...
-محیااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!
دست به کمرو با نگاه پیروزمندانه به در خیره بودم که یهویکی چشمامو گرفت.....با لمس دستاش خندیدم...دستایی که همیشه حامی من بودن......
برگشتم و پریدم بغلش که چند دور تو هوا دورم داد و گفت : چقدر شری تو دختر بشین خوب......
-نمیییی تتتوووننممم.....تو که دیگه باید بدونی.....
لپمو کشید و با تک خنده ای گفت:
-بله در جریانم..........
-جز اینم انتظار نمی رفت....
یهو صدای جیغ مروارید اومد...برادرزاده من و یه دختر با قیافه ترکیبی از ماهان و رویا اما اخلاقیات من...اصن به شیطون گفته برو من جات هستم...اما مامانم میگه 100 برابر کمتر از تو شیطونی میکنه:
-ععععمممههههه...عععمممهههه....
برگشتم سمتش که پرید بغلم : جان عمه ؟؟؟ چیشده وروجک؟؟؟؟
-عمو آمتین 2 تا چده...(عمو رامتین 2 تا شده) این بچه هنوز نمیتونه بگه دو قلو؟؟؟:/
- باشه عمه برو میام الان....
با صدای ماهان که صداش میکرد رفت بغل ماهان که ماهان و رویا هم رفتن داخل...
ابرو بالا انداختم:
-اولیاحضرت تشریف فرما شدن....
آرتین پقی زد زیر خنده و گفت : بزار بیادددد بعد بیافت به جونش....
-دست خودم نیست ازش خوشم نمیاد.....
-بیا بریم فعلا...ببینش اول...شاید از ترشیدگی در اومدی.....

ادامه دارد...
دست کم ده پله بالایی تو واسم از همهSmile
پاسخ
 سپاس شده توسط MEL_ISA ، ♥Nastaran♥ ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، Sirvan10_a ، DORSA~Z ، mahkame ، Lowin


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان لَمسِ چّشمآن یآر - Asal_ap - 02-05-2020، 2:30

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان