امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ)

#9
Rainbow 
رمان انتقام دلباخته

#پارت8

دلناز

بعد از اتمام کارم، سمت ماشین سام رفتم، انگار کار مانی تموم نشد بود یا شاید گیر افتاده بود. از سام و صدف هم خبری نبود، چه لفتش می دادن سر یه شام خوردن.
البته شاید هم همدیگر رو خفه کرده بودند. مانی آمد
-کجا بودی؟!
مانی : داشتم به نقشه مون عمل می کردم
-آفرین اما لفتش دادی
مانی : همه که مثل تو حرفه ی نیستن
لبخند زدم.
مانی : اینا چرا نمیان؟
-شاید صدف، سام رو خفه کرده
مانی : شایدم برعکس
سر تکون دادم. فکر کنم یه دقیقه ی گذشت که سام و صدف آمدن
-چه عجب!!؟
هیچ کدوم چیزی نگفتن، انگار دعواشون شده بود؟ چهار تایی سوار ماشین شدیم.
-چیزی شده؟

صدف : نه
ابرو بالا انداختم
-اهان
قشنگ معلوم بود که دعواشون شده. شونه بالا انداختم، کار همیشه شون بود، امشب شیطنتم کوچولو بود اما برای امشب کافی بود.....


زمان حال :
سام : دلناز بیدار شو دلناز
چشمام رو باز کردم و با چهره ی نگران سام روبه رو شدم.
سام : حالت خوبه؟
عرق کرده بودم و گرمم بود، قلبم تند تند میزد. سر تکون دادم
سام : داشتی خواب بد میدی
نفسی کشیدم، خوابم یادم نبود، روی تخت نشستم، سام رو در آ*غ*و*ش کشیدم.
دستی لاب موهام کشید
سام : خوبی آبجی جوون؟
-دوستت دارم دوستت دارم
سام : منم دوستت دارم عزیزم
از آ*غ*و*ش*ش جدا شدم.
سام : چرا داری گریه می کنی؟
دست روی صورتم کشید. من چه احمق بودم که می خواستم خودم رو بکشم

سام : دلناز چی شده؟
-دوستت دارم
سام : ببینم نکنه خواب مرگ من رو دیدی که یهو اینقدر مهربون شدی!
با مشت کوبیدم به بازوی اش
-خدانکنه روانیی
سام : پس چته؟!
-خواب دیدم خودم مردم
سام : خوب اون دنیا چه شکلی بود؟ بهت خوش گذشت؟!
ناراحت شدم
-یعنی مردن من اصلا برات مهم نیست!
من رو در آ*غ*و*ش*ش کشید
سام : تو مهمترین فرد زندگی من هستی.
صدف : واا فیلم هندی اول صبحی
من و سام از هم جدا شدیم و به صدف نگاه کردم
سام : تو اول صبی اینجا چکار می کنی؟
صدف : از خواهرت بپرس
سام به من نگاه کرد، شونه بالا انداختم.
سام : چرا دلناز؟

صدف : از دیشب تا حاال صد بار بهش زنگ زدم.
-متوجه نشدم روی سایلنت بوده
با دلخوری نگاهم کرد
-ببخشید، دیگه تکرار نمیشه
شونه بالا انداخت.
صدف : شما چه خبر اول صبحی؟!
سام : هیچی دلناز خواب بد دیده
صدف روی تخت کنارم نشست.
صدف : عزیزم خوبی؟
سر تکون دادم. سام از روی تخت بلند شد
سام : خوب برم شماها راحت باشید
بهش لبخند زد، از اتاق بیرون رفت.

صدف : چه خوابی دیدی؟
-یادم نیست
صدف : تو حالت خوبه؟
شونه بالا انداختم. نفسی کشیدم و از روی تخت بلند شدم.
صدف : دلناز
بهش نگاه کردم

صدف : چه خبر شده؟
-من دیشب می خواستم یه کار احمقانه کنم
صدف : چه کاری؟!
آهی کشیدم
-خودکشی
پاسخ
 سپاس شده توسط لــــــــــⓘلی ، єη∂ℓєѕѕღ ، sina34916


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ) - Ɗєя_Mσηɗ - 28-04-2020، 12:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان