امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تک آی|ز.م

#30
زمان حال
کردم جز صدای قلبم که محکمتر از همیشه به دیواره سینه ام می کوبید چیزی نمیشنوم.درسته گه خودم داشتم به این موضوع که سعید جواب سوالمه ایمان می اوردم ولی دلم نمیخواست که این ایمان تبدیل به حقیقت بشه...تو نمیتونی سعید...تو نمیتونی جزء ادم بدای این قصه باشی...نمیتونی مثل علی باشی...مثل آذر باشی...حتی نمیتونی مثل مامانت پنهون کاری کنی...تو مثل اونا نیستی سعید.
لب زدم:تو مثل اونا نبودی سعید...بگو الانم نیستی...بگو من اشتباه شنیدم..
--گوش کن ارزو اروم باش...من توضیح میدم.
-چیو توضیح میدی اخه عوضی؟چیو توضیح میدی؟اذر اومد باهاتون نقشه ریخت و تو و خاله ام گفتین اره؟گفتین بزار این آرزوی بدبختو بی کسو از خونه بندازیمش بیرون...گفتین بزار سرگرم شوهرداری بچه داریش کنیم تا راحت شیم ازش.گفتین...
سعید عصبی شد:اولا که بفهم داری چی بلغور میکنی برا خودت...دوما میگم قضیه اینجوری نیست...من خودمم قرار نبوده خبردار بشم ولی شدم.
-چی؟ینی چی؟
نفس عمیقی کشید:چن وقت پیش اذر اومد خونه مون.حالش خوب نبود و داشت گریه میکرد.من اون موقع سردرد داشتم و اتاق دراز کشیده بودم.مامان فکر میکرد که من خوابیدم.البته دوست داشتم بخوابم ولی حرفاشون جوری نبود که بتونم ازش بگذرم.
دستاشو تو هم گره داد و به رو به رو خیره شد:آذر یه بند گریه میکرد و حرف میزد...میگفت شوهرش میگه که دیگه نمیخواد تو باهاشون زندگی کنی.میگفت که از یه طرف نه میتونه تورو ول کنه نه اینکه میتونست شوهرشو قانع کنه تا بیخیال این قضیه بشه.میگفت میخوام آرزو رو بفرستم دانشگاه یه شهر دیگه اطراف تهران؛میترسم علی باز صداش بلند شه بخاطر خرج و مخارجش...تازه اونم در صورتی میشه که آرزو اهل درس باشه که نیست،ببینه میفته یه شهر دیگه اصلا نمیره.
آذر راست میگفت.اگه میفتادم یه شهر دیگه عمرا نمی رفتم.
--میگفت حتی فکر کردم خودم یواشکی انتخاب رشتشو دستکاری کنم ولی این کارم نشدنیه...حتی اگه بشه هم بازم ته دلم راضی نیست همچین کاری با خواهرم کنم.فقط یه راه برام مونده اونم اینه که آرزو شوهر کنه...که میدونم اهل این یکیم نیست.
بازم آذر راست میگفت...بازم...خوب منو شناختی خواهر بزرگه...خوب...
--مامان منم اونجا گفت که من که از خدامه آرزو عروس خودم بشه...حتی از چند سال قبل؛از دوران بچگی سعید و آرزو میخواستم که آرزو عروسم بشه...کی بهتر از دختر خواهر خودم...فقط میخواستم درسشو مدرسشو تموم کنه بعد حرفشو پیش بکشم که با این شرایط چه بهتر که الان این اتفاق بیفته.
پوزخند محوی زدم...عجب فکرای نابی خاله جان...
--بعدش قرار بر این شد که تو یه مدت به خونه ما رفت و آمد کنی بلکم اینجوری مامان بتونه من و تورو بهم نزدیک کنه.برای همین قضیه درس درسا رو تو اون مهمونی انداختن وسط...
-مامانت میدونه که میدونی؟
--اوایل سعی کردم چیزی بهش نگم و خودمو کلا بزنم به اون راه بلکه بفهمه که این کار اشتباهه و من و تو علاقه ای بهم نداریم ولی حس میکردم مامان دیگه داره خیلی منو احمق فرض میکنه...تو خونه ما چپ و راست حرفش شده آرزو و ازدواج...اینکه تو باید زن بگیری و سرورسامون بگیری و من دوست دارم بچه تورو ببینمو از این حرفا.امیرم که قبلا نصیحتم میکرد دیر زن بگیر و الان فکر ازدواجو نکن نظرش صدو هشتاد درجه تغییر کرده بود و بازنش مدام میگفتن که تو دخترای فامیل کیس خوب زیاده و بجنب و مراقب باش دیر نشه و...خیلی مسخره شده بود اوضاع.
یه دستشو به موهاش کشید و اون یکی رو کوبید رو فرمون:خیلی مسخره...واسه همین یه روز بهشون گفتم که من میدونم قضیه چیه و این کار درست نیست ولی مامان گریه کرد و ازم خواست که روشو زمین نندازم...گفت من در حق خواهرم کوتاهی کردم اگه بچش بی سرپناه بشه.
یه لحظه حرفشو خورد.بی سرپناه...چه کلمه سنگینی...چه درد سنگین تری درونش هست...
--ببخشید آرزو...
اشکام رو گونه ام سر خوردن:نه...تو چرا باید عذر خواهی کنی؟من باید بگم ببخشیدکه بدنیا اومدم...من باید بگم ببخشید...
--ببین آرز‌و،این حرفو نزن؛خواهرت نمیخواد تورو مجبور به کاری کنه،نه اون و نه مامان من و نه حتی من...ما هیچکودوممون مجبور نیستیم.
سرمو به چپ و راست تکون دادم:نه سعید...تو اشتباه میکنی....شاید تو مجبور نباشی ولی من مجبورم...از همون شبی که آذر گفت باید بری خونه خاله ات فهمیدم که مجبورم...از همون روزی که به دروغ گفت باردارم فهمیدم...همه چیز واضحه سعید...حالا اون پسر تو نباشی یکی دیگه باشه،چه فرقی میکنه؟بقول خودت آذر نمیتونه از شوهرش بگذره،حقم داره...اونی که باید کنار گذاشته بشه منم سعید من...
--گوش کن آرزو...شاید یک صدم چیزایی که میگی درست باشه...ولی ما مجبور به انجام کاری نیستیم.
-گفتم که تو نیستی.
--نه هیچ کودوممون نیستیم.
پاسخ
 سپاس شده توسط لــــــــــⓘلی ، Sirvan10_a ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان تک آی|ز.م - Z_m - 20-03-2020، 0:26
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 24-03-2020، 22:55
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 26-03-2020، 12:26
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 28-03-2020، 19:46
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 30-03-2020، 19:26
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 31-03-2020، 20:14
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 31-03-2020، 23:58
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 02-04-2020، 0:15
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 02-04-2020، 23:57
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 03-04-2020، 11:37
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 03-04-2020، 17:34
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 04-04-2020، 18:46
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 04-04-2020، 18:56
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 07-04-2020، 0:06
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 08-04-2020، 1:30
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 09-04-2020، 4:47
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 09-04-2020، 17:53
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 10-04-2020، 23:40
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 12-04-2020، 0:12
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 15-04-2020، 5:39
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 21-04-2020، 4:15
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 24-04-2020، 23:15
RE: رمان تک آی|ز.م - sober - 27-04-2020، 8:10
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 30-04-2020، 5:30
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 01-05-2020، 14:50
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 08-05-2020، 1:38
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 08-05-2020، 16:51
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 11-05-2020، 4:29
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 15-05-2020، 22:06
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 27-05-2020، 11:42
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 31-05-2020، 2:31
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 11-06-2020، 23:10
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 15-06-2020، 2:20
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 16-06-2020، 2:10
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 16-06-2020، 10:11
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 20-06-2020، 23:03
RE: رمان تک آی|ز.م - Z_m - 27-06-2020، 13:31

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان