$یک سال و نیم بعد$
درو به سختی باز کردم و وارد خونه شدم.شروین کیسه برنج و روغن ها و بقیه وسایلو گذاشت پایین و در صندوق عقبو بست.به زحمت لبخندی زدم:راضی به زحمت نبودم.
-حالا راضی بودی نبودی دیگه زحمت دادی دیگه.
لبخند محوی زدم.خوش بحال نگار...با داشتن نامزدی مثل شروین دیگه هیچ وقت خندیدن یادش نمیرفت...تو دلم پوزخندی زدم...منم یکیو داشتم که هیچ وقت خنده یادش نمیرفت...
وارد خونه شدم:بی بی رقیه؟بی بی خونه ای؟
جوابی نیومد.حدسم درست بود.امروز پنج شنبه است و بی بی ام رفته سر مزار پسر شهیدش...خدا به هردومون صبر داده...غم از دست دادن عزیز سخته...سخت.
شروین همه وسایلو اورد داخل و چند تا غر نمایشی هم واسه خوش مزه بازی زد.
-نگا تو رو خدا...مگه شما دو نفر چقدر میخورین اخه؟یه تویی یکیم بی بیه...نکنه کس دیگه ای هم هست شیطون و به ما نمیگی؟
و چشمکی بهم زد:آره تک آی؟خبریه؟برم سراغ گزینه های روی میز؟
لبخند کمرنگی زدم و شیر ابو باز کردم تا دستامو بشورم.
--دستت درد نکنه بخوام برم سراغشون خبرت میکنم جا نمونی.
-نه دیگه نشد...بزار فکر کنم...محراب بهترین گزینه است...الکی میگه دیر به دیر به مادربزرگش سر میزنه،یسره اینجا پلاسه نه؟
تک خنده ای زدم:کم چرت و پرت بگو اخه...نگار چی میکشه از دست تو.
-دلشم بخواد...خوشگل نیستم که هستم،خوش تیپ نیستم که هستم،جیگر نیستم که هستم،دلبر نیستم که هستم.
شروین قری به کمرش داد و موهاشو با دستش پریشون کرد.
-بیا دلبریتو یکم کمترش کن.
خندم گرفته بود.من میخندیدم و شروین می رقصید.رفتم سمت در حیاط تا ببندمش که یهو چشمم به یه چیزی تو صندوق نامه ها افتاد.یه کارت بود.کارت عروسی...
(17-04-2020، 22:04)S-T-I-N نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمانتون خیلی قشنگه!![]()
امیدوارم کنکورتونم خوب بدین
مرسی عزیز دل
ایشا ..❤