20-04-2020، 16:40
رمان انتقام دلباخته
#پارت3
گریه مجال حرف زدن بهم رو نداد، صدف من رو هول داد و خودش به مانیتور خیره شد، جیغ بنفشی کشید
صدف : احمق تو که پزشکی قبول شدی پس چرا گریه می کنی؟
نمی تونستم حرف بزنم فقط اشک می ریختم..
صدف من رو در آغوشش گرفت. اون هم داشت گریه می کرد؛ بالاخره زحمتام جواب داد، بالاخره تلاشم ثمره داد، اون همه بی خوابی، حبس شدن توی اتاق، با تمام وجود درس خوندن باعث شد که به عشقم برسم. من عاشق دکتر شدن بودم، و حالا پا توی راه رسیدن به عشقم گذاشتم، راهی که خوب می دونم آسون نبود و تلاش زیادی می خواست.
صدف هم به عشقش رسیده بود، او عاشق پرستاری بود.
صدف من رو از آغوشش جدا کرد.
صدف : ما خیلی خنگیم.
-چراا؟
صدف : ما الان باید جیغ بکشیم و شادی کنیم، نه اینکه آب غوره بگیریم.
-میگم راست میگی ها
صدف : پ ن پ
-پس بزنیم تو کار جیغ
سر تکون داد
صدف : یک
-دو
صدف : سه
شروع کردیم به جیغ بنفش، آبی، صورتی کشیدن. دستای هم رو گرفته بودیم و بالا و پایین می پریدیم. یهو در اتاق باز شد. ایستادیم
سام : چه خبره؟ خونه رو، روی سرتون گذاشتید؟
دست صدف رو ول کردم و پریدم تو بغل سام. سام من رو از خودش جدا کرد
سام : چرا مثل آدامس به من میچسبی؟
صدف : خاک بر سرت سام
سام : خاک بر سر خودت قورباغه
صدف : زر نزن جالباسی
-واییی بسه وایی
صدف : به من چه سام شروع کرد
سام : من با خواهرم بودم، تو چرا خودت رو مثل خاک انداز انداختی وسط؟
-من پزشکی قبول شدم
سام با دهن باز بهم نگاه کرد.
سام : دروغ
-زهرمار اون همه زحمت کشیدم می خواستی قبول نشم؟
شونه بالا انداخت
سام : حالا یه قبولی که این همه جیغ جیغ نداره
دهنم باز موند
-خیلی بی ذوقی
صدف : انگار یادش رفت وقتی خودش دانشگاه قبول شد چه کارایی که نمی کرد.
سام برای صدف دهن کجی کرد
سام : خوب من پسرم اگه دانشگاه نمی رفتم مجبور بودم برم سربازی اما شما دخترا راحتید.
-یعنیی سام خاک بر سرت، خواهرت پزشکی قبول شده تو عین ماستی.
خندید و یهو من رو کشید توی آغوشش؛ موهام رو نوازش کرد.
سام : الهی قربون خواهرم بشم
-خدانکنه دیوونه
سام : می دونستم موفق میشی تو باهوشی
از آغوشش جدا شدم، سام به صدف نگاه کرد
سام : تو چی قبول شدی؟!
صدف : همونی که می خواستم، پرستاری
سام : نه بابا توی خنگول هم قبول شدی
صدف : خنگ خودتی، قورباغه
سام: نگاه توروخدا موش کور به من میگه قورباغه
صدف دهنش رو باز کرد تا یه چیزی بگه اما من پریدم وسط
-لطفا امروز رو بیخیال لطفا
دوتایی با خشم بهم نگاه کردند.
سام : من شیرینی شام می خوام
صدف : کوفت بهتره هاا
سام : ببین دلناز من چیزی نمیگم اما صدف بیخیال نمیشه
-صدف!!
دستاش رو برد بالا.
صدف : آتیش بس
سام : آتش بس
-به هم دست بدید
دوتایی به هم نگاه می کردن، این سام و صدف سگ و گربه بودند. هی به جون هم می پریدن.
-زود باشید دیگه
سام دستش رو سمت صدف دراز کرد، صدف با کمی مکث دستش رو توی دستش
سام گذاشت.
-آفرین بچه های خوب..
نظر و سپاس فراموشتون نشهههه
#پارت3
گریه مجال حرف زدن بهم رو نداد، صدف من رو هول داد و خودش به مانیتور خیره شد، جیغ بنفشی کشید
صدف : احمق تو که پزشکی قبول شدی پس چرا گریه می کنی؟
نمی تونستم حرف بزنم فقط اشک می ریختم..
صدف من رو در آغوشش گرفت. اون هم داشت گریه می کرد؛ بالاخره زحمتام جواب داد، بالاخره تلاشم ثمره داد، اون همه بی خوابی، حبس شدن توی اتاق، با تمام وجود درس خوندن باعث شد که به عشقم برسم. من عاشق دکتر شدن بودم، و حالا پا توی راه رسیدن به عشقم گذاشتم، راهی که خوب می دونم آسون نبود و تلاش زیادی می خواست.
صدف هم به عشقش رسیده بود، او عاشق پرستاری بود.
صدف من رو از آغوشش جدا کرد.
صدف : ما خیلی خنگیم.
-چراا؟
صدف : ما الان باید جیغ بکشیم و شادی کنیم، نه اینکه آب غوره بگیریم.
-میگم راست میگی ها
صدف : پ ن پ
-پس بزنیم تو کار جیغ
سر تکون داد
صدف : یک
-دو
صدف : سه
شروع کردیم به جیغ بنفش، آبی، صورتی کشیدن. دستای هم رو گرفته بودیم و بالا و پایین می پریدیم. یهو در اتاق باز شد. ایستادیم
سام : چه خبره؟ خونه رو، روی سرتون گذاشتید؟
دست صدف رو ول کردم و پریدم تو بغل سام. سام من رو از خودش جدا کرد
سام : چرا مثل آدامس به من میچسبی؟
صدف : خاک بر سرت سام
سام : خاک بر سر خودت قورباغه
صدف : زر نزن جالباسی
-واییی بسه وایی
صدف : به من چه سام شروع کرد
سام : من با خواهرم بودم، تو چرا خودت رو مثل خاک انداز انداختی وسط؟
-من پزشکی قبول شدم
سام با دهن باز بهم نگاه کرد.
سام : دروغ
-زهرمار اون همه زحمت کشیدم می خواستی قبول نشم؟
شونه بالا انداخت
سام : حالا یه قبولی که این همه جیغ جیغ نداره
دهنم باز موند
-خیلی بی ذوقی
صدف : انگار یادش رفت وقتی خودش دانشگاه قبول شد چه کارایی که نمی کرد.
سام برای صدف دهن کجی کرد
سام : خوب من پسرم اگه دانشگاه نمی رفتم مجبور بودم برم سربازی اما شما دخترا راحتید.
-یعنیی سام خاک بر سرت، خواهرت پزشکی قبول شده تو عین ماستی.
خندید و یهو من رو کشید توی آغوشش؛ موهام رو نوازش کرد.
سام : الهی قربون خواهرم بشم
-خدانکنه دیوونه
سام : می دونستم موفق میشی تو باهوشی
از آغوشش جدا شدم، سام به صدف نگاه کرد
سام : تو چی قبول شدی؟!
صدف : همونی که می خواستم، پرستاری
سام : نه بابا توی خنگول هم قبول شدی
صدف : خنگ خودتی، قورباغه
سام: نگاه توروخدا موش کور به من میگه قورباغه
صدف دهنش رو باز کرد تا یه چیزی بگه اما من پریدم وسط
-لطفا امروز رو بیخیال لطفا
دوتایی با خشم بهم نگاه کردند.
سام : من شیرینی شام می خوام
صدف : کوفت بهتره هاا
سام : ببین دلناز من چیزی نمیگم اما صدف بیخیال نمیشه
-صدف!!
دستاش رو برد بالا.
صدف : آتیش بس
سام : آتش بس
-به هم دست بدید
دوتایی به هم نگاه می کردن، این سام و صدف سگ و گربه بودند. هی به جون هم می پریدن.
-زود باشید دیگه
سام دستش رو سمت صدف دراز کرد، صدف با کمی مکث دستش رو توی دستش
سام گذاشت.
-آفرین بچه های خوب..
نظر و سپاس فراموشتون نشهههه