22-03-2020، 19:43
ای بابا...بازم که دیر کردن...اه.
انگار که بچه سر راهی باشم،همیشه منو یادشون میره.پاهامو به زمین کوبیدم،یکی یکی.اعصابم حسابی بهم ریخته بود.خسته شدم از بس دیر میان دنبالم.همیشه جلو در مدرسه تنهام.
--نرفتی شما که؟
صدای مدیرمون همیشه بلند بود.حتی وقتی که داد نمیزد.نرفتم که نرفتم.تقصیر من نیست که نرفتم.
-نیومدن دنبالم.
چادرش و روی سرش مرتب کرد:نمیدونم چند دفعه دیگه باید تورو جلو در مدرسه تنها ببینم اونم وقتی که هیچ کس نمونده.به خواهرت بگو برات سرویس بگیره نظامی.
-چشم.
حوصله حرف زدن و بحث کردن باهاشو ندارم.الان فقط عصبانیم.عصبانی...مدیرمون یکم کنارم وایستاد.بعد دوسه دقیقه که دید خبری نشد اونم راشو کشید رفت.ولی چند دفعه قبلش بهم تذکر داد برم تو حیاط مدرسه منتظر بمونم.منم تا وقتی خیالم از رفتنش راحت بشه رفتم پشت در و بعدش اومدم بیرون.اینمو از توی کولم در اوردم و مقنعمو کشیدم عقب.فرق سرمو قشنگ از وسط باز کردم و موهامو تا گونم کشیدم پایین.صدای چرخای ماشین اومد.فکر کردم خواهرمه.سرمو اوردم بالا که اخم کنم و عصبانی برم سمت ماشین و بهش بتوپم که دیدم اشتباه فهمیدم.خواهرم نیست.یه النود سفید جلو در مدرسه مون پارک کرد.اینمو جمع کردم.راننده پیاده شد.چشام چارتا شد.عجب چیزی بود واقعا!این با مدرسه ما کار داشت؟
-ببخشید خانم؟
با من بود؟جوابشو ندادم.
نزدیکتر اومد:مدرسه تعطیل شده؟
پ ن پ...منتظر بودن شما بیاین فرش قرمز پهن کنن براتون.ولی مثل اینکه جدی با من بود.سرمو بالا اوردم و اخم کردم:خیلی وقته.
راننده نگاهی به داخل مدرسه کرد.انگار شک داشت به حرفم.وقتی مطمئن شد که من اخرین بازمانده از دانش اموزای مدرسه ام،برگشت سمتم.تو همون فاصله یکم به سرتاپاش نگاه کردم و تیپشو از نظر گذروندم.یه پسر جوون حدودا بیست و سه،چار ساله،یه تیشرت خردلی تنش بود و شلوار جین مشکی.عینک افتابیشو از چشمش برداشت:مدرستون تا کی بازه هر روز؟
گفتم:الانم بازه:/
خندید.تعجب کردم.خندش برای چی بود؟
-نه منظورم اینه که کادر مدرسه تا چه ساعتی هستن؟
خواستم بگم همین پیش پای شما رفتن،باز گفتم زشته.رو ترش کردم به سمت خیابون:تا پنج دقیقه پیش بودن.
نگاهی به ساعتش کرد:هوووف...دیر رسیدم بازم.
-ببخشید خانوم.
ای بابا!ول کن نیستا.برگشتم بگم بفرمایید که دیدم داره به مستخدم مدرسمون اشاره میکنه و اصلا روش طرف من نیست!تازه دوزاریم افتاد که اصلا با من نبوده!خوب شد جوابشو ندادما...دیدن ماشین خواهرم از دور باعث شد تا نگامو از اون پسر که حالا دیگه داشت با مستخدممون حرف میزد بگیرم و برم سمتم ماشینش
انگار که بچه سر راهی باشم،همیشه منو یادشون میره.پاهامو به زمین کوبیدم،یکی یکی.اعصابم حسابی بهم ریخته بود.خسته شدم از بس دیر میان دنبالم.همیشه جلو در مدرسه تنهام.
--نرفتی شما که؟
صدای مدیرمون همیشه بلند بود.حتی وقتی که داد نمیزد.نرفتم که نرفتم.تقصیر من نیست که نرفتم.
-نیومدن دنبالم.
چادرش و روی سرش مرتب کرد:نمیدونم چند دفعه دیگه باید تورو جلو در مدرسه تنها ببینم اونم وقتی که هیچ کس نمونده.به خواهرت بگو برات سرویس بگیره نظامی.
-چشم.
حوصله حرف زدن و بحث کردن باهاشو ندارم.الان فقط عصبانیم.عصبانی...مدیرمون یکم کنارم وایستاد.بعد دوسه دقیقه که دید خبری نشد اونم راشو کشید رفت.ولی چند دفعه قبلش بهم تذکر داد برم تو حیاط مدرسه منتظر بمونم.منم تا وقتی خیالم از رفتنش راحت بشه رفتم پشت در و بعدش اومدم بیرون.اینمو از توی کولم در اوردم و مقنعمو کشیدم عقب.فرق سرمو قشنگ از وسط باز کردم و موهامو تا گونم کشیدم پایین.صدای چرخای ماشین اومد.فکر کردم خواهرمه.سرمو اوردم بالا که اخم کنم و عصبانی برم سمت ماشین و بهش بتوپم که دیدم اشتباه فهمیدم.خواهرم نیست.یه النود سفید جلو در مدرسه مون پارک کرد.اینمو جمع کردم.راننده پیاده شد.چشام چارتا شد.عجب چیزی بود واقعا!این با مدرسه ما کار داشت؟
-ببخشید خانم؟
با من بود؟جوابشو ندادم.
نزدیکتر اومد:مدرسه تعطیل شده؟
پ ن پ...منتظر بودن شما بیاین فرش قرمز پهن کنن براتون.ولی مثل اینکه جدی با من بود.سرمو بالا اوردم و اخم کردم:خیلی وقته.
راننده نگاهی به داخل مدرسه کرد.انگار شک داشت به حرفم.وقتی مطمئن شد که من اخرین بازمانده از دانش اموزای مدرسه ام،برگشت سمتم.تو همون فاصله یکم به سرتاپاش نگاه کردم و تیپشو از نظر گذروندم.یه پسر جوون حدودا بیست و سه،چار ساله،یه تیشرت خردلی تنش بود و شلوار جین مشکی.عینک افتابیشو از چشمش برداشت:مدرستون تا کی بازه هر روز؟
گفتم:الانم بازه:/
خندید.تعجب کردم.خندش برای چی بود؟
-نه منظورم اینه که کادر مدرسه تا چه ساعتی هستن؟
خواستم بگم همین پیش پای شما رفتن،باز گفتم زشته.رو ترش کردم به سمت خیابون:تا پنج دقیقه پیش بودن.
نگاهی به ساعتش کرد:هوووف...دیر رسیدم بازم.
-ببخشید خانوم.
ای بابا!ول کن نیستا.برگشتم بگم بفرمایید که دیدم داره به مستخدم مدرسمون اشاره میکنه و اصلا روش طرف من نیست!تازه دوزاریم افتاد که اصلا با من نبوده!خوب شد جوابشو ندادما...دیدن ماشین خواهرم از دور باعث شد تا نگامو از اون پسر که حالا دیگه داشت با مستخدممون حرف میزد بگیرم و برم سمتم ماشینش