امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 2.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیای سیاه من

#30
(پانیذ)

در باز شد.اهمیتی ندادم و موهام رو شونه کردم.

-داری خودت رو عذاب میدی.

بدون اینکه برگردم گفتم:برو بیرون پرهام.

دستش روی شونم نشست که به سرعت پسش زدم.

پرهام-با خودت اینکار رو نکن.اون که داره تقاص همه کاراش رو پس میده.

برگشتم و با خشم داد زدم:اون عوضی تقاص هیچ کاری رو پس نداده.

به سمت قاب عکس رفتم و گفتم:اینو ببین.این پویاست.کسی که می پرستیدمش ولی چی شد؟کشتنش.اون عوضیا کشتنش.این دختر رو نگاه کن.این منم.اون موقع سه سالم بود.

با نفرت گفتم:حالا نگاه کن.از من چی مونده؟از اون بچه کوچیک پاک چی مونده؟فقط یه عوضی مونده.

جلو اومد و با ناراحتی گفت:میتونی خودت رو تغییر بدی ولی نمی خوای.

پوزخندی زدم و گفتم:کسی که از بچگی بهش اسلحه دادن رو هیچکس نمیتونه تغییر بده.حتی خودش‌.

(آریا)

با تعجب نگاهی به دور و اطرافم انداختم.هیچکس نبود.گوشیم رو در اوردم و به سعید زنگ زدم.

سعید-الو بیرونم بعد زنگ میزنم.

چشمام رو روی هم فشار دادم و با عصبانیت گوشی رو روی مبل پرت کردم.

-این همه عصبانیت خوب نیست.

برگشتم و نگاهش کردم.مشروب دستش بود.

پانیذ-چون عادت ندارم که تنهایی مشروب بخورم به ذهنم رسید که بیام پیش تو.

با تعجب گفتم:مگه پرهام نیست؟

پوزخندی زد و گفت:فرستادمش بره یه جایی.

روی مبل نشست و دوتا جام رو پر کرد.یکیش رو به سمتم گرفت.ازش گرفتم و روی مبل نشستم.

-انگار که خیلی ساله داری می خوری.

پوزخندی زد و جام رو یه نفس سر کشید.

پانیذ-یکم در مورد خودت بگو.

پوزخندی زدم و جام رو روی میز گذاشتم.

-محاله تا الان زندگیم رو زیر و رو نکرده باشی.

خندید و گفت:ولی اون چیزی که می خواستم رو به دست نیووردم.

کنجکاو نگاهش کردم و چیزی نگفتم.

بلند شد و آروم شروع به قدم زدن کرد‌.تا خواستم سرم رو برگردونم دستش رو روی شونم گذاشت.نفس هاش رو حس می کردم.

پانیذ-مگه میشه یه خلافکار هیچ نقطه ضعفی نداشته باشه.عجیبه نه؟مگه اینکه اون هویت ساختگی باشه.

سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم.

-اشتباه می کنی.

پوزخند صداداری زد و گفت:من که نگفتم هویت تو ساختگیه.نکنه به خودت شک داری؟

دستش رو برداشت و گفت:فردا یه مهمونیه.آماده باش که قراره اونجا نقش عاشق پیشه ها رو بازی کنی.

بلند شدم و نگاهش کردم.

-برای چی؟

پانیذ-به خودم مربوطه.

تا خواست از جفتم رد بشه بازوش رو گرفتم.نگاهم کرد.

-یه چیزی رو انگار نفهمیدی.من هیچوقت تا نفهمم چه کاری رو می خوان انجام بدن کاری نمیکنم.

پوزخندی زد و گفت:مجبوری.

-فعلا که تو مجبوری به حرف هام گوش بدی مگه الماسات رو نمی خوای؟

اول نگاهم کرد و بعد بلند خندید.با خشم نگاهش کردم.

پانیذ-تو فکر می کنی من اونقدر احمقم که الماسام رو دست تو بدم؟فکر کنم یه چیزی رو اشتباه فهمیدی.اون الماسا تقلبین عزیزم.

ناباور نگاهش کردم.

-امکان نداره.

پانیذ-الماسای اصلی خیلی وقته دست منن.البته منکر این نمیشم که اول اصلیا دست تو بودن.ولی منم آدمای خودم رو دارم.از این به بعد تو برای من کار می کنی.

(پانیذ)

با عصبانیت بهم زل زده بود.داشتم از این بازی لذت می بردم.

-خب من میرم.برای فردا آماده باش.

بازوم رو از دستش کشیدم و با قدم های محکم خارج شدم.خندیدم و با پیروزی به سمت اتاقم رفتم.من پانیذم هیچکس نمیتونه گولم بزنه.هیچکس!
پاسخ
 سپاس شده توسط امیررضا*


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دنیای سیاه من - myblacksky - 31-10-2019، 19:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان