امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 2.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیای سیاه من

#18
(پانیذ)

بالاخره پنج شنبه ای که انتظارش رو داشتم رسید.شالم رو سرم کردم و بعد از برداشتن سوییچ ماشین پایین رفتم.پریسا وایساده بود.

-برو کفش هام رو بیار.

چشمی گفت و کفش های مشکی پاشنه بلندم رو اورد.سریع پوشیدمشون.

پریسا-خانم؟

نگاهش کردم.

پریسا-میشه یکم برم پیش بابام؟

لبخندی زدم و گفتم:نه تا وقتی که مهمون هامون هستن میری داخل اتاق و بیرون نمیای.

بدون توجه به چهره غمگینش قدم هام رو تند تر کردم‌.قرار نبود امشب من خونه باشم.سوار پورشه قرمزم شدم.با دیدن ماشینشون لبخندی زدم و پیاده شدم‌.پرهام هم پیاده شد.ماشین رو پارک کرد.یکی دیگه هم باهاش پیاده شد.حدس زدم که سعید باشه.

آرتام-به به پانیذ خانوم.

مثل لحن خودش گفتم:به به آرتام آقا.

لبخندی زد و گفت:جایی می رید؟

پوزخندی زدم و گفتم:فکر نکنم رفت و آمدم به رفیق بابام ربطی داشته باشه.

مثل خودم پوزخندی زد و گفت:شاید دلتون نمی خواد با ما زیر یه سقف باشید.

نزدیکش شدم و آروم طوری که کسی نشنوه گفتم:از فال گوش ها خوشم نمیاد.

اخم کرد که سریع گفتم:وای یادم رفت شما که اصلا چیزی نشنیدید.

خندیدم و سوار ماشین شدم.

(آریا)

با حرص نگاهی به ماشینش که از حیاط خارج شد انداختم و گفتم:دختره ی احمق.

سعید-خیلی خوب جواب میده ها.

یکی محکم زدم توی سرش و راه افتادم سمت خونه.پشت سرم تند تند اومد.

سعید-وای دلم برای نارین تنگ شده.

بیخیال گفتم:اگه جونت براش مهمه اصلا سمتش نرو.

اخم کرد.در ورودی رو برام باز کرد و داخل رفتیم.پویا روی کاناپه نشسته بود.دست دادیم و نشستیم.

پویا-راستش خبر خونتون رو که سوخت شنیدم.خیلی متاسف شدم.

-از کجا فهمیدید؟

با نگاهش واقعا حس کردم که یه احمقم.

پویا-شنیدم که فعلا خونه ای ندارید و اون یکی خونتون خیلی دور از اینجاست و تصمیم گرفتم که اینجا بمونید.

دهنم رو باز کردم که بگم نه ولی زودتر از من گفت:حوصله تعارف رو ندارم.بگید وسایلتون رو بیارن اینجا.اتاق ها از قبل آماده شده.فردا هم در مورد کار حرف می زنیم.

بلند شد و بدون توجه به من که خشک شده بودم و سعید متعجب از پله ها بالا رفت.

سعید-این دیگه کیه؟

-پدر اون دختره پرروئه دیگه.

(پانیذ)

با دیدن شماره بابام جواب دادم:بگو.

بابا-کار رو انجام دادم.

-امیدوارم حرف اضافه نزده باشی.

بابا-نترس هیچ حرف اضافه ای نزدم.

پوزخندی زدم و با تمسخر گفتم:از تو بترسم؟تو مگه چیزی هم داری که بخوام بترسم؟

بابا-اگه چند سال پیش بود یادت می نداختم من کیم.

خندیدم و گفتم:بهت نمیاد آدمی باشی که فکر کنی وضعیت چندسال پیشت برمیگرده.

بابا-زمین گرده.مواظب باش یه موقع ورق برنگرده.

با صدای بلندتری خندیدم و گفتم:تا من نخوام ورق برنمیگرده.دلت رو خوش نکن.
پاسخ
 سپاس شده توسط رها جوووون.لپتاپ ، Nafas sam ، Aesthetic


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دنیای سیاه من - myblacksky - 07-07-2019، 20:58

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان