امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 2.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیای سیاه من

#13
(پانیذ)

قهوه ام رو با خونسردی برداشتم و به پرهام گفتم:کاری که گفتم رو انجام دادین؟

پرهام-آره.

به سمت تخته رفتم و گفتم:دیشب گوش وایساده بود و به حرف های من و پریسا گوش می داد.

مریم-از کجا فهمیدی؟

خندیدم و گفتم:فکر کرده بود خیلی زرنگه.می خواست بره دستشویی و وقتی من رو می بینه که رفتم آشپزخونه و در رو بستم کنجکاو میشه و میاد پشت در.این رو از صدای قدم هایی که می اومد و یه دفعه متوقف شد متوجه شدم.

اخمی کردم و گفتم:البته باید بیشتر ببینمش با این نقشمون تا یه مدت طولانی جلوی چشممه.

پرهام با خنده:تو دیگه کی هستی دختر؟

پوزخندی زدم و بدون توجه به حرفش گفتم:وقتی پویا بودش من همیشه وقتی پدربزرگ بهش آموزش می داد کنارش بودم.کاشکی بودش.اون هم راضی نبود که این کار رو بکنه.تا آخر هم به آرزوش رسید و هیچوقت اون کارا رو انجام نداد.

سری از تاسف تکون دادم.

(آریا)

سعید-خب دیشب چطور بود؟

با حرص سیگار رو خاموش کردم و گفتم:دختره ی احمق به من میگه گوش وایسادن ممکنه یه روزی کار دستتون بده آقا آرتام.

زد زیرخنده.محکم یکی زدم توی سرش و گفتم:ببند نیشت رو دختره به بدترین شکل ممکن ضایعم کرد.

خندش قطع شد.

سعید-مگه چیکار کردی؟

-می خواستم برم دستشویی یه دفعه دیدم رفت توی آشپزخونه و در رو بست.منم چون به درسا شک کرده بودم پشت در ایستادم و نمیدونم از کجا فهمید.

این دفعه اون بود که یکی زد توی سرم.

سعید-آخه احمق جون اون دختر پویا یکی از خلافکار های بزرگه.بعد تو می خواستی اینطوری بفهمی چی میگن؟

سرم رو مالش دادم و با اخم گفتم:صد دفعه گفتم انقدر نزن توی سرم.

با خنده گفت:زدمت یکم بیشتر خنگ شی.

خندیدم و گفتم:راستی از سرهنگ چه خبر؟

سعید-هیچی فعلا چیزی نگفته ولی گفته حتما باید مدرک پیدا کنید.

(پانیذ)

با جدیت به پرهام گفتم:مطمئن شو که هیچکس توی خونه نباشه.

پرهام-مطمئنم کسی توی خونه نیست.همه رو فرستاده مرخصی خودش هم که می خواد بره مهمونی.

روی کاناپه نشستم و گفتم:از نزدیک هاش برام بگو.

مریم-سعید غلامی دست راستشه.32 سالشه و اون هم کسی رو نداره.ولی یه دختره ای رو دوست داره.اسمش نارینه و 25 سالشه.دانشجوئه مهندسی کامپیوتر می خونه.

سری تکون دادم.

پرهام-به غیر از سعید دیگه کسی دور و برش نیست.

پوزخندی زدم.

پرهام-ساعت چند برنامه رو شروع کنیم؟

-اوج مهمونی ساعت 9 هست و شما همون موقع کار رو تموم می کنید.مواظب رد هایی که می زارید باشید نباید به ما شک کنند.

پرهام-نگران نباش کارم رو بلدم.

لبخندی زدم و گفتم:برید دنبال کاراتون.

هر دو بدون اینکه چیزی بگن بیرون رفتن.پاهام رو روی میز گذاشتم و زیر لب گفتم:بازی داره شروع میشه.
پاسخ
 سپاس شده توسط Nafas sam ، رها جوووون.لپتاپ ، Aesthetic


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دنیای سیاه من - myblacksky - 06-07-2019، 1:38

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان