امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 2.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دنیای سیاه من

#8
(پانیذ)

وقتی بابام دست اون دختره رو می گرفت فقط آتیش می گرفتم.نگاه حسرت بار پریا و نگاه پر از نفرت پویان باعث می شد که غمگین بشم.وقتی به این فکر می کنم که این دختر از وقتی به دنیا اومد باعث شد که پریا و پویان بی پدر و بی مادر باشن دلم می خواست بکشمش.ولی نقشه ها برای این دختر داشتم.

-شام حاضره.

با شنیدن صدای لیلا خدمتکار اصلی بلند شدیم و به سمت میز رفتیم.خودم از پویان و پریا خواسته بودم که اونا هم بیان.بالای میز نشستم.نگاهی به دختره کردم و سرم رو پایین انداختم.چشم هام رو بستم و صورت پسری جلوی چشم هام شکل گرفت پسری که بی نهایت شبیه من بود.از تصمیمی که می خواستم بگیرم مطمئن شدم.

-این دختره با من میاد باید جایی بریم.

تا خواستم بلند بشم بابام گفت:حق نداری ببریش.

پوزخندی زدم و به چشم هاش نگاه کردم و گفتم:از کی تو تصمیم می گیری؟اینجا منم که تصمیم می گیرم.هی تو بلند شو بریم.

(آریا)

نگاهی به عکس دخترش انداختم.واقعا زیبا بود.موهای قهوه ای بلند و چشم های قهوه ای که وقتی توی نور خورشید قرار می گرفت عسلی می شد.لبای تقریبا برجسته و بینی کوچیکش ازش یه صورت بی نقص ساخته بود.

سعید-مواظب باش آریا.خواهش می کنم که مواظب باش.تو نباید عاشق هیچکسی توی اون باند بشی.یادت باشه که باید این عملیات رو به پایان برسونی.

سری تکون دادم و با جدیت گفتم:نگران نباش من عاشق هیچکس نمیشم.

لبخندی زد و گفت:میدونی که مثل داداشمی و می خوام که خوشبخت بشی پس خیلی مواظب باش تو نباید به هیچکس توی اون باند وابسته بشی.

خندیدم و گفتم:من رو دست کم گرفتی داداش؟من آریام.

(پانیذ)

آروم می روندم.از ترس مچاله شده بود.

پوزخندی زدم و گفتم:دختری 8 ساله بودم.نمی دونستم باید چیکار کنم.گریه های شبونه مادرم عذابم می داد.دوتا برادر داشتم و یه خواهر.همیشه می گفتم کاشکی یه روزی مادرم از گریه های شبونه اش خلاص بشه و حداقل شاد باشه.ولی میدونی چی شد؟مادرم خودکشی کرد.صحنه ای که خودش رو دار زد هنوز یادمه.پویان و پریای شش ساله فقط گریه می کردن.جلوی چشم هاشون رو گرفتم ولی خودم خشک شده بودم.لبخند زد و با لبخندش صندلی زیرش هم با پاهاش انداخت و تموم شد.همون موقع صدای گریه یه بچه در اومد.بچه ی بابام به دنیا اومد.اسمش رو گذاشتن پریسا.

پوزخندی زدم و گوشه خیابون نگه داشتم.نگاهی به صورت خیس از اشکش انداختم و گفتم:از اولم نحس بودی.با قدم نحست باعث شدی من و خواهرام و برادرم هم بی پدر بشیم و هم بی مادر.

شونه هاش رو گرفتم و محکم تکون دادم و داد زدم:چی می فهمی وقتی که از هشت سالگی مجبور باشی برای خواهرا و برادرت مادری کنی و هم پدری؟چی می فهمی از اینکه بچگی نکردم و تو خوشحال بودی؟لعنت بهت.لعنت به روزی که به دنیا اومدی.

با صدای بلند گریه می کرد و من فقط احساس خشم داشتم.برام مهم نبود که بچست منم بچه بودم.منم هشت ساله بودم که محبور شدم اتقدر عذاب بکشم.

-از این به بعد حق دیدن مادرت رو نداری.انگار مادرت خوب نتونسته تربیتت کنه.از این به بعد من تربیتت می کنم.

هیچی نگفت.فقط شدت گریش بیشتر شد.

سخنی از نویسنده:دوستان عزیز این اولین رمان من هست و واقعا دوست دارم که نظراتتون رو بدونم پس لطفا نظر بدین.پارت بعدی رو که می زارم یکمی داستان تغییر می کنه ولی حتما نظراتتون رو بزارید ممنون میشم.
پاسخ
 سپاس شده توسط رها جوووون.لپتاپ ، ارزوخواجه ، Aesthetic ، Lowin


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان دنیای سیاه من - myblacksky - 04-07-2019، 1:55

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان