30-06-2019، 1:03
(پانیذ)
پریا خوابش برده بود.کتاب روی میز رو برداشتم و سعی کردم تکون نخورم تا بیدار نشه.سرش روی پام سنگینی می کرد.نزدیک دو ساعت خشک نشسته بودم و هنوز بیدار نشده بود.پوف آرومی کشیدم.یه تکونی خورد و بلند شد.هنوزم مثل بچگی هاش چشن هاش رو مالید.
-هنوز هم مثل بچگی هاتی.
لبخندی زد و گفت:تو دو ساعت همینطوری نشستی؟
کتاب رو نشونش دادم و گفتم:کتاب می خوندم.
آهان کشداری گفت.
-من برم پایین.ممکنه این دختره اومده باشه.
پریا-به جهنم.
اخمی کردم و گفتم:می خوام برم ببینم که اون زنیکه باهاش نیومده باشه.البته از آخرین دیدارمون فکر نکنم بخواد بیاد.
پوزخندی زد و گفت:من میرم بیرون.
سوالی نگاهش کردم که گفت:میدونی که طاقت ندارم اون بچه رو ببینم.
سری تکون دادم و گفتم:راستی پویان کجاست؟
پریا-نمیدونم شاید اتاقشه.میدونی که زیاد از اتاقش نمیاد بیرون.
-باشه،حالا برو بیرون می خوام لباس عوض کنم.
پریا-عاشق همین رک بودنتم.راستی می تونم برم بیرون دیگه؟
-آره ولی با بادیگاردا میری.
گونم رو بوسید و بیرون رفت.سریع موهای قهوه ایم رو شونه کردم و کت مشکی با تاپ زیرش که سفید بود و شلوار مشکی پوشیدم.رژ قرمزم رو زدم و پایین رفتم.پرهام جلو اومد و سلام کرد.
پرهام-پریسا اومده.
-تنهاست؟
پرهام-آره البته مادرش می خواست بیاد که آقا رو ببینه اما من نزاشتم بیاد.
تیز نگاهش کردم و گفتم:اون آقا نیست صد بار بهت گفتم اسم اون فقط فریده.
سری تکون داد.به سمت پذیرایی رفتم.با دیدن لئو که توی دستای اون دخترست خونم به جوش اومد.به سمتش رفتم و داد زدم:لئو برای چی دست توئه؟مگه نگفتم بهش دست نزن؟
ترسیدنش رو می تونستم حس کنم.حتی نمی خواستم به دست هاش که لئو رو گرفته بود دست بزنم.
-پرهام لئو رو ازش بگیر.
بدون حرف لئو رو به پرهام داد و روی مبل نشست.لئو رو ناز کردم و گفتم:دعا کن فقط مریض نشه وگرنه بلایی سرت میارم که مرغای آسمون هیچی مرده های تو گور هم برات گریه کنن.
توی خودش جمع شد.حتی نمی خواستم به این فکر کنم که دختره فقط 15 سالشه.وقتی می دیدمش آتیش می گرفتم.
پریا خوابش برده بود.کتاب روی میز رو برداشتم و سعی کردم تکون نخورم تا بیدار نشه.سرش روی پام سنگینی می کرد.نزدیک دو ساعت خشک نشسته بودم و هنوز بیدار نشده بود.پوف آرومی کشیدم.یه تکونی خورد و بلند شد.هنوزم مثل بچگی هاش چشن هاش رو مالید.
-هنوز هم مثل بچگی هاتی.
لبخندی زد و گفت:تو دو ساعت همینطوری نشستی؟
کتاب رو نشونش دادم و گفتم:کتاب می خوندم.
آهان کشداری گفت.
-من برم پایین.ممکنه این دختره اومده باشه.
پریا-به جهنم.
اخمی کردم و گفتم:می خوام برم ببینم که اون زنیکه باهاش نیومده باشه.البته از آخرین دیدارمون فکر نکنم بخواد بیاد.
پوزخندی زد و گفت:من میرم بیرون.
سوالی نگاهش کردم که گفت:میدونی که طاقت ندارم اون بچه رو ببینم.
سری تکون دادم و گفتم:راستی پویان کجاست؟
پریا-نمیدونم شاید اتاقشه.میدونی که زیاد از اتاقش نمیاد بیرون.
-باشه،حالا برو بیرون می خوام لباس عوض کنم.
پریا-عاشق همین رک بودنتم.راستی می تونم برم بیرون دیگه؟
-آره ولی با بادیگاردا میری.
گونم رو بوسید و بیرون رفت.سریع موهای قهوه ایم رو شونه کردم و کت مشکی با تاپ زیرش که سفید بود و شلوار مشکی پوشیدم.رژ قرمزم رو زدم و پایین رفتم.پرهام جلو اومد و سلام کرد.
پرهام-پریسا اومده.
-تنهاست؟
پرهام-آره البته مادرش می خواست بیاد که آقا رو ببینه اما من نزاشتم بیاد.
تیز نگاهش کردم و گفتم:اون آقا نیست صد بار بهت گفتم اسم اون فقط فریده.
سری تکون داد.به سمت پذیرایی رفتم.با دیدن لئو که توی دستای اون دخترست خونم به جوش اومد.به سمتش رفتم و داد زدم:لئو برای چی دست توئه؟مگه نگفتم بهش دست نزن؟
ترسیدنش رو می تونستم حس کنم.حتی نمی خواستم به دست هاش که لئو رو گرفته بود دست بزنم.
-پرهام لئو رو ازش بگیر.
بدون حرف لئو رو به پرهام داد و روی مبل نشست.لئو رو ناز کردم و گفتم:دعا کن فقط مریض نشه وگرنه بلایی سرت میارم که مرغای آسمون هیچی مرده های تو گور هم برات گریه کنن.
توی خودش جمع شد.حتی نمی خواستم به این فکر کنم که دختره فقط 15 سالشه.وقتی می دیدمش آتیش می گرفتم.