امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا

#6
کفشام رو درآوردمو گفتم :
سلام ....
سندل هامو پوشیدم....همه توی هال نشسته بودن....لبخند پهنی زدم...همه جواب سلاممو دادن ولی آرشام اخمی کرد
وجواب سلام زيرلبی داد !
به درک...ادب نداره که...مامان بود که گفت :
ناهارخوردی؟
همونجور که به سمت اتاقم میرفتم گفتم :
آره با پرمیس خورديم ....
وارد اتاقم شدم....توی بوفه با پرمیس يه ساندويچ خورده بودمو سیر بودم....لباسام رو عوض کردمو نشستم پا لپ
تاپم ....
سی دی رو گذاشتمو آهنگارو کپی کردم....اونقدر حجمشون زياد بود که يه ده دقیقه ای طول میکشید کپی
بشن...وايسا ببینم....اين چیه؟ !
نگاهم روی يه فايل ويديويی خیره موند...اين چیه؟!....روش کلیک کردم ....
فايل باز شد...صفحه سیاهی بود....يهو صدای شکستن يه چیزی اومد و صفحه روشن شد ....
با چشمای گرد شدهچشم دوخته بودم به صفحه....صدای ساحل اومد و تصاويری قشنگی از دريا و موج اينجور چیزا
بود ...
آخی چه روحیه لطیفی داره اين پرمیس....يهو تصوير روی يه مرد هیکلی زوم کرد .....
زوم تصوير بیشتر شد...و يه دفعه مرد هیکلیه برگشت!...برگشتن مرده همانا و سنکوب کردن من همانا !
با ديدن قیافه مرده نفسم حبس شد....يا پنج تن اين چرا اين شکله؟ !
يه چشمش کنده بود و يه طرف صورتش کبود بود....از توی همون چشمش که کنده بود خون سرازير شده بود !
با دهن باز به تصوير خیره شدم....پرمیس خفت میکنم !
با چشمای وحشت زده به فیلم خیره شده بودم....چرا خاموش نمیکردم؟!....خودمم مرض دارم!...دستای يخ زده مو
توی هم حلقه کرده بودمو چونه مو روی دستام گذاشته بودم
يهو اين مرد وحشت ناکه رفت توی خیابون و هردختر خوشگلی رو که میديد گردنش رو میگرفت و سرشو از تنه
اش جدا میکرد !
يهو يه دختر خوشگلی رسید بهش و سرش رو خیلی راحت از بدنش جدا کرد....دختر همونجور ايستاده بود و از
گردنش خون میزد بیرون !!!
جیغی کشیدمو لپ تاپو بستم....دستام میلرزيد...همیشه از فیلمای وحشت ناک بدم میومد !
يه بار فیلم کینه رو ديدم شبش از ترس تب کردم!!.....با دستای لرزونم گوشیم رو برداشتمو شماره پرمیس رو
گرفتم....جواب داد :
سل .....
با جیغ پريدم وسط حرفش :
سلامو زهرمار...اون چی بود تو سی دی گذاشته بودی؟ !
صدای خنده اش توی گوشی که پیچید دلم میخواست خفش کنم :
آجی خو....تو چرا انقدر ترسويی....دختر بايد شجاع باشه !
غلط کردی.....پرمیس فردا خفت میکنم !...
خنديد و گفت :
فردا پنجشنبه اس !
با حرص گفتم :
میام در خونه تون.....بیشعور!تو میدونی من از فیلم ترسناک در حد مرگ میترسم...خیلی خری !
اينو گفتمو گوشی رو قطع کردم....حالا من با اون صحنه های ترسناک که ديدم چی کار کنم؟....ای خدا شب به خوابم
بیاد چی کارکنم؟ !!
*********
ساعت دو شب شده بود و من هنوز بیدار بودم....فقط واسه شام رفتم بیرون و دوباره پريدم تو اتاقم ....
وقتی تنها میشدم اون صحنه های ترسناک جلوی چشمم میومد!..خدا حفت کنه پرمیس !
روی تختم چمباتمه زده بودمو پتوم رو روی پام کشیده بودم....من امشب نمیخوابم!....چهره اون مرد وحشت ناکه
جلومه !!
صدای تیک تاک ساعت توی اتاقم پیچیده بود....بالاخره کی چی؟!...خوابم میاد خو!...کم کم چشمام گرم شد که .....
صدای شکستن يه چیزی اومد!....قلبم اومد تو دهنم....نگاهم به پنجره افتاد ....
با ديدن اون همه سايه و سر و صدا از ترس جیغ خفه ای کشیدم
با ترس و لرز به شیشه خیره شده بودم....وای خدا نیفتم بمیرم!...همونجور که به پنجره خیره شده بودم يهو در اتاقم
باز شد ....
گردنمو 681 درجه چرخوندمو به چارچوب در خیره شدم....با ديدن آدمی که يه پارچه سفید رو خودش انداخته بود
و شبیه شبح شده بود چشمام سیاهی رفت و...
8


نويد میگم نکنه جدی جدی سکته کرده باشه؟ !
زهر مار...تخصیر تو بود ديگه....اگه بلايی سرش بیاد میزنم شل و پلت میکنم !
غلط کردی....چرا منو شل و پل کنی؟!....خودت گفتی شنیدی داشته با دوستش کل کل میکرده که چرا واسش فیلم
ترسناک گذاشته !
من گفتم....ولی تو گفتی بیا شب بترسونیمش !
من بگم برو تو چاه تو راست میری خودتو میندازی تو چاه؟ !
آرشام خفه شو....برو يه لیوان آب بیار بريزيم تو سرش به هوش بیاد ...
سر و صداها توی گوشم می پیچید....میخواستم بیدار شم ولی انگار وزنه های صد کیلويی به مژه هام چسبیده بود ...
ينی من مردم؟!....پس اين سر و صداها ماله کیه!؟...نکن ....
پاشیده شدن آب به روی صورتم فرصت فکر کردن رو ازم گرفت....چشمام رو باز کردمو ديدم آرشام و نويد بالا
سرم هستن !
آرشام خونسرد بود ولی ته چشماش نگرانی موج میزد و نويد که انگار بالا سر جنازه ام ايستاده بود !!
همچین با نگرانی بهم خیره شده بود که يه لحظه به خودم شک کردم !
نشستمو گفتم :
چتونه شماها؟ !
يهو نويد گفت :
تخصیر اين آرشام بی شعور بود نفس !....
با دهن باز گفتم :
چی تقصیر آرشام بی شعور بود!؟ !
آرشام بی تربیتی زمزمه کرد که نويد گفت :
اينکه ما تورو بترسونیم !
ينی...ينی تموم اين ديوونه بازيا زير سر اين دوتا بوده؟!...ينی اينا منو میترسوندن؟!....با حرص گفتم :
خیلی.....خیلی ....
آرشام نیشش شل شد و گفت :
خیلی چی؟ !
با عصبانیت گفتم :
خیلی.....برين بیرون...همین الان !
آرشام با خونسردی شونه ای بالا انداخت و رفت....نويد م لبخندی زد و گفت :
آجی کوچیکه ....
با عصبانیت خیره شدم بهشو گفتم :
برای تو هم دارم آقا نويد ....
نويد خم شد و پیشونیم رو بوسید و گفت :
ببخش ديگه آجی ....
هلش دادمو گفتم :
بفرما بیرون میخوام کپه مو بذارم !
نويد خدانکنه ای زيرلب گفت و از اتاق بیرون رفت ....
چراغا رو خاموش کردم....ديگه نمیترسیدم...بیش از حد عصبانی بودم !
********
با صدای زنگ گوشیم چشمام رو باز کردم....کدوم بی کاری اين موقع روز زنگ میزنه؟ !
گوشی رو چنگ زدمو جواب دادم :
هان؟ !
سلام خانوم ترسو !
با صدای پرمیس تموم اتفاقای ديروز جلوی چشمم اومد و با عصبانیت گفتم :
سلامو زهر مار....هنوز يادم نرفته ديروز چی بلايی سرم آوردی !
صدای خنده ش توی گوشی پیچید ...:
آجی جون....ناراحت نشو ديگه...در عوض واست يه سوپرايز دارم ....
خمیازه ای کشیدمو گفتم :
بنال ...
بی تربیت.....اصلا نمیگم !
اگه کنجکاو و فضول نبودم صد در صد میگفتم"به درک"ولی چون کنجکاو و فوق العاده فضولم گفتم :
پرمیس....بگو ديه ....
اصلا بايد بگی به خاطر فیلم بخشیديم !
بترکی....خیلی خب باو...بخشیدمت ...
صدای ذوق زده اش بود :
واااااااای نفس ...
چته؟!چرا داد میزنی؟ !
نفس....داداشم داره برمیگرده !
خمیازه ديگه ای کشیدمو گفتم :
خو برگرده !....
چی؟...پارسا داره برمیگرده؟!...ينی چی که داره برمیگرده؟!...توی جام سیخ نشستمو گفتم :
داره برمیگرده؟ !
آره.....باورت میشه نفس؟ !
نیشم شل شد ولی....گفتم :
خب ديگه....داره برمیگرده که برمیگرده....زنگ زدی همینو بگی؟!...میخوام بخوابم....بای بای !
با جیغ و داد گفت :
خیلی بی احساسی نفس....بیشع ....
پريدم وسط حرفشو گفتم :
جیغ نزن خواب از سرم میپره!...بای
و گوشی رو قطع کردم....دوباره روی تخت ولو شدم...پارسا يه 5 سالی ازم بزرگتر بود ....
خیلی آروم و سربه زير بود و منو پرمیس همیشه اذيتش میکرديم!...يادش بخیر چقدر بهش میخنديدم!نکه خیلی
درس خون و ساده بود سوژه دستمون بود !
وقتی 68 سالش شد واسه ادامه تحصیل گذاشت رفت خارج از کشور ....
فکر کنم رفت آمريکا پیش پدربزرگش اينا!...نمیدونم يادم نیست !
در هر صورت الان بعد از گذشت چند سال داره برمیگرده !
ينی الان درسش تموم شده؟...په نه په داره میاد اينجا ادامه تحصیل بده !
شايدم بیاد!....بعید نیست...فعلا که خونه ما پانسیون دانشجو های غريب شده!والا ....
دلم میخواست بخوابم....ولی اصلا خوابم نمیبرد !..
از جام بلند شدم....آخ جونمی امروز پنجشنبه اس!...توی آينه نگاهی به خودم انداختم ....
لباس خوابمو با يه شلوار توسی و يه بلوز آستین سه رب همون رنگی عوض کردم تا تیپم جلوی آرشام بی ناموسی
نشه !!
موهامم ساده بالای سرم جمع کردم ....
چه خوشگل و خانوم!....در اتاق رو باز کردمو خواستم برم بیرون که يهو احساس کردم تو هوام !
با برخورد کمرم با کف زمین به خودم اومدم....ينی من الان خوردم زمین؟ !
واسه چی؟!...منکه داشتم مثه آدم راهمو میرفتم!...نگاه گیجمو دور تا دورم چرخوندم و يهو نگاهم روی تعداد زيادی
تیله خشک شد !
اين تیله ها از کجا پیداشون شد؟
نگو کار آرشامه!...اينکه ديشب با من تلافی کرد!...درحد مرگ عصبانی بودم ....
همه تیله ها رو جمع کردم.....باشه آقا آرشام....باشه تیله میذاری در اتاق من تا لیز بخورم؟!...باشه !
تیله هارو جمع کردمو برگشتم توی اتاقم....لامصب چه بزرگ و سنگینن !!
کش و قوصی به کمرم دادم....از اتاق بیرون رفتم ....
همه توی آشپزخونه داشتن صبحونه میخوردن....گفتم :
صبح بخیر ....
همه جواب دادن که آرشام با لبخند خبیثی گفت :
ديشب خوب خوابیدی دختر عمو؟ !
نويد سقلمه ای بهش زد که نیشش بسته شد!....نه بابا....کم کم داشتم از نويد نا امید میشدم !
همونجور که صندلی رو بیرون میکشیدم لبخندی زدمو گفتم :
بله....چرا که نه؟ !
روی صندلی نشستم....با اينکه تعجبش گرفته بود ولی گفت :
صبح خوب بیدار شدی؟ !!
لبخندم عريض تر شدو گفتم :
توپ !...
انگشت شصتمو با انگشت سبابه م رو نزديک هم کردم تا اندازه تیله ها بشه!همونجور که که دستمو توی هوا تکون
میدادم گفتم :
توپ !
چشماش شده بود اندازه توپ بسکتبال!....کم کم بخودش اومد و مشغول لقمه گرفتن شد....بابا گفت :
قضیه چیه؟ !
شونه ای بالا انداختمو گفتم :
هیچی بابا جون ...
و نگاه خبیثی به آرشام انداختم که نگاهشو ازم گرفت !
آی آی يه آشی برات بِپُخَم يه وجب روش روغن باشه!....صبر کن و ببین !
در اتاق آرشام رو به آرومی باز کردم....خیلی وقت بود آرشام و نويد بیرون بودن ولی من تازه نقشه مو درست کرده
بودم !
معلوم نیست اين دوتا میرن بیرون چیکار!...شونه ای بالا انداختمو گفتم :
به من چه !
به کیسه تیله ها نگاه کردم..جنس کیسه از تور بود....اوه اوه اينا اگه بخورن تو ملاج يکی که طرف ناقص میشه !!
توی دست ديگه يه تیغه کاملا بُرَنده و يه نخ تقريبا نازک ...!
خب اين سه تا وسیله قراره بلا سر آرشام بیارن!....تا آقا آرشام ياد نگیره بلا سر من بیاره !
نگاهمو به جای آويز روبه روی در افتاد....قبلا که اينجا اتاق مهمان بود يه دونه از اين آويز ها که وقتی در باز میشه
سر و صدا میکنن گذاشته بوديم !
ولی وقتی قرار شد آرشام بیاد اينجا برش داشتیم....اما قلابی که آويز بهش وصل بود هنوز به سقف بود ...
لبخند پهنی زدم...خب الان دقیق بايد چیکار کنم؟!...يه کار ساده !
روی زمین نشستمو نخ رو به گره کیسه تیله ها گره دادم ...
نخ رو چند دور دور گره کیسه پیچ دادم تا خوب سفت شه ....
اين از کیسه!....صندلی میز تحرير رو نزديک در بردم...يا خدا خودت کمک کن نیفتم ناقص شم !
کیسه رو توی يه دستم گرفتمو با ترس و لرز روی صندلی ايستادم ....
آب دهنمو قورت دادمو سعی کردم به پايین نگاه نکنم....خدا خفت کنه آرشام!...منو مجبور به تلافی میکنی !
داشتم زندگی مو میکردما!...کیسه سنگین رو بالا آوردم....نخش رو به قلاب آويز قبلی گره دادم....وقتی کاملا از
سفت بودنش مطمئن شدم از صندلی پايین اومدم ...
خب اين که وصل شد....در رو يکم باز کردم...تیغه رو به همراه چسب يک دو سه توی جیبم گذاشتمو دوباره از
صندلی بالا رفتم ...
همچنین دقت میکردم که اين تیغه موازی با کیسه باشه که واسه کنکورم انقدر دقت نمیکردم !...
وقتی خوب مطمئن شدم موازی ان چسب رو روی لبه در ريختم....ايیییی چقد چارچوب بالای در خاکیه !
سعی کردم به کثیفی بالای در فکر نکنم....چسب رو کامل ريختم....تیغه رو روی چسب گذاشتم و محکم فشارش
دادم تا بچسبه ....
نکنه دستمم به همراه تیغه بچسبه؟!...با ترس دستمو از روی تیغه برداشتم....خداروشکر نچسبید !
ينی تیغه چسبید؟!...آره ديگه مگ چی بود نچسبه؟!....در رو هل دادمو بستمش ..
از صندلی پايین اومدمو به شاهکارم خیره شدم...اينجوری میشه که وقتی آقا آرشام در رو باز کرد تیغه نزديک نخ
کیسه میشه و يهو کیسه میبره و گرومپ....میخوره تو ملاج آرشام !!
وايسا ببینم....حالا من چطور برم بیرون!...اگه در رو باز کنم که تیغه میخوره به کیسه و همه زحماتم هدر میره !
ای خاااااااک بر سر خل و چلم کنم من!....چطور برم بیرون!؟...به سمت پنجره رفتم...بابا ارتفاعش تا زمین باغ زياده !
میفتم ناکار میشم!....درضمن با وجود اون همه درخت مگه سالم میمونم !
اه لعنتی!....چطور برم بیرون؟!....همونجورکه به باغ خیره بودم نگاهم روی ماشین نويد میخکوب شد !
با دوتا دستم زدم توی سرمو داد زدم :
وای اومدن !!
نگاهمو توی گل اتاق چرخوندم....حالا چه غلطی کنم؟!....کجا برم؟ !...
دوباره پريدم سمت پنجره که نگاه کنم...نه نگاه نکن نفس!....يه وقت ديدی اين آرشام با اون چشمای بابا غوريش
ديدت !
آره آره نبايد به پنجره نگاه کنم....حالا کجا برم خدا؟!....صدای شوخی و خنده نويد و آرشام میومد!....ديگه داشتم
میمردم از ترس !
صدای پاها نزديک تر شد...توی يک صدم ثانیه نگاهم به تخت خواب آرشام افتاد ...
به چیزی فکر نکردم و شیرجه زدم زير تخت!...هنوز يک ثانیه از قايم شدن من نگذشته بود که در باز شد !
احساس کردم تموم سلول های بدنم دارن به آرشام نگاه میکنن !....
باز شدن در همانا و افتادن کیسه توی سر آرشام همانا !
لبخندی که به خاطر شوخی هاش با نويد روی لبش بود محو شد ....
صورتش مچاله شد و دستشو گذاشت توی سرشو نالید :
آخ....سرم !
جلوی دهنمو گرفته بودم تا قهقه نزنم!....ولی خدايیش اين همه ترس به اين تلافی می ارزيد !
چشماش رو از درد بسته بود...خنده مو کنترل کردم....تیکه از پتوی تخت جلوی بینیم بود و بینیم رو قلقک میداد ...
اه بروکنار ديگه!....الان عطسه میکنم روت ها!....قبل از اينکه جلوی خودم رو بگیرم عطسه ی خیلی بلند و ضايعی
کردم !
آرشام همونطور که سرشو گرفته بود نگاهشو توی کل اتاق چرخوند ....
خودمو عقب تر کشیدم....میدونم میدونه کاره منه!....ولی نمیحوام فعلا جلوی روش باشم تا آبا از آسیاب بیفته !...
الان خیلی جری تشريف داره!...میزنه شل و پلم میکنه !...
سرشو مالش داد و با عصبانیت گفت :
خفت میکنم نفس !!!
اينو گفت و از اتاق بیرون رفت!...عه رفت؟!...آخ جونمی آزاد شدم !....
وقتی خوب از رفتنش مطمئن شدم به آرومی از زير تخت بیرون اومدم ....
بايد قبل از اينکه برگرده از اتاق بزنم بیرون!....در اتاق رو باز کردم...خبری نبود....پامو از چارچوب در بیرون
گذاشتمو خواستم برم بیرون که يهو بازوم به شدت کشیده شد !!
از ترس چشمام رو بستم....وقتی چشمام رو باز کردم دوباره توی اتاق آرشام بودم....نگاه وحشت زدم روی آرشام
خشک شد !
خدايا....اين که بی تفاوت با بروسلی نیست!....يه کاغذ بده لااقل وصیت نامه مو بنويسم !
نگاهم تموم حرکاتشو دنبال میکرد....با عصبانیت در اتاق رو بست و به سمتم اومد ....
هردمون سکوت کرده بوديم....با هر يه قدمی که اون جلو میومد من عقب تر میرفتم ...
يهو جسبیدم به ديوار....خاک به سرم نه راه پس دارم نه راه پیش !
ولی خودم نباختمو سرتقانه زل زدم توی چشمای زمرديش !
نزديک ترم شد و دستش رو روی ديوار کنار سرم گذاشت و روی صورتم خم شد ....
با ديدن چشماش که ازشون خون میباريد جدی جدی داشتم میگرخیدم !
با صدای خونسردی که خیلی متعجب میکرد گفت :
الان دقیقا چه غلطی کردی؟ !!
با شنیدن صدای خونسردش اعتماد به نفس گرفتمو همونجور که سرتقانه بهش خیره بودم گفتم :
تلافی !.....
هنوز چشمای سرخشو به چشمام دوخته بود....نفسای داغ و عصبیش به گونه هام میخورد ....
دستمو بالا آوردم و دستشو از روی ديوار کنار زدم....داشتم میرفتم که گفت :
ببین کوچولو....منتظر به قول خودت تلافی باش !
برگشتمو زبونی واسش درآوردم اداشو درآوردم!....عصبی شد و به سمتم خیز برداشت که به سرعت نور از اتاق زدم
بیرون !
عجب آدم پروئیه ها!...خودش تیله زير پای من گذاشت تا لیز بخورم سقط شم ولی وقتی باهاش تلافی میکنم
عصبانی میشه !
عجبا !....
در اتاقم رو باز کردمو رفتم داخل...لپ تاپ رو روشن کردمو يکی از همون آهنگای نحسی که پرمیس برام ريخته
بود رو گذاشتم...صداشم که تاآخر بلند کردم ...
بیا آروم بگو در گوشم
دوسم داری بزار همه دورشن
از دور تو برن کنار
بزار حسودا همه کورشن
آخه من به تو وابسته ام
رفتم وسط اتاقمو مثه ديوونه ها میرقصیدم....عادتم بود!...خو اگه در طول روز نرقصم که خیک میشم
يا تو رو میخوام يا اصن
هیچ کسی ديگه به چش نمیاد
بس که خوشگلی تو لامصب
تو رو دوست دارم بس که شیک پوشی
منو دوست داری و نیست توش هیچ
بسی که دلم هزار راه میره
وقتی تو دسترس نیس گوشیت
میشم مست اون بوی عطر تو
دست لای موی لختت
وقتی رو بروم میرقصی و
دنیا مال من میشه تو يه لحظه
داشتم همینجور قر میدادم که سنگینی نگاهی رو حس کردم ....
آروم آروم برگشتمو چشم تو چشم آرشام شدم....اخم غلیظی کرده بود....صدای ملانی رو مخم بود :
چقد خوبه
موزيکم تا خوده صبح میکوبه
دستات چرا از دست من دوره؟
و ملانی ( afm خوش میگذره به هرکی بی.....(چقد خوبه_ 6
که يهو آرشام جلو اومد خیلی شیک و مجلسی لپ تاپ رو خاموش کرد!....واه اين چرا همچین کرد؟!...با تعجب
بهش خیره بودم که گفت :
يه ذره صداشو کم کن....سرم کافی نبود....حالا میخوای گوشام رو هم کَر کنی؟ !
با اين که خنده ام گرفته بود ولی اخمام رو توهم کشیدمو گفتم :
غلط کردی!...من چیکار به تو دارم؟!....دارم ورزشمو میکنم !
دستاشو توی جیبش کرد و پوزخندی زد و گفت :
آها....اون وقت شما به اين ديوونه و وحشی بازيا میگی ورزش؟ !
به رقص من گفت وحشی بازی؟!....به رقصیدن من توهین کرد!...نفس عمیقی کشیدمو گفتم :
خیلی بی .....
و ادامه حرفمو ندادم...خیلی بی چیه!؟...بی چی؟!...بی شعور؟!...نه چون از رقصم خوشش نیومده که بی شعور
نمیشه !...
داشتم فکر میکردم که يه فحشی بهش بدم که همونجور که به سمت در میرفت گفت :
ديگه نبینم صداشو زياد کنیا....میخوام درس بخونم !
اينو گفتو رفت!...ای لعنت به اين روزگار!...آدم تو خونه خودشم آرامش نداره
رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا
رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا


رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا
يه هفته از دعوای منو آرشام میگذشت...توی اين يه هفته هیچ کاری به کارم نداشته و همینم منو متعجب و اندکی
متفکر میکنه !
توی آينه به خودم نگاه کردم ....
موهام رو فر کرده بودمو جلوشون رو با يه تل خوجل جمع کرده بودم...يه تاپ سفید آستین کوتاه و چسبون با يه
دامن کوتاه مشکی....به همراه يه ساپورت مشکی مجلسی....يه کت کوچولو هم برای روی تاپم بود که توی کیفم
گذاشته بودمش
تیپم دخترونه و شیک بود ....
خونه پرمیس اينا جشن بود....مامانش به خاطر برگشتن پارسا جشن گرفته بود...ماهم خونوادگی دعوت شده
بوديم ....
مانتو و شالم روی تخت آماده بود....وای چقده تشنم شده !
از اتاق بیرون رفتم....هیشکی توی هال نبود....رفتم توی آشپزخونه...در يخچال رو باز کردم...بطری آب در آوردمو
سرکشیدم !
آخیش تشنم بودا !..
بطری رو توی يخچال گذاشتمو در يخچال رو بستم ...
خواستم از آشپزخونه بیرون برم که نگاهم به آرشام افتاد...با چشمای گرد شده داشت نگاهم میکرد...منم داشتم به
اون نگاه میکردم....البته با تعجب !...
اين چرا داره منو اينجوری نیگا میکنه؟!...خدايا توبه....بلا به دور....يه قدم نزديکم اومد و غريد :
اين چیه پوشیدی؟ !
نگاهی به لباسام انداختمو با بهت گفتم :
لباس !...
يهو داد زد :
نويد ....
تا اينو گفت گفتم :
چته تو چرا داد میزنی؟ !
اومد جوابمو بده که نويد اومد نزديکمون و گفت :
بله؟!...چیشده؟!....چرا داد میزنی؟
آرشام نگاه میرغضبی بهم انداخت و روبه نويد گفت :
آق داداشش!....يه نیگا به تیپش بنداز !
نويد نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت :
خب چشه؟
آرشام عصبی تر گفت :
هیچی چشم نیست گوشه !
******* به اخم غلیظش خیره شدم...اين چرا اينجوری اخم کرده؟!...لبخند خبیثی زدم...خب حالا که اين نقطه
ضعفشه پس بیا حرصش بديم !
شونه ای بالا انداختمو گفتم :
من که مشکلی توی تیپم نمیبینم....اين تويی با همه چیز مشکل داری ....
نويد چشم غره ای بهم رفت...چیزی نگفتمو از آشپزخونه بیرون اومدم....ولی سنگینی نگاه آرشام رو حس
میکردم ....
******
با توقف ماشین جلوی خونه پرمیس اينا از ماشین پريدم بیرون...شالم رو درست کردم ...
مامان نزديک در رفت و زنگ زد....در با تیکی باز شد.....نگاهم به آرشام افتاد هنوز اخم کرده بود....بترکی !...
اونقدر عصبی بود که اصلا محل نويد هم نمیداد!...به درک!....به من چه؟ !
رفتیم داخل خونه...يه حیاط معمولی...نه خعلی بزرگ و نه خعلی کوچیک....ولی با صفا بود ...
از جاده سنگ فرش توی حیاط گذشتیم و رسیديم به ساختمون خونه ....
در باز شد و مامان پرمیس اومد جلو و شروع کرد به آبیاری و ماچ و بوسه !
به من که رسید دسته گل رو بهش دادمو مثله دخترای مثلا باادب گفتم :
چشمتون روشن خاله مهتاب....بالاخره آقا پارسا هم اومد ...
خاله مهتاب گل از گلش شکفت و گفت :
چشم و دلت روشن عزيزم ....
بعدم نگاهشو به يه جايی دوخت و صدا زد :
پارسا مامان ...
واه...پارسا مامان چیه ديگه؟!...عین اين بچه های دوساله!....همین میشه که پسرت لوس میشه!....ايشی زيرلب
گفتم....ولی خداروشکر خاله مهتاب متوجه نشد !!
نگاهم به پسر قد بلندی افتاد که داشت بهمون نزديک میشد....همونجور بهش خیره بودم...خدايا نگو اين پارساس !...
اين همون پسر سربه زيره اس که همش سرش تو کتاب و درس بود؟!چه تغییر کرده !....
يهو يه نفر گفت :
سلام ....
سرم پايین بود....سرمو بالا آوردمو نگاهم توی يه جفت چشم قهوه ای گره خورد ....
احساس کردم کف دستام عرق کرده....خدايا چرا من اينجوری شدم!؟
نفسام بند اومده بود....چرا با ديدن چشماش همچین شدم؟!...يهو يه نفر گفت :
هوی....حالا ديگه داداش منو فراموش کردی؟ !..
صدای پرمیس رو تونستم تشخیص بدم....لبخندی زدمو باهاش روبوسی کردم ....
نگاهم به ابرو های گره خورده پارسا افتاد و تپش قلبم شدت گرفت....صداش بود که گفت :
شناختین نفس خانوم؟ !
ديدم خیلی زشته مثله ماست نگاش کنم!....وايسا ببینم اينکه عینک میزد!...پس عینکش کو!؟...مثله بچه های خنگ
گفتم :
عه....پارسا عینکت کو؟ !
با اين حرفم اخمش محو شد و با پرمیس از خنده ترکیدن !....
چه قدر قشنگ میخنده!....آخی پیشی ملوسه!...لامصب چه دندونای سفید و رديفی!...بابا اين پارسا نیست !....
پارسا بچگی هاش خیلی اسکل بود !....
صدای بريده بريده پرمیس بود :
خدا خفت نکنه نفس.....پارسا چشماشو لیزر کرده ....
لبخند پهنی زدمو گفتم :
اينجا لیزر کردی يا همون خارج؟ !
پارسا خنده اشو خورد و گفت :
نه همون خارج !
ولی پرمیس خنديد!...اخمی کردمو گفتم :
هوی پرمیس....بدم میاد يکی بهم بخنده ها....حواست باشه !
پرمیس خنده شو خورد و چیزی نگفت .....
نگاهم رو دور تا دور سالن میگردوندم....اوف چه خبره اين همه مهمون!....هرکی ندونه انگا پارسا خان جشن الف با
گرفته !
خب دو نفر دعوت میکردين چه خبره اين همه بريز و بپاش !
آخه توی اين تحريم و گرونی مگه پول علفه خرسه که شما میريزين توی شکم مهمونا؟ !
همونجور که پرتقالم رو پوست میگرفتم داشتم توی دلم غرغر میکردم...حس کردم کسی جفتم نشسته!....سريع
گردنمو چرخوندم که چشم تو چشم پرمیس شدم....ای جان چه آرايشی هم کرده کثافت !
لبخند پهنی زدمو گفتم :
بیشور چه خوشگل شدی !
پرتقال رو از توی دستم برداشت و همونجور که با پروئی میلومبوند گفت :
خودم میدونم !
با تعجب گفتم :
اينکه بیشعوری؟ !
بقیه پرتقال رو گذاشت تو دهنشو گفت :
نه بی تربیت.....اينکه خوشگلم !
اشاره ای به پوست پرتقال کردمو گفتم :
نه میبینم که پرو هم هستی !
دستمالی برداشت و دستاشو خشک کرد و گفت :
اينارو بی خی...نفس...پارسا میخواد بره توی آموزشگاه زبان تدريس کنه ....
ابرو هامو بالا دادمو گفتم :
جدی؟!....چیشد حالا میخواد تدريس کنه؟
خب ديگه....اونجا که بود برای اينکه بتونه با مردم ارتباط برقرار کنه مجبور بود انگلیسی شو فول کنه...الانم میخواد
برای سرگرمی تدريس کنه ....
يه خیار برداشتمو همونجور که داشتم پوست میگرفتم گفتم :
والا پسرم پسرای قديم!....الان پسرا دکترا دارن بیکار تو خیابون ول میچرخن!....اون وخ اين آق داداش شما برای
سرگرمی میخواد بره درس بده!...والا ...
با سقلمه ای که خوردم داد زدم :
هوی چته میزنی؟ !
که يهو نگاهم به چشمای خوش رنگ پارسا افتاد....دست به سینه ايستاده بود و يه لبخند کجکی هم زده بود !
چه با لبخند خوجل میشه!....نیشم شل شد و گفتم :
احوال شما ....
دهنشو باز کرد که يه چیز بگه که يهو سر و کله آرشام پیدا شد....اخمی کردمو نگاهمو ازش گرفتم .....
آرشامم که اصلا عین خیالش نبود!...فک کنم اصن نفهمید من بهش اخم کردم!....خیار رو توی ظرفم گذاشتمو حلقه
حلقه اش کردم ...
يهو آرشام گفت :
خب....آقا پارسا ....
اينو گفت و مشغول حرف زدن با پارسا شد...ينی يه سوالايی از اين بیچاره میپرسید که من به جبر و معادله گفتم
زکی !
داشتم با پرمیس حرف میزدم که يهو پارسا گفت :
مگه نه نفس ..!
سرمو آوردم بالا و گفتم :
چی؟ !
يهو آرشام با لبخند تصنعی گفت :
نفس آلمان زندگی نکرده!....فکر نکنم چیزی در اين مورد بدونه !!!
*******
وا ينی چی؟!...خب بذار حرفشو بزنه شايد يه چیزی سرم بشه !
ينی چی؟!...خیلی بهم بر خورد!...پشت چشمی واسه آرشام نازک کردمو چیزی نگفتم .....
حدود يه نیم ساعتی گذشت که يهو مستخدم اومد و روبه جمع گفت :
شام حاضره....بفرمايین ...
وبه سلف سرويس اشاره کرد...با پرمیس از جامون بلند شديمو به سمت سلف رفتیم ....
اين پرمیس هم يه هوا داشت حرف میزد!...ينی به اين فکش استراحت نمیداد لامصب !
بشقابی برداشتمو همونجور که به حرفای پرمیس گوش میدادم برنج کشیدم....يهو يه نفر اومد و با جیغ گفت :
وای پرپر اينجايی؟!...بهت تبريک میگم برای اومدن پارسا جون !!
پرمیس لبخندی زد و با دختره مشغول ماچ و بوسه و آبیاری شدن !
روی برنجم يه سیخ کباب گذاشتمو يه لیوان نوشابه پر کردم....روبه پرمیس و اون دختره که در حال خوش و بش
بودن گفتم :
پرمیس...من میرم تا تو بیای ....
پرمیس نگاهشو از دختره گرفت و فقط سرشو واسم تکون داد !
بی تربیت!...لااقل يه "برو عزيزمی"يه"باشه عجقمی"ای خدا شکرت !
يه رفیقم نداريم قربون صدقمون بره!...به سمت يکی از مبلا رفتمو نشستم....لیوانمو روی گل میز گذاشتمو مشغول
شدم ....
دستی به کت کوچولوم کشیدم تا مطمئن بشم جايیم بیرون نیست !!
والا....وسط اين همه آدم غريبه !...
داشتم غذامو میخوردم که يهو سرو کله پارسا پیدا شد!....بشقاب به دست اومد و گفت :
اجازه هست؟ !
خودمو جمعو جور کردمو گفتم :
بفرمايین ...
خیلی شیک و مجلسی اومد و کنارم نشست....اگه فقط پنج شیش سال پیش بود يه جوری میزدم تو ملاجش !
خیلی حال میداد!....اون موقع خیلی ساده و سربه زير بود و منو پرمیس هم کلا مردم آزار !
هردو مون سکوت کرده بوديم که گفت :
يادته بچگی هام چقد اذيتم میکردی؟!...تو اون پرمیس آتیش پاره !
اينو که گفت يهو هرچی خورده بودم پريد تو گلوم !...
اونقدر سرفه کردم تا ديگه داشتم دار فانی رو بای بای میکردم که اين پارسا همچین میزد تو کمرم که گفتم ستون
فقراتم میاد تو حلقم !
وقتی بعد از چندتا سرفه تپل حالم جا اومد گفت :
چت شد تو دختر؟ !
تک سرفه ای کردمو چیزی نگفتم....لیوان نوشابه رو برداشتمو سر کشیدم....ای وای....نوشابم تموم شد!...ديگه
هیچی ندارم با غذام کوفت کنم که !...
نگاهی به لیوان خالی انداختم....صدای پارسا بود :
میخوای من برات نوشابه بیارم؟ !
نگاهی بهش انداختمو گفتم :
نه خیلی ممنون....میترسم عقده اين چند سالو در بیاری و تو نوشابم سمی چیزی بريزی !
اخمی کرد و گفت :
من مثله تو انقدر مردم آزار نیستم !....
اينو گفت و پاشد رفت !
داشت میرفت که گفتم :
نارحت شدی؟ !....
خواستم ادامه بدم"هنوزم مثه بچگی هات لوس و بی مزه ای !
ولی برگشت و گفت :
نه الان میام ....
رفت...شونه ای بالا انداختمو مشغول غذا خوردنم شد....يهو يکی اومد نشست کنارم...برگشتمو چشم تو چشم آرشام
شدم....نگاه خونسردی بهم انداخت و خیلی شیک مشغول غذا خوردنش شد ....
واه...تو که اومدی هیچی نمیگی پاشو برو ديه

رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" به قلم روشانا
دیدی بعضیا خیلی میخندن هر چی شدن میزنن زیرخنده
همیشه بقیه رو میخندونن بعد یهو میرن تو فکر
اینارو اذیت نکنین

اینا نابود شدن

Bf1Bf1
پاسخ
 سپاس شده توسط فاطمه 84 ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان لام مثه لجبازی"رمان کل کلی" - atrina81 - 27-06-2019، 18:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان