25-06-2019، 22:53
(آریا)
سعید گفت:مریم و رئیسش اومدن.
تعجب کردم.فکر نمی کردم به حرفشون عمل کنن و بیان.
-بگو برن توی اتاق تا من هم بیام.
کت مشکیم رو چنگ زدم و پوشیدمش.با قدم های محکم به سمت اتاق رفتم.مریم و یه مرد با کت وشلوار سرمه ای نشسته بودن.روی صورتش یه نقاب مشکی بود.
-می خواستم تنها باهاتون صحبت کنم اقای...
چشم های آبیش مشخص بودن.با جدیت گفت:نیازی نیست فامیلم رو بدونید.
می دونستم که این حرف رو میزنه.
مرد-همه شرایط رو می دونید.من فقط برای اون الماسا اینجام.امیدوارم که بتونیم با خوبی و خوشی این مسئله رو تموم کنیم.
پوزخندی زدم و گفتم:خب پس قرار بعدی رو در خونه شما می زاریم.
تعجب نکرد.تیز بهم خیره شد و گفت:خبرش رو میگم بهتون بدن.
(پانیذ)
پرهام-طبق خواستتون پدرتون رو فرستادیم برای معامله.
-عالیه.قرار بعدی رو داخل خونه بزار.می خوام باهاش آشنا بشم.
بلند شدم و به سمت تخته رفتم.
-عکس پسره رو بده.
عکسش رو بهم داد.میشه گفت که جذابه.عکسش رو به تخته چسبوندم.
-خب آرتام تهرانی 30 ساله بدون هیچ زن و بچه ای و پدر و مادری.طوری هم که شنیدم آدم همچین خطرناکی نیست.فقط مواظب باش.باید یه چند وقتی باهاش در ارتباط باشیم تا کاملا بشناسیمش.
با نگرانی گفت:مطمئنی اشتباه نمی کنی؟ممکنه این پسره خطرناک باشه.
بدون اینکه نگران بشم گفتم:نگران نباش.هیچکس نمی تونه من رو گول بزنه.
سعید گفت:مریم و رئیسش اومدن.
تعجب کردم.فکر نمی کردم به حرفشون عمل کنن و بیان.
-بگو برن توی اتاق تا من هم بیام.
کت مشکیم رو چنگ زدم و پوشیدمش.با قدم های محکم به سمت اتاق رفتم.مریم و یه مرد با کت وشلوار سرمه ای نشسته بودن.روی صورتش یه نقاب مشکی بود.
-می خواستم تنها باهاتون صحبت کنم اقای...
چشم های آبیش مشخص بودن.با جدیت گفت:نیازی نیست فامیلم رو بدونید.
می دونستم که این حرف رو میزنه.
مرد-همه شرایط رو می دونید.من فقط برای اون الماسا اینجام.امیدوارم که بتونیم با خوبی و خوشی این مسئله رو تموم کنیم.
پوزخندی زدم و گفتم:خب پس قرار بعدی رو در خونه شما می زاریم.
تعجب نکرد.تیز بهم خیره شد و گفت:خبرش رو میگم بهتون بدن.
(پانیذ)
پرهام-طبق خواستتون پدرتون رو فرستادیم برای معامله.
-عالیه.قرار بعدی رو داخل خونه بزار.می خوام باهاش آشنا بشم.
بلند شدم و به سمت تخته رفتم.
-عکس پسره رو بده.
عکسش رو بهم داد.میشه گفت که جذابه.عکسش رو به تخته چسبوندم.
-خب آرتام تهرانی 30 ساله بدون هیچ زن و بچه ای و پدر و مادری.طوری هم که شنیدم آدم همچین خطرناکی نیست.فقط مواظب باش.باید یه چند وقتی باهاش در ارتباط باشیم تا کاملا بشناسیمش.
با نگرانی گفت:مطمئنی اشتباه نمی کنی؟ممکنه این پسره خطرناک باشه.
بدون اینکه نگران بشم گفتم:نگران نباش.هیچکس نمی تونه من رو گول بزنه.