10-11-2018، 15:41
نام رمان: راه نرفته
نویسنده: مهدیه احمدی
خلاصه رمان:
نگرانی بیش از حد باعث آزار خودش میشد؛ هنگامیکه تصمیم میگیرد رشته تحصیلی خودش را کنار بگذارد و به کار دیگری که هیچ درآمدی ندارد و تازه باید جاهایی هم از جیب خودش خرج کند بپردازد، خستگی زیادی دارد اما…وقتی عاشق این کار باشی و بدانی خنده آوردن روی لب کسانیکه هم جنس خودت هستن اما توان مالی ندارند و نمی توانند یکسری نیازهای خودشان را برآورده کنند چقدر حس خوبی دارد؛ بیخیال رشته تحصیلی میشوی!
مقدمه:
قدم در راه عشق، گویی برای من ممنوعه است. گویی عشق راهی دست نیافتنی دارد، میترسم بروم و دست نیافتنی شود. میترسم بروم و از عشق دور شوم. مسیرش بیراهه دارد و گرگ های تشنهی عشق! بهجای عشق، محبتی به هم نوعانم، شاید بتواند جای آن را پرکند. من راهی که ممنوعه است را نمیروم. کاش راه عشق راهی پایدار بود!
قسمتی از رمان :
پشت چراغ قرمز بودم. پسربچهای رو دیدم که نزدیکم میاد. لباسهاش کهنه بود و خطهای سیاه روی گونه های پسر بچه نشانه کثیفی ظاهرش بود. اخمام تو هم رفت. شیشه رو بالا کشیدم. این ثانیه شمار لعنتی هنوز رو صد بود؛ یک دفعه یکی تند تند به شیشه کوبید.
-اقا تو رو خدا اقا! من گدا نیستم… آقا کمک کن!
برگشتم نگاهش کردم، دوباره بیخیال شدم و خودم رو سرگرم گوشی کردم.
دوباره به شیشه کوبید.
– اقا حداقل کمک نمیکنی ما رو برسون بیمارستان! خواهرم داره میمیره.
اهمیتی نداشت که الان وسط خیابونم؛ فقط باعجله پیاده شدم.
پسره شوکه شده بود.