امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

معرفی رمان های ایرانی !

#69
تــرصـنـآکــ 16+

معرفی رمان های ایرانی !

نام رمان : رمان خانه شیاطین

به قلم : آرزو مهبودی

خلاصه ی رمان:

در مورد خانه اي است كه صاحب خانه ان را به شياطين ببخشيده و اين خانه دست به دست بين انسان ها مي گردد و براي ساكنانش اتفاق هاي عجيب مي افتد …

صفحه ی اول رمان:

شب بر پهنه آسمان و زمین سایه افکنده بود . همه جا را تاریکی و ظلمت پوشانده بود و تنها گه گاه تک ستاره ریزی به زحمت از پس ابرهای تیره سرک می کشید و چشمکی می زد . درختان باغ گاه شاخه هایشان را به دست نسیم نسبتا تندی که بی سرو صدا از میان برگ ها رد می شد می سپردند تا با سایه های بزرگ و وهم انگیزشان وحشت فضا را مضاعف کنند .

در آن عمارت بزرگ و ییلاقی ، پیرزن چروکیده و رنجوری در تختخواب بزرگی افتاده بود و انتظار مرگ را می کشید و ناله هایش تنها صدایی بود که هرازگاهی سکوت ظلمانی شب را می شکست .

دور تا دور تخت او را کسانی احاطه کرده بودند که همانند پیرزن عمری را در بندگی و خدمت به سرور مشترکشان سپری کرده بودند .

ارواح خبیثه به آرامی در اتاق به این سو و آن سو می رفتند . گروه جنیان چشم به پیرزن دوخته و منتظر بودند که ببینند چه موقع دنیا را وداع می گوید .

یکی از حاضرین ، که از شیاطین بلند پایه بود و ” ساسنا ” نام داشت ، شروع به صحبت کرد : ” تو بنده ی خوبی برای سرورمان بودی . تو تمام عمرت را وقف او کردی و … ”

پیرزن چشم های نیمه بسته اش را باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت . دور و بر تختش را جمعیت زیادی احاطه کرده بود ، اما حتی یک انسان هم بین آنها دیده نمی شد . سال ها بود که پیرزن از مردم بریده بود و تنها با اجنه و شیاطین ارتباط داشت . اما در این لحظات آخر ، چقدر دلش می خواست یک انسان _ هر کس بود _ بر بالینش حاضر می شد و دلداریش می داد .

آه ، چه می شد یکی از فرزندانش این جا می بود ؟

اما نه ، آنها از او بریده بودند ، از مادر شیطان پرستشان نفرت داشتند ، همان طور که پدرشان …

اما آنها چه می فهمیدند ؟ آیا این شیطان نبود که امور و اختیار بیشتر کارهای جهان را در دست داشت ؟ آیا این شیطان نبود که رو در روی خدا ایستاد و فرمان او را زیر پا گذاشت ؟ آیا کسی که حتی از خدا هم هراسی به دل ندارد قابل احترام و ستایش نیست ؟ فرزندانش احمق هایی بیش نبودند !

ساسنا هنوز داشت صحبت می کرد : ” … تو آسوده خواهی بود . آن زمان که قیامتی بر پا شود و خدا و سرورمان صلح کنند و درهای بهشت به روی ما گشوده شود ، آن روز بالاخره می آید و خدا از ستمی که در حق سرورمان روا داشته شده دلتنگ خواهد شد و در عوض ، نعمت های بی شماری به ما و سرورمان خواهد بخشید … ”

پیرزن به حرف های ساسنا گوش می داد و با این که عمری به همه ی این حرف ها اعتماد راسخ داشت ، اما حالا ، در این دقایق آخر ، کمی شک و تردید در جانش رخنه کرده بود . ای کاش شیطان خودش به آن جا بر بالینش می آمد و دلداریش می داد !

ناگهان فکری مثل برق از سر پیرزن گذشت . نیمه جانی گرفت و سرش را به طرف ساسنا چرخاند و در حالی که سعی داشت با استفاده از آخرین رمق باقی مانده در وجودش لرزش صدایش را بپوشاند ، گفت : ” می دانی ساسنا ، می دانی می خواهم چه کنم ؟ این خانه را وقف سرورم و یارانش می بخشم !”

ساسنا با رضایت لبخندی زد : ” تو با این کار خوشبختی و سعادتت را تضمین کردی . برای این کارت تا ابد به عنوان یک خدمتگزار خوب و شایسته جاودان خواهی ماند … ”
پاسخ
 سپاس شده توسط **Maria** ، ✩σραqυєηєѕѕ✭ ، ❤ ویدیا ❤


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: مــُـعَــرفی رٌمآن هـآی ایرآنی - ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ - 27-10-2018، 17:31

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان