امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.43
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان فوق العاده زیبای ღدیانهღ

#45
عشـــــ❤️?ـــشـق داغ?, [۱۰.۰۹.۱۸ ۲۳:۲۸]
[In reply to عشـــــ❤️?ـــشـق داغ?]
#پارت_110

اخطاری اسم مونا رو صدا کردم. برگشت سمتم.

-نه خدائی، مگه دروغ میگم؟ قربون خدا بشم آخه مگه میشه؟

بازوش رو فشار دادم. مونا اخمی کرد. امیریل گفت:

-کم کم برای شما هم عادی میشه!

نیش مونا باز شد و گفت:

-البته!

می دونستم پشت این نیش باز مونا چه خبره! شب خوبی رو کنار هم گذروندیم.

بالاخره روز رفتن نهال و امیریل رسید. از اینکه دوباره داشتم تنها می شدم ناراحت بودم.

امیریل چمدونش رو جلوی در گذاشت. بهارک چسبید به پای امیریل.

-نمیشه نری؟ ... اصلاً بیا بابای من شو و پیش ما بمون!

هول کردم.

-عه بهارک ...

بهارک لبهاش رو غنچه کرد و دوید سمت پله ها. سر بلند کردم و نگاهم رو به امیریل دوختم.

-ببخشید، بهارک یه حرفی زده!

-حرفی نزده که ناراحت بشم ... سن اون الان یه مرد، یه پدر رو می طلبه و این طبیعیه اما امیدوارم دفعه ی بعد که میام با زنی قوی تر از الانت رو برو بشم؛ قرار نیست چون تو یک زن تنها هستی نتونی پیشرفت کنی. هستن زنهایی که با داشتن بدترین شرایط موفق شدن هدفشون رو مشخص کنن! میدونم که تو هم می تونی!

سری تکون دادم. با رفتن نهال و امیریل خونه خلوت شد اما حرفهاش تو سرم بالا و پایین می شد.

باید گامی بر می داشتم؛

اول از همه هم اخراج صدرا که این روزها زیادی توی دست و پام بود!

عشـــــ❤️?ـــشـق داغ?, [۱۰.۰۹.۱۸ ۲۳:۲۸]
#پارت_111

وارد رستوران شدم. امروز سرم از همیشه شلوغ تر بود. تا دیروقت همه در تکاپو بودن.

بهارک خسته روی مبل خوابش برده بود. وارد اتاقم شدم. گوشیم شروع به زنگ زدن کرد.

نگاهی به شماره انداختم؛ از ترکیه بود. همین که دکمه ی اتصال رو زدم صدای نهال پیچید تو گوشی.

-سلام.

-سلام.

لبخند روی لبم نشست.

-به به نهال خانوم، یادی از ما کردی!

-حرف نزن که خیلی از دستت ناراحتم ... تا من زنگ نزنم تو نباید یه زنگ بزنی؟

پاهام توی کفش ذوق ذوق می کرد.

-تو که نمیدونی چقدر کار ریخته سرم ... این روزا سرم شلوغه.

-کار که همیشه هست اما تو خودتم دنبالشی! گفتم زنگ بزنم حالت رو بپرسم. امیریل هم اینجاست.

-سلام برسون.

-خودت برسون، از من خدافظ!

و اجازه نداد حرف بزنم. صدای امیریل پیچید تو گوشی.

-سلام خانم مدیر!

-سلام، حالتون خوبه؟

-ما خوبیم ولی صدای تو میگه خیلی خسته ای!
-آره، امشب تو هتل مراسم بود و تازه سرم خلوت شده. پاهام از درد توی کفش ذوق ذوق می کنه!

-کاری نداره؛ کفش هاتو دربیار و پاهاتو روی سرامیک های سرد بذار .. اینجوری خیلی بهتره!

از خدا خواسته کفش هام رو درآوردم. لبخندی روی لبهام نشست.

-مشخصه خوشت اومده!

-آره راحت شدم.

-راجب حرفهایی که بهت زدم فکر کردی؟



-آره خیلی؛ دارم سعی می کنم برای خودم زندگی کنم.

-آفرین، خوب خسته ای ... وقتت رو نمی گیرم.

با امیریل و نهال خداحافظی کردم که در بی هوا باز شد. نگاهی به صدرا که تو چهارچوب در نمایان شد انداختم.

-فکر کنم این اتاق در داشته باشه!

بی توجه به حرفم وارد اتاق شد.

-میخوام باهات حرف بزنم.

-می شنوم.

روی مبل رو به روم نشست.

-نظرت راجب من چیه؟

نگاهی بهش انداختم.

-هیچی! چی باید باشه؟

کمی روی میزم خم شد.

-یعنی تو از من خوشت نمیاد؟!

پوزخندی زدم و خودم رو کمی عقب کشیدم.

-چرا باید ازت خوشم بیاد؟ فکر کردی چون دو تا دختر بهت شماره میده بقیه هم مثل اونان؟

-ببین دیانه، توام تنهائی منم فعلاً تنهام؛ هر دو قصد ازدواج نداریم، می تونیم با هم باشیم!

عصبی از پشت میز بلند شدم. تمام تنم می لرزید.

-تو چی گفتی؟!

-واضح نبود؟ ... میخوام برای مدتی همه جوره باهام باشی ... توام که دختر تو خونه نیستی! تیپ و ایناتم خودم اوکیش می کنم.

دستم رفت بالا تا رو صورتش فرود بیاد که مچ دستم و گرفت.

-چیه، دور برت داشته برای من ادا درمیاری؟ از خدات باشه من بهت پیشنهاد دادم! کسی تا حالا اومده سمتت؟ دلم برات سوخته که می خوام مدتی پارتنرم باشی!

دستم و پس کشیدم.

-از اتاق من برو گمشو بیرون!
پاسخ
 سپاس شده توسط Creative girl ، sajedehh ، seedni ، ناهیدا ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ ، Doory ، _leιтo_ ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان فوق العاده زیبای ღدیانهღ - A.AHADIB - 11-09-2018، 9:56

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان