21-08-2018، 11:05
نام رمان :رمان پریچهر
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی پسری به اسم فرهاده که پس از هشت سال به کشور بر میگرده و توی کارخ و نه ی پدرش مشغول به کار میشه که در اونجا…….
صفحه ی اول رمان:
در زندگي انسان گاهي ديگران سرنوشت را تعيين مي کنند. زماني که به گذشته باز مي گرديم به لحظاتي برخورد مي
کنيم که با يک اتفاق ساده، ديگران توانسته اند زندگيمان را دگرگون کنند.
اين داستاني است از يک زندگي.
مسافرين محترم ورود شما را به خاك ايران خوش آمد مي گويم. ساعت ۲۰:۳۰ دقيقه به وقت تهران است. هوا هفده
درجه بالاي صفر و بارانيست. اميدوارم از پرواز لذت برده باشيد. لطفت در جاي خود نشسته و کمربند را ببنديد. آرزوي
ديدار مجدد شما را داريم.
هومن- ديگه پامو تو اين بشقاب پرنده نمي ذارم. اسمشو بايد مي ذاشتند شرکت هواپيمايي اتو معلق! خيلي خوب ازمون
پذيرايي کردند که آرزوي ديدار مجددمون را هم دارن؟!
من- چي مي گي هومن؟ چرا غر مي زني؟
هومن- مي گن داريم سقوط مي کنيم. خلبان يادش رفته چرخهاي هواپيما رو سوار هواپيما کند.
هر بدي و خوبي از من ديدي حلال کن من فرهاد جون.
من- رسيديم؟
هومن- آره . اينجا آخر خطه. ديدار به قيامت.
من- شام دادند؟