10-08-2018، 4:53
اریا+بگو من سگم وگرنه میزنمت.
_بزن ولی من نمیگم
با کمربندش بیشتر افتاد به جونم.با سگک کمربند محکم زد توی لبم.خون از لبم جاری شد.
_باشه باشه من سگم.
کمربندشو گوشه ای پرت کرد و نشست روی مبل.سیگارشو روشن کرد.به تهش که رسید اومد سمتم.سیگارشو فشار داد روی کمرم.نفسم رفت.
(زمان حال)
با نفس نفس از خواب پریدم بازم کابوس.توی یه اتاق سفید بودم.معلوم بود تیمارستانه.گوشه ای از تخت توی خودم جمع شدم.روزای خیلی سختی داشتم.در باز شد.بازم سرم بالا نبردم.
+نادیا خانوم
سرمو بالا اوردم.یه پسر با چشمای ابی و موهای طلایی بینی کوچیک و لبای قلوه ای.
+من دیویدم روانشناس.
حتی سرمم تکون ندادم.
دیوید+حتما کنجکاو شدی من چرا اسمم خارجیه خب چون من مادرم آمریکایی و پدرم ایرانیه اوکی؟
حرف نزدم.
دیوید+خب من حرف میزنم معلومه خیلی سرسختی که حرف نمیزنی.
_....
دیوید+شنیدم پیش یه روانی به اسم اریا بودی.اون بیماری داره.بیماریش بیماری ایه که از کمبود محبت به وجود میاد.این فرد انقدر کمبود محبت داشته که میخواسته شقایق بهش محبت کنه.بنابر این دوبار به شقایق تجاوز میکنه تا حامله بشه و باهاش ازدواج کنه.بعد تو ناپدید میشی اونم نزدیک یک سال.
_...
دیوید+میشه تعریف کنی؟
_روزای سختی بود.من عاشق یه نفرم اسمش ارسامه.خیلی دوستش داشتم.الانم کمو بیش اره دوستش دارم.گذشت تا ما بخاطر شقایق از هم جدا شدیم.یک روز رفتم کافی شاپ بهم پیام داده بود.بهم گفت برو به ارسام بگو دوستت دارم تا شقایق رو ول کنه.منم نگفتم.سر همین قضیه بیهوشم کرد و برد به...
دیگه حرف نزدم.
دیوید+خب من میرم فردا میام دوباره.
(ارسام)
دکتر+حالش خوب میشه ولی به مرور زمان.
_یعنی امیدی هست؟
دکتر+اره هست ایشون که خدایی نکرده بیماری دیگه ای ندارن فقط افسردگیه که به مرور زمان خوب میشه.اون در حال حاضر از شما ناراحته.تنها کسی که میتونه کمکش کنه شمایی.
_اگه میتونم کمکش کنم این کارو میکنم.
دکتر+به نیما بگو بهش سر بزنه.
(نادیا)
با دیدن همون پسر بچه سپهر نان ذوق کردم.دستامو برای گرفتنش دراز کردم.وقتی بغلش کردم کلی بوسش کردم.وای این بچه چقدر شیرینه.عزیزدلم.
نیما+نادیا خوبی؟
_...
نیما+شنیدم حرف زدی با دکترت پس چرا با ما حرف نمیزنی؟
با نفرت نگاهی بهش کردم.جا خورد.بچه رو به لیلا دادم و بلند شدم.
_یک سال اونجا بودم تو کمکم نکردی هیچ بچه دارم شدی.پلیسو برای همین موقع گذاشتن.نمیخوام ببینمتون.راستی من دیوونه نیستم.لازم نیست ادای دلسوزا رو در بیارید بیاید ملاقاتم.توی نبود من ازدواج کردین اونم بعد از دو ماه که من اونجا بودم.
_بزن ولی من نمیگم
با کمربندش بیشتر افتاد به جونم.با سگک کمربند محکم زد توی لبم.خون از لبم جاری شد.
_باشه باشه من سگم.
کمربندشو گوشه ای پرت کرد و نشست روی مبل.سیگارشو روشن کرد.به تهش که رسید اومد سمتم.سیگارشو فشار داد روی کمرم.نفسم رفت.
(زمان حال)
با نفس نفس از خواب پریدم بازم کابوس.توی یه اتاق سفید بودم.معلوم بود تیمارستانه.گوشه ای از تخت توی خودم جمع شدم.روزای خیلی سختی داشتم.در باز شد.بازم سرم بالا نبردم.
+نادیا خانوم
سرمو بالا اوردم.یه پسر با چشمای ابی و موهای طلایی بینی کوچیک و لبای قلوه ای.
+من دیویدم روانشناس.
حتی سرمم تکون ندادم.
دیوید+حتما کنجکاو شدی من چرا اسمم خارجیه خب چون من مادرم آمریکایی و پدرم ایرانیه اوکی؟
حرف نزدم.
دیوید+خب من حرف میزنم معلومه خیلی سرسختی که حرف نمیزنی.
_....
دیوید+شنیدم پیش یه روانی به اسم اریا بودی.اون بیماری داره.بیماریش بیماری ایه که از کمبود محبت به وجود میاد.این فرد انقدر کمبود محبت داشته که میخواسته شقایق بهش محبت کنه.بنابر این دوبار به شقایق تجاوز میکنه تا حامله بشه و باهاش ازدواج کنه.بعد تو ناپدید میشی اونم نزدیک یک سال.
_...
دیوید+میشه تعریف کنی؟
_روزای سختی بود.من عاشق یه نفرم اسمش ارسامه.خیلی دوستش داشتم.الانم کمو بیش اره دوستش دارم.گذشت تا ما بخاطر شقایق از هم جدا شدیم.یک روز رفتم کافی شاپ بهم پیام داده بود.بهم گفت برو به ارسام بگو دوستت دارم تا شقایق رو ول کنه.منم نگفتم.سر همین قضیه بیهوشم کرد و برد به...
دیگه حرف نزدم.
دیوید+خب من میرم فردا میام دوباره.
(ارسام)
دکتر+حالش خوب میشه ولی به مرور زمان.
_یعنی امیدی هست؟
دکتر+اره هست ایشون که خدایی نکرده بیماری دیگه ای ندارن فقط افسردگیه که به مرور زمان خوب میشه.اون در حال حاضر از شما ناراحته.تنها کسی که میتونه کمکش کنه شمایی.
_اگه میتونم کمکش کنم این کارو میکنم.
دکتر+به نیما بگو بهش سر بزنه.
(نادیا)
با دیدن همون پسر بچه سپهر نان ذوق کردم.دستامو برای گرفتنش دراز کردم.وقتی بغلش کردم کلی بوسش کردم.وای این بچه چقدر شیرینه.عزیزدلم.
نیما+نادیا خوبی؟
_...
نیما+شنیدم حرف زدی با دکترت پس چرا با ما حرف نمیزنی؟
با نفرت نگاهی بهش کردم.جا خورد.بچه رو به لیلا دادم و بلند شدم.
_یک سال اونجا بودم تو کمکم نکردی هیچ بچه دارم شدی.پلیسو برای همین موقع گذاشتن.نمیخوام ببینمتون.راستی من دیوونه نیستم.لازم نیست ادای دلسوزا رو در بیارید بیاید ملاقاتم.توی نبود من ازدواج کردین اونم بعد از دو ماه که من اونجا بودم.