04-08-2018، 3:40
و اونا کسی نبودن جز ارتام و ارسام.با یک نگاه تونستم تشخیصشون بدم.توی چشمای ارتام خباثت و چشمای ارسام غرور موج میزد.لیلا دختر زیبایی بود.ترکیبی از ارسام و ارتام بود فقط چشماش مثل مادرش آبی بود.لباش برجسته و بینی کوچیک.ارسام و ارتام هم همینطور بودن ولی چشماشون مشکی بود.با متانت نشستم.
مادر ارسام+وای ماشالله چه دختر خوشکلی دارین.چند سالته عزیزم؟
_25 خانوم ضیایی.
مادر ارسام+منو آرنوشا صدا کن عزیزم.
_چشم آرنوشا جون.
آرنوشا+لیلا جان عزیزم بلند شو چایی بیار.
لیلا بلند شد و رفت چایی بیاره.نمیدونم چرا حس خوبی به این دختر نداشتم.این خانواده فوق العاده مرموز بودن.خدا خدا میکردم قبول نکنه.ولی از شانس گندم قبول کرد.صدای گریه یه بچه اومد.با تعجب نگاهی به لیلا کردم.رنگ همشون پریده بود.
_این صدای چیه؟
ارنوشا+هیچی عزیزم.
بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.به صدا زدن های نیما توجه نکردم.درو باز کردم.با دیدن یه زن و یه بچه تعجب کردم.
زن+سلام من زن ارسامم اسمم شقایقه...
دیگه حرفاشو نمیشنیدم.به رفتارای ارسام توجه کردم.اون که حلقه دستش نبود.اینم یه راز دیگه.سرم گیج میرفت.اومدم از پله ها پایین برم که سرم گیج رفت.لیز خوردم و لیز خوردم.سرم به کاشی ها کوبیده شد.صدای جیغ و داد میومد.
(راوی)
نیما یقه ارسامو گرفته بود و فحشش میداد.ارتام به سرعت سمت نادیا رفت و بلندش کرد.به صورت معصوم نادیا خیره شد.وقتی خونش بود یه حس خاص نسبت بهش داشت ولی حسش فقط برادرانه بود.نادیا رو به بیمارستان رسوندن.مشکل زیادی نبود.سرش محکم کوبیده نشده بود و فقط بخیه میخواست.سرشو باند پیچی کردن.
دکتر+باید حواستون بهش باشه.ممکنه اگه یکبار دیگه سرش کوبیده بشه فراموشی بگیره.
ارتام+چشم دیگه این اتفاق نمیوفته.
(نادیا)
وقتی چشمامو باز کردم صورت نگران نیما اومد جلوی چشمم.رومو برگردوندم.ضربه ای که خورده بودم خیلی سخت بود.در باز شد و قامت ارسام نمایان شد.
ارسام+نیما میشه بری بیرون با نادیا حرف دارم.
_اولا من نادیا نیستم نادیا خانومم منم با شما حرفی ندارم اقای محترم.
رو به نیما کردم.
_مرخصم؟
نیما+اره بلند شو بریم.
بلند شدم و رفتم سمت در.سرم کمی گیج میرفت ولی نیما بازومو گرفته بود و میبردم.سوار ماشین شدیم.اروم گریه میکردم.
نیما+نمیخوام با لیلا ازدواج کنم.تو ناراحت میشی.
پوزخند زدم.
_اگه تو نمیخواستی ناراحتیمو ببینی میزاشتی من با شهیاد ازدواج کنم.اگه ازدواج میکردم الان خوشبخت بودم.نه اینکه عاشق یه مرد زن و بچه دار بشم.تو راحت داری به ایندت میرسی.فقط منم که ایندم فعلا ر.ی.د.ی.ن توش.
ترمز کرد.
نیما+من اشتباه کردم باشه ولی انقدر به روم نیار.
برگشتم سمتش.
_این اشکای منو میبینی؟اینا فقط بخاطر شماهاست.اصلا شما از شایان پرسیدین چرا منو قمار کرد؟پرسیدین چرا من به اینجا رسیدم؟پرسیدین؟نه نپرسیدین.چون براتون ارزشی نداشتم.
با گریه رومو برگردوندم.
_من هیچوقت ارزشی نداشتم.من هیچوقت توی دلتون جایی نداشتم.بخاطر اینکه بابا پسر دوست بود.الانم هست.اگه میتونست منو با یه پسر عوض میکرد.
نیما+اینطور نیست.
جیغ زدم:همینطوره خودتم به حرفت مطمئن نیستی.
وقتی رسیدیم خونه یه راست رفتم توی اتاقم.
(یک ماه بعد)
یه گوشه توی اتاقم جمع شده بودم.با هیچکس حرف نمیزدم.به زور نیما رو راضی کردم که با لیلا باشه.پیش چند تا مشاور رفتم و هنوزم گوشه گیرم.بابام بهم گفت برم خارج ولی من نمیخواستم برم.برم برای چی؟گوشیم توی این مدت مرتب زنگ میخورد و جواب نمیدادم.میدونستم خودشه.یه بسته سیگار در اوردم و شروع به کشیدن کردم.یادمه گفت نکش ولی من قبول نمیکنم.یه مرد زن دار و من مطلقه چه میشود؟مگه میشه با یه مرد زن دار و بچه دار ازدواج کرد؟بشم خونه خراب کن؟نه من این نیستم.فکر کردم به آینده نامعلومم.اینده ای که تهش فقط و فقط سیاهی بود.یعنی میشه سرنوشتمو از نو بنویسم؟یعنی میشه زمان برگرده و نفهمم ارسام زن داره؟یعنی میشه ارسام زن نداشته باشه؟
مادر ارسام+وای ماشالله چه دختر خوشکلی دارین.چند سالته عزیزم؟
_25 خانوم ضیایی.
مادر ارسام+منو آرنوشا صدا کن عزیزم.
_چشم آرنوشا جون.
آرنوشا+لیلا جان عزیزم بلند شو چایی بیار.
لیلا بلند شد و رفت چایی بیاره.نمیدونم چرا حس خوبی به این دختر نداشتم.این خانواده فوق العاده مرموز بودن.خدا خدا میکردم قبول نکنه.ولی از شانس گندم قبول کرد.صدای گریه یه بچه اومد.با تعجب نگاهی به لیلا کردم.رنگ همشون پریده بود.
_این صدای چیه؟
ارنوشا+هیچی عزیزم.
بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.به صدا زدن های نیما توجه نکردم.درو باز کردم.با دیدن یه زن و یه بچه تعجب کردم.
زن+سلام من زن ارسامم اسمم شقایقه...
دیگه حرفاشو نمیشنیدم.به رفتارای ارسام توجه کردم.اون که حلقه دستش نبود.اینم یه راز دیگه.سرم گیج میرفت.اومدم از پله ها پایین برم که سرم گیج رفت.لیز خوردم و لیز خوردم.سرم به کاشی ها کوبیده شد.صدای جیغ و داد میومد.
(راوی)
نیما یقه ارسامو گرفته بود و فحشش میداد.ارتام به سرعت سمت نادیا رفت و بلندش کرد.به صورت معصوم نادیا خیره شد.وقتی خونش بود یه حس خاص نسبت بهش داشت ولی حسش فقط برادرانه بود.نادیا رو به بیمارستان رسوندن.مشکل زیادی نبود.سرش محکم کوبیده نشده بود و فقط بخیه میخواست.سرشو باند پیچی کردن.
دکتر+باید حواستون بهش باشه.ممکنه اگه یکبار دیگه سرش کوبیده بشه فراموشی بگیره.
ارتام+چشم دیگه این اتفاق نمیوفته.
(نادیا)
وقتی چشمامو باز کردم صورت نگران نیما اومد جلوی چشمم.رومو برگردوندم.ضربه ای که خورده بودم خیلی سخت بود.در باز شد و قامت ارسام نمایان شد.
ارسام+نیما میشه بری بیرون با نادیا حرف دارم.
_اولا من نادیا نیستم نادیا خانومم منم با شما حرفی ندارم اقای محترم.
رو به نیما کردم.
_مرخصم؟
نیما+اره بلند شو بریم.
بلند شدم و رفتم سمت در.سرم کمی گیج میرفت ولی نیما بازومو گرفته بود و میبردم.سوار ماشین شدیم.اروم گریه میکردم.
نیما+نمیخوام با لیلا ازدواج کنم.تو ناراحت میشی.
پوزخند زدم.
_اگه تو نمیخواستی ناراحتیمو ببینی میزاشتی من با شهیاد ازدواج کنم.اگه ازدواج میکردم الان خوشبخت بودم.نه اینکه عاشق یه مرد زن و بچه دار بشم.تو راحت داری به ایندت میرسی.فقط منم که ایندم فعلا ر.ی.د.ی.ن توش.
ترمز کرد.
نیما+من اشتباه کردم باشه ولی انقدر به روم نیار.
برگشتم سمتش.
_این اشکای منو میبینی؟اینا فقط بخاطر شماهاست.اصلا شما از شایان پرسیدین چرا منو قمار کرد؟پرسیدین چرا من به اینجا رسیدم؟پرسیدین؟نه نپرسیدین.چون براتون ارزشی نداشتم.
با گریه رومو برگردوندم.
_من هیچوقت ارزشی نداشتم.من هیچوقت توی دلتون جایی نداشتم.بخاطر اینکه بابا پسر دوست بود.الانم هست.اگه میتونست منو با یه پسر عوض میکرد.
نیما+اینطور نیست.
جیغ زدم:همینطوره خودتم به حرفت مطمئن نیستی.
وقتی رسیدیم خونه یه راست رفتم توی اتاقم.
(یک ماه بعد)
یه گوشه توی اتاقم جمع شده بودم.با هیچکس حرف نمیزدم.به زور نیما رو راضی کردم که با لیلا باشه.پیش چند تا مشاور رفتم و هنوزم گوشه گیرم.بابام بهم گفت برم خارج ولی من نمیخواستم برم.برم برای چی؟گوشیم توی این مدت مرتب زنگ میخورد و جواب نمیدادم.میدونستم خودشه.یه بسته سیگار در اوردم و شروع به کشیدن کردم.یادمه گفت نکش ولی من قبول نمیکنم.یه مرد زن دار و من مطلقه چه میشود؟مگه میشه با یه مرد زن دار و بچه دار ازدواج کرد؟بشم خونه خراب کن؟نه من این نیستم.فکر کردم به آینده نامعلومم.اینده ای که تهش فقط و فقط سیاهی بود.یعنی میشه سرنوشتمو از نو بنویسم؟یعنی میشه زمان برگرده و نفهمم ارسام زن داره؟یعنی میشه ارسام زن نداشته باشه؟