03-08-2018، 0:06
(نادیا)
داخل یه شرکت برام کار پیدا شده بود.ولی خب رئیسش خیلی هیز بود و قبول نکردم.فقط یک کاری مونده بود.پرستاری از یه پسر بچه.زنگ درو زدم.یه خدمتکار راهیم کرد سمت یه اتاق.درو باز کردم.یه پسر پشت به من سیگار میکشید.
_برای پرستاری اومدم.
+بشین
نشستم روی صندلی.برگشت.به چشمای ابیش زل زدم.بینی متوسط لبای برجسته و موهای مشکی.نگاهمو گرفتم و مدارکو روی میز گذاشتم.
+خانوم تو منو اسکل کردی؟تو که مدرکت مهندسی عمرانه.
_بله ولی...
تا خواستم ادامه بدم حرفمو قطع کرد.
+میتونی بری.
_اما من به این کار احتیاج دارم.
+به من ربطی نداره.
_البته از پولدارای بی عاری مثل شما بعید نیست که براش مهم نباشه.
خواستم بلند شم که هولم داد.
+میدونم تو دوست دختر ارسامی.اون که به ه.م.خ.و.ا.ب.ه هاش میرسه.
سیلی ای به صورتش زدم و با گریه گفتم:من خ.ر.ا.ب نیستم.منو با خواهرتون اشتباه گرفتید.
و بلند شدم.دویدم سمت در و بازش کردم.با گریه بیرون رفتم.تا نصفه راه دویدم.به شدت به یک نفر برخوردم.سرمو بالا اوردم و با تعجب نگاهش کردم.
ارسام+چی شده؟
سرمو پایین انداختم.
_هیچی اقا
تا خواستم رد بشم بازومو گرفت.
ارسام+ازت جواب خواستم.توی خونه دوست ارتام چی میخواستی؟
_برای کار رفتم.بهم گفت تو ه.م.خ.و.ا.ب ارسامی.منم گفتم منو با خواهرتون اشتباه گرفتید زدم بیرون.
خندش گرفت.
ارسام+توی همه لحظات حساس یه چیزی بگو.
_انتظار نداشتید که چیزی بهش نگم؟
ارسام+خب حالا بپر بالا بریم دور دور.
سوار ماشینش شدیم.
ارسام+الان میریم یه جایی که مطمئنن حالت خوب میشه.
بعد از دو دقیقه پیاده شدیم.با دیدن یه مغازه پر از پاستیل و لواشک ذوق کردم.به سمت مغازه رفتیم.کلی پاستیل و لواشک برداشتم.بعد از حساب کردن زدیم بیرون.
_راستی تو نمیخوری؟
ارسام+نه بابا
_راستی من یه چیزی میخوام.
ارسام+چی؟
_تو سیگار میکشی؟
ارسام+اره
_یه نخ بده منم بکشم.
با تعجب نگاهم کرد.
ارسام+مسخره میکنی دیگه؟
_نه بابا من همیشه سیگار میکشم.
ارسام+غلط کردی.
تمام ذوقم کور شد.
_باشه منو میرسونی خونه؟
ارسام+نگفتم که قهر کنی برات ضرر داره.
_پس تو هم نکش.
ارسام+اوکی فعلا بیا سوار شو.
بازوشو گرفتم.
_باید بهم قول بدی اگه من نکشم تو هم نکشی.
ارسام+اوکی قول میدم.
ذوق کردم.
_خب بریم پارک اونطرفی یکم بشینیم.
رفتیم سمت پارک.روی چمنا نشستیم.
_خب یکم از زندگیت بگو.
ارسام+هیچی زندگی من کلا در سیاهی غرقه.
اخم کردم.
_ولی میتونی تغییرش بدی.
ارسام+چجوری خانوم روانشناس؟
_میتونی شغلتو تغییر بدی.هیچ دختری نمیاد با یه خلافکار ازدواج کنه.از جمله من.
ارسام+من که نمیتونم باند به اون بزرگی رو ول کنم.
_خب بسپر به یکی ولی خودت از اون کار بیا بیرون.
ارسام+یعنی حتی تو هم حاضر نیستی که با یه خلافکار ازدواج کنی؟
_نه
ارسام+اوکی یکم پاستیل بده بخوریم.
پاستیلو بهش دادم.انگار امشب دوتا دوست شده بودیم.
(دو ساعت بعد)
وقتی رسیدم خونه شهیاد دم در بود و عصبانی.
شهیاد+تا الان کدوم گوری بودی؟
_به تو چه؟
و درو محکم روش بستم.همینم مونده این برام تصمیم بگیره.به سمت اتاقم رفتم.نیما روی تختم نشسته بود.
_تو اینجا چی میخوای؟
نیما+فردا میخوام برم خاستگاری برای لیلا.
_لیلا کی هست؟
نیما+دوست دخترم.
_خب حالا به من چه ربطی داره؟
نیما+باید بیای.
_بایدی وجود نداره.من نمیام.
با غم نگاهم کرد و بیرون رفت.
(ارسام)
امشب با نادیا خیلی خوش گذشت.وقتی کنارش بودم خیلی خوشحال بودم.گوشیم زنگ خورد.
_الو
+میشه راضیش کنی بریم خاستگاری لیلا؟
_اوکی راضیش میکنم.
گوشی رو قطع کردم و زنگ زدم بهش.
نادیا+الو
_الو سلام فردا چیکار داری؟
نادیا+هیچی احتمالا میرم مهمونی.
_مهمونی کجا؟
نادیا+برادرم میخواد بره خاستگاری.
_اوکی میری؟
نادیا+نمیدونم
_به نظرم برو
چند لحظه مکث کرد و گفت:باشه
(نادیا)
مانتو زرشکیم رو پوشیدم.شلوار جین مشکی با شال مشکی.کیف و کفش زرشکیم رو پوشیدم. رژ قرمزمو زدم و راهی شدیم.درو باز کردن.یه زن و مرد میانسال به اسم های مژده جون و ارشام خان بودن.دو تا پسر با کت و شلوارهای ست پشت به ما ایستاده بودن.با برگشتنشون چشمام شد قد گردو.و اونا کسی نبودن جز...
داخل یه شرکت برام کار پیدا شده بود.ولی خب رئیسش خیلی هیز بود و قبول نکردم.فقط یک کاری مونده بود.پرستاری از یه پسر بچه.زنگ درو زدم.یه خدمتکار راهیم کرد سمت یه اتاق.درو باز کردم.یه پسر پشت به من سیگار میکشید.
_برای پرستاری اومدم.
+بشین
نشستم روی صندلی.برگشت.به چشمای ابیش زل زدم.بینی متوسط لبای برجسته و موهای مشکی.نگاهمو گرفتم و مدارکو روی میز گذاشتم.
+خانوم تو منو اسکل کردی؟تو که مدرکت مهندسی عمرانه.
_بله ولی...
تا خواستم ادامه بدم حرفمو قطع کرد.
+میتونی بری.
_اما من به این کار احتیاج دارم.
+به من ربطی نداره.
_البته از پولدارای بی عاری مثل شما بعید نیست که براش مهم نباشه.
خواستم بلند شم که هولم داد.
+میدونم تو دوست دختر ارسامی.اون که به ه.م.خ.و.ا.ب.ه هاش میرسه.
سیلی ای به صورتش زدم و با گریه گفتم:من خ.ر.ا.ب نیستم.منو با خواهرتون اشتباه گرفتید.
و بلند شدم.دویدم سمت در و بازش کردم.با گریه بیرون رفتم.تا نصفه راه دویدم.به شدت به یک نفر برخوردم.سرمو بالا اوردم و با تعجب نگاهش کردم.
ارسام+چی شده؟
سرمو پایین انداختم.
_هیچی اقا
تا خواستم رد بشم بازومو گرفت.
ارسام+ازت جواب خواستم.توی خونه دوست ارتام چی میخواستی؟
_برای کار رفتم.بهم گفت تو ه.م.خ.و.ا.ب ارسامی.منم گفتم منو با خواهرتون اشتباه گرفتید زدم بیرون.
خندش گرفت.
ارسام+توی همه لحظات حساس یه چیزی بگو.
_انتظار نداشتید که چیزی بهش نگم؟
ارسام+خب حالا بپر بالا بریم دور دور.
سوار ماشینش شدیم.
ارسام+الان میریم یه جایی که مطمئنن حالت خوب میشه.
بعد از دو دقیقه پیاده شدیم.با دیدن یه مغازه پر از پاستیل و لواشک ذوق کردم.به سمت مغازه رفتیم.کلی پاستیل و لواشک برداشتم.بعد از حساب کردن زدیم بیرون.
_راستی تو نمیخوری؟
ارسام+نه بابا
_راستی من یه چیزی میخوام.
ارسام+چی؟
_تو سیگار میکشی؟
ارسام+اره
_یه نخ بده منم بکشم.
با تعجب نگاهم کرد.
ارسام+مسخره میکنی دیگه؟
_نه بابا من همیشه سیگار میکشم.
ارسام+غلط کردی.
تمام ذوقم کور شد.
_باشه منو میرسونی خونه؟
ارسام+نگفتم که قهر کنی برات ضرر داره.
_پس تو هم نکش.
ارسام+اوکی فعلا بیا سوار شو.
بازوشو گرفتم.
_باید بهم قول بدی اگه من نکشم تو هم نکشی.
ارسام+اوکی قول میدم.
ذوق کردم.
_خب بریم پارک اونطرفی یکم بشینیم.
رفتیم سمت پارک.روی چمنا نشستیم.
_خب یکم از زندگیت بگو.
ارسام+هیچی زندگی من کلا در سیاهی غرقه.
اخم کردم.
_ولی میتونی تغییرش بدی.
ارسام+چجوری خانوم روانشناس؟
_میتونی شغلتو تغییر بدی.هیچ دختری نمیاد با یه خلافکار ازدواج کنه.از جمله من.
ارسام+من که نمیتونم باند به اون بزرگی رو ول کنم.
_خب بسپر به یکی ولی خودت از اون کار بیا بیرون.
ارسام+یعنی حتی تو هم حاضر نیستی که با یه خلافکار ازدواج کنی؟
_نه
ارسام+اوکی یکم پاستیل بده بخوریم.
پاستیلو بهش دادم.انگار امشب دوتا دوست شده بودیم.
(دو ساعت بعد)
وقتی رسیدم خونه شهیاد دم در بود و عصبانی.
شهیاد+تا الان کدوم گوری بودی؟
_به تو چه؟
و درو محکم روش بستم.همینم مونده این برام تصمیم بگیره.به سمت اتاقم رفتم.نیما روی تختم نشسته بود.
_تو اینجا چی میخوای؟
نیما+فردا میخوام برم خاستگاری برای لیلا.
_لیلا کی هست؟
نیما+دوست دخترم.
_خب حالا به من چه ربطی داره؟
نیما+باید بیای.
_بایدی وجود نداره.من نمیام.
با غم نگاهم کرد و بیرون رفت.
(ارسام)
امشب با نادیا خیلی خوش گذشت.وقتی کنارش بودم خیلی خوشحال بودم.گوشیم زنگ خورد.
_الو
+میشه راضیش کنی بریم خاستگاری لیلا؟
_اوکی راضیش میکنم.
گوشی رو قطع کردم و زنگ زدم بهش.
نادیا+الو
_الو سلام فردا چیکار داری؟
نادیا+هیچی احتمالا میرم مهمونی.
_مهمونی کجا؟
نادیا+برادرم میخواد بره خاستگاری.
_اوکی میری؟
نادیا+نمیدونم
_به نظرم برو
چند لحظه مکث کرد و گفت:باشه
(نادیا)
مانتو زرشکیم رو پوشیدم.شلوار جین مشکی با شال مشکی.کیف و کفش زرشکیم رو پوشیدم. رژ قرمزمو زدم و راهی شدیم.درو باز کردن.یه زن و مرد میانسال به اسم های مژده جون و ارشام خان بودن.دو تا پسر با کت و شلوارهای ست پشت به ما ایستاده بودن.با برگشتنشون چشمام شد قد گردو.و اونا کسی نبودن جز...