امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان آینده من تویی

#12
Tongue 
(نادیا)

داخل یه شرکت برام کار پیدا شده بود.ولی خب رئیسش خیلی هیز بود و قبول نکردم.فقط یک کاری مونده بود.پرستاری از یه پسر بچه.زنگ درو زدم.یه خدمتکار راهیم کرد سمت یه اتاق.درو باز کردم.یه پسر پشت به من سیگار میکشید.

_برای پرستاری اومدم.

+بشین

نشستم روی صندلی.برگشت.به چشمای ابیش زل زدم.بینی متوسط لبای برجسته و موهای مشکی.نگاهمو گرفتم و مدارکو روی میز گذاشتم‌.

+خانوم تو منو اسکل کردی؟تو که مدرکت مهندسی عمرانه.

_بله ولی...

تا خواستم ادامه بدم‌ حرفمو قطع کرد.

+میتونی بری.

_اما من به این کار احتیاج دارم.

+به من ربطی نداره.

_البته از پولدارای بی عاری مثل شما بعید نیست که براش مهم نباشه.

خواستم بلند شم که هولم داد‌.

+میدونم تو دوست دختر ارسامی.اون که به ه.م‌.خ.و.ا.ب.ه هاش میرسه.

سیلی ای به صورتش زدم و با گریه گفتم:من خ.ر.ا.ب نیستم.منو با خواهرتون اشتباه گرفتید.

و بلند شدم‌.دویدم سمت در و بازش کردم‌.با گریه بیرون رفتم.تا نصفه راه دویدم.به شدت به یک نفر برخوردم.سرمو بالا اوردم و با تعجب نگاهش کردم.

ارسام+چی شده؟

سرمو پایین انداختم.

_هیچی اقا

تا خواستم رد بشم بازومو گرفت.

ارسام+ازت جواب خواستم.توی خونه دوست ارتام چی میخواستی؟

_برای کار رفتم.بهم گفت تو ه.م.خ.و.ا.ب ارسامی.منم گفتم منو با خواهرتون اشتباه گرفتید زدم بیرون.

خندش گرفت.

ارسام+توی همه لحظات حساس یه چیزی بگو.

_انتظار نداشتید که چیزی بهش نگم؟

ارسام+خب حالا بپر بالا بریم دور دور.

سوار ماشینش شدیم.

ارسام+الان میریم یه جایی که مطمئنن حالت خوب میشه.

بعد از دو دقیقه پیاده شدیم.با دیدن یه مغازه پر از پاستیل و لواشک ذوق کردم.به سمت مغازه رفتیم.کلی پاستیل و لواشک برداشتم.بعد از حساب کردن زدیم بیرون.

_راستی تو نمیخوری؟

ارسام+نه بابا

_راستی من یه چیزی میخوام.

ارسام+چی؟

_تو سیگار میکشی؟

ارسام+اره

_یه نخ بده منم بکشم.

با تعجب نگاهم کرد.

ارسام+مسخره میکنی دیگه؟

_نه بابا من همیشه سیگار میکشم.

ارسام+غلط کردی.

تمام ذوقم کور شد.

_باشه منو میرسونی خونه؟

ارسام+نگفتم که قهر کنی برات ضرر داره.

_پس تو هم نکش.

ارسام+اوکی فعلا بیا سوار شو.

بازوشو گرفتم.

_باید بهم قول بدی اگه من نکشم تو هم نکشی.

ارسام+اوکی قول میدم.

ذوق کردم.

_خب بریم پارک اونطرفی یکم بشینیم.

رفتیم سمت پارک.روی چمنا نشستیم.

_خب یکم از زندگیت بگو.

ارسام+هیچی زندگی من کلا در سیاهی غرقه.

اخم کردم.

_ولی میتونی تغییرش بدی.

ارسام+چجوری خانوم روانشناس؟

_میتونی شغلتو تغییر بدی.هیچ دختری نمیاد با یه خلافکار ازدواج کنه.از جمله من.

ارسام+من که نمیتونم باند به اون بزرگی رو ول کنم.

_خب بسپر به یکی ولی خودت از اون کار بیا بیرون.

ارسام+یعنی حتی تو هم حاضر نیستی که با یه خلافکار ازدواج کنی؟

_نه

ارسام+اوکی یکم پاستیل بده بخوریم.

پاستیلو بهش دادم.انگار امشب دوتا دوست شده بودیم.

(دو ساعت بعد)

وقتی رسیدم خونه شهیاد دم در بود و عصبانی.

شهیاد+تا الان کدوم گوری بودی؟

_به تو چه؟

و درو محکم روش بستم.همینم مونده این برام تصمیم بگیره.به سمت اتاقم رفتم.نیما روی تختم نشسته بود.

_تو اینجا چی میخوای؟

نیما+فردا میخوام برم خاستگاری برای لیلا.

_لیلا کی هست؟

نیما+دوست دخترم.

_خب حالا به من چه ربطی داره؟

نیما+باید بیای.

_بایدی وجود نداره.من نمیام.

با غم نگاهم کرد و بیرون رفت.

(ارسام)

امشب با نادیا خیلی خوش گذشت.وقتی کنارش بودم خیلی خوشحال بودم.گوشیم زنگ خورد.

_الو

+میشه راضیش کنی بریم خاستگاری لیلا؟

_اوکی راضیش میکنم.

گوشی رو قطع کردم و زنگ زدم بهش.

نادیا+الو

_الو سلام فردا چیکار داری؟

نادیا+هیچی احتمالا میرم مهمونی.

_مهمونی کجا؟

نادیا+برادرم میخواد بره خاستگاری.

_اوکی میری؟

نادیا+نمیدونم

_به نظرم برو

چند لحظه مکث کرد و گفت:باشه

(نادیا)

مانتو زرشکیم رو پوشیدم.شلوار جین مشکی با شال مشکی.کیف و کفش زرشکیم رو پوشیدم. رژ قرمزمو زدم و راهی شدیم.درو باز کردن.یه زن و مرد میانسال به اسم های مژده جون و ارشام خان بودن.دو تا پسر با کت و شلوارهای ست پشت به ما ایستاده بودن.با برگشتنشون چشمام شد قد گردو.و اونا کسی نبودن جز...
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان آینده من تویی - Meli34 - 03-08-2018، 0:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان