روی کاناپه نشستم.
+دیگه نبینم به دوستام توهین کنی.حالا این دفعه رو گذشتم.
پوفی کشیدم و بلند شدم.
_چشم اقا.من از این به بعد خفه میشم.
و به سمت اشپزخونه رفتم.
ارسام+میتونی تا نیم ساعت دیگه بری بیرون ولی با بادیگارد تا دو ساعت دیگه بر میگردی.
_چشم
و به سمت اتاقم رفتم.سریع یه مانتو سفید با کمربند طلایی برداشتم.شلوار جین آبی روشنمو برداشتم.شال آبیمو سرم کردم.یه رژ صورتی زدم و بیرون رفتم.سوار ماشین شدم.بی حرف روند سمت پاساژ.وقتی رسیدم پیاده شدم و سمت مغازه ها رفتم.دو تا مانتو آبی و قرمز خریدم.یه دونه تونیک صورتی خریدم با دو جفت کفش.600 تومان پول داده بود.نیم ساعت دیگه مونده بود که برم خونه.منم سوار شدم و گفتم بره خونه.وقتی رسیدم درو باز کردم و داخل رفتم.ولی با دیدن شخص روبروم یخ زدم.
+نادیا
سریع اخم غلیظی کردم.
_تو اینجا چی میخوای؟
نیما+اومدم دنبالت بریم خونه.
_اولا که نمیام دوما تو اینجا رو از کجا پیدا کردی؟
رنگش پرید.
نیما+پیدا کردم دیگه
_درست جواب منو بده.
نیما+اینجا رو از طریق ارتام پیدا کردم.ارتام دوستمه.
_به هرحال من نمیام.
نیما+خوبشم میای.
_نمیام همباز میخواید شوهرم بدید؟
پوزخند زد.
نیما+اخه کی یه زن مطلقه میگیره؟
_من زن نیستم دخترم بعدشم کی باور میکنه دختره شب عروسیش نشده فرداش طلاق گرفته؟هان؟
نیما+به هر حال باید برگردی.
_بر نمیگردم.
نیما+برای چی؟
_نمیخوام پیش شماها زندگی کنم.
ارسام+به هرحال باید بری.تا فردا میاد.
نیما باشه ای گفت و رفت.منم مات و مبهوت ایستاده بودم.سریع دویدم سمتش و دستشو گرفتم.اشک از چشمام پایین میریخت.
_اقا خواهش میکنم چرا میخواید منو پس بفرستید؟بخاطر ایداست؟خب ازش معذرت خواهی میکنم.خواهش میکنم اقا.
دستشو کشید و رفت.جیغ زدم:اقا خواهش میکنم.
ولی رفت.گریه میکردم.خریدم هم زهر شده بود.با گریه خودمو جمع کردم و رفتم اتاقش.درو باز کردم.
_اقا فقط جوابمو بدید برای چی؟اقا اونا عذابم میدن.تازه من که هنوز پولتون رو جبران نکردم.
ارسام+پولمو میبخشم فقط باید بری.
_اقا یعنی چی؟خواهش میکنم.حداقل بگید برای چی؟
ارسام+به خودم ربط داره.برو بیرون.
(فردا)
چمدونمو کشیدم و همراه نیما بیرون رفتم.برگشتم و به عمارت نگاه کردم.چه زود رفتنی شدم.نیما بازومو کشید و سوارم کرد.تو کل راه ساکت بودم.وقتی هم رسیدیم بی اینکه به بابام سر بزنم رفتم اتاقم.با نوازش موهام بیدار شدم.با دیدن شهیاد سریع ازش فاصله گرفتم.
_چیکار میکنی؟
شهیاد+نادیا عزیزم بلاخره اومدی.
خواست بغلم کنه که کشیدم کنار.
_برو کنار ما محرم نیستیم.
شهیاد+به زودی میشیم.
_شتر در خواب بیند پنبه دانه.این دفعه حتی اگه کتک هم بخورم راضی نمیشم با تو ازدواج کنم.من دیگه دوستت ندارم.
واقعا هم قلبم پیش ارسام بود.بلند شدم و بیرون رفتم.با دیدن خانواده عموم پوفی کشیدم.شایان هم پیششون بود.نشستم.
عمو+والا صابر جان اومدیم نادیا رو برای شهیاد خاستگاری کنیم
حرفشو قطع کردم.
_عمو جان بشین با هم بریم.اخه من با اون پسرت ازدواج کردم سرم قمار کرد دادم به یه نفر بعد بیام با داداشش ازدواج کنم؟خوبه والا.
و بلند شدم.
_من ازدواج نمیکنم.حتی اگه این دفعه بکشنم نمیخوام.اگه نخوام ازدواج کنم باید عممو ببینم.اقا جون نمیخوام.
و رفتم بالا.به لبخند نیما هم توجه نکردم.
(ارسام)
امروز که نادیا رفت انگار قلب این خونه رو هم باهاش برد.به نیما سپرده بودم مواظبش باشه.گوشیم زنگ خورد.جواب دادم.
_بله
+از نادیا خاستگاری کردن
نفسم حبس شد.
_کی؟
+شهیاد
_قبول کرد؟
+نه بابا اخه چرا قبول کنه؟وقتی دلش پیش تو بیشعوره برای چی قبول کنه؟
_اوکی مواظبش باش
و گوشی رو قطع کردم.فنچول من.
سخنی از نویسنده:کسایی که رمان من رو دنبال میکنن لطفا نظر بدید و ایراد هام رو بگید این رمان رمان اول منه و تجربه ای ندارم خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم
+دیگه نبینم به دوستام توهین کنی.حالا این دفعه رو گذشتم.
پوفی کشیدم و بلند شدم.
_چشم اقا.من از این به بعد خفه میشم.
و به سمت اشپزخونه رفتم.
ارسام+میتونی تا نیم ساعت دیگه بری بیرون ولی با بادیگارد تا دو ساعت دیگه بر میگردی.
_چشم
و به سمت اتاقم رفتم.سریع یه مانتو سفید با کمربند طلایی برداشتم.شلوار جین آبی روشنمو برداشتم.شال آبیمو سرم کردم.یه رژ صورتی زدم و بیرون رفتم.سوار ماشین شدم.بی حرف روند سمت پاساژ.وقتی رسیدم پیاده شدم و سمت مغازه ها رفتم.دو تا مانتو آبی و قرمز خریدم.یه دونه تونیک صورتی خریدم با دو جفت کفش.600 تومان پول داده بود.نیم ساعت دیگه مونده بود که برم خونه.منم سوار شدم و گفتم بره خونه.وقتی رسیدم درو باز کردم و داخل رفتم.ولی با دیدن شخص روبروم یخ زدم.
+نادیا
سریع اخم غلیظی کردم.
_تو اینجا چی میخوای؟
نیما+اومدم دنبالت بریم خونه.
_اولا که نمیام دوما تو اینجا رو از کجا پیدا کردی؟
رنگش پرید.
نیما+پیدا کردم دیگه
_درست جواب منو بده.
نیما+اینجا رو از طریق ارتام پیدا کردم.ارتام دوستمه.
_به هرحال من نمیام.
نیما+خوبشم میای.
_نمیام همباز میخواید شوهرم بدید؟
پوزخند زد.
نیما+اخه کی یه زن مطلقه میگیره؟
_من زن نیستم دخترم بعدشم کی باور میکنه دختره شب عروسیش نشده فرداش طلاق گرفته؟هان؟
نیما+به هر حال باید برگردی.
_بر نمیگردم.
نیما+برای چی؟
_نمیخوام پیش شماها زندگی کنم.
ارسام+به هرحال باید بری.تا فردا میاد.
نیما باشه ای گفت و رفت.منم مات و مبهوت ایستاده بودم.سریع دویدم سمتش و دستشو گرفتم.اشک از چشمام پایین میریخت.
_اقا خواهش میکنم چرا میخواید منو پس بفرستید؟بخاطر ایداست؟خب ازش معذرت خواهی میکنم.خواهش میکنم اقا.
دستشو کشید و رفت.جیغ زدم:اقا خواهش میکنم.
ولی رفت.گریه میکردم.خریدم هم زهر شده بود.با گریه خودمو جمع کردم و رفتم اتاقش.درو باز کردم.
_اقا فقط جوابمو بدید برای چی؟اقا اونا عذابم میدن.تازه من که هنوز پولتون رو جبران نکردم.
ارسام+پولمو میبخشم فقط باید بری.
_اقا یعنی چی؟خواهش میکنم.حداقل بگید برای چی؟
ارسام+به خودم ربط داره.برو بیرون.
(فردا)
چمدونمو کشیدم و همراه نیما بیرون رفتم.برگشتم و به عمارت نگاه کردم.چه زود رفتنی شدم.نیما بازومو کشید و سوارم کرد.تو کل راه ساکت بودم.وقتی هم رسیدیم بی اینکه به بابام سر بزنم رفتم اتاقم.با نوازش موهام بیدار شدم.با دیدن شهیاد سریع ازش فاصله گرفتم.
_چیکار میکنی؟
شهیاد+نادیا عزیزم بلاخره اومدی.
خواست بغلم کنه که کشیدم کنار.
_برو کنار ما محرم نیستیم.
شهیاد+به زودی میشیم.
_شتر در خواب بیند پنبه دانه.این دفعه حتی اگه کتک هم بخورم راضی نمیشم با تو ازدواج کنم.من دیگه دوستت ندارم.
واقعا هم قلبم پیش ارسام بود.بلند شدم و بیرون رفتم.با دیدن خانواده عموم پوفی کشیدم.شایان هم پیششون بود.نشستم.
عمو+والا صابر جان اومدیم نادیا رو برای شهیاد خاستگاری کنیم
حرفشو قطع کردم.
_عمو جان بشین با هم بریم.اخه من با اون پسرت ازدواج کردم سرم قمار کرد دادم به یه نفر بعد بیام با داداشش ازدواج کنم؟خوبه والا.
و بلند شدم.
_من ازدواج نمیکنم.حتی اگه این دفعه بکشنم نمیخوام.اگه نخوام ازدواج کنم باید عممو ببینم.اقا جون نمیخوام.
و رفتم بالا.به لبخند نیما هم توجه نکردم.
(ارسام)
امروز که نادیا رفت انگار قلب این خونه رو هم باهاش برد.به نیما سپرده بودم مواظبش باشه.گوشیم زنگ خورد.جواب دادم.
_بله
+از نادیا خاستگاری کردن
نفسم حبس شد.
_کی؟
+شهیاد
_قبول کرد؟
+نه بابا اخه چرا قبول کنه؟وقتی دلش پیش تو بیشعوره برای چی قبول کنه؟
_اوکی مواظبش باش
و گوشی رو قطع کردم.فنچول من.
سخنی از نویسنده:کسایی که رمان من رو دنبال میکنن لطفا نظر بدید و ایراد هام رو بگید این رمان رمان اول منه و تجربه ای ندارم خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم