اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان آینده من تویی

#1
خلاصه رمان:در مورد یه دختر پسره به اسم نادیا و شهیاد که دیوانه وار همدیگه رو دوست دارن ولی نادیا مجبور میشه با شایان برادر شهیاد ازدواج کنه حالا ببینیم سرنوشت این دو عاشق چی میشه

ژانر:عاشقانه غمگین

پارت اول:
حلقه رو دستم کردن.به چشمای غمگین شهیاد نگاه کردم.بغضم گرفت.شایان خیلی خوشحال بود.اون ابروهای نازکش توی ذوقم میزد لبایی که با برق لب براق شده بود باعث میشد صورتمو مچاله کنم.ولی شهیاد من مرد بود.لحنش نازک نبود و مردونه بود.با نفرت نگاهی به پدرم کردم خوشش میومد که منو معامله کرده.یه قطره اشک از چشمام چکید.شهیاد به در اشاره کرد.به سمت در رفتم و بازش کردم.وقتی خارج شدم گریم بیشتر شد.بوی عطر همیشگیش اومد.سرمو به سینش تکیه دادم.

_مگه نگفتی زندگیتم؟پس چرا پا پس کشیدی؟

+من پا پس نکشیدم

_پس کشیدی ولی بدون منو از دست دادی

+من دوست دارم

برگشتم و با چشمای اشکیم نگاهش کردم.چشمای شهیادم بارونی بود مثل من

_ولی من دوست ندارم

اشکاش ریخت.با قدمای اهستم به سمت در رفتم.

_اره من دوست ندارم ولی دیوونتم

صدای هق هقم بلند شد.برگشتم و نگاهش کردم.شونه هاش میلرزید و پشتش به من بود.دویدم سمتش و دستامو دور کمرش حلقه کردم.

_خواهش میکنم گریه نکن التماست میکنم

برگشت و برای اخرین بار بغلم کرد.هق هق دوتامون گوش فلکو کر میکرد.

_همیشه عشقم میمونی و هستی

از بغلش بیرون اومدم و محکم روی قلبم زدم.

_این لعنتی تا اخر عمر اسم تو روشه ولی تو باید منو فراموش کنی

متعجب نگاهم کرد.

_از خوشبختیم میگذرم و با اون شایان الدنگ ازدواج میکنم ولی توهم باید عاشق بشی و عشقمونو فراموش کنی.

خواستم برم که دستمو گرفت.داد زد:من عاشقتم لعنتی میخوای از 24 سالی که عاشقتم بگذرم.

دو زانو روی زمین افتادم و با دستام به سرم زدم.

_میگی چیکار کنم؟چجور راضیشون کنم.زخمامو دیدی؟با کمربند افتادن به جونم کمرمو با سیخ داغ سوزوندن دیگه چیکار کنم؟

احساس کردم کمرش خم شد.استین لباسمو بالا زدم.کبودی مشخص شد.جلوی صورتش تکون دادم.

_میبینی؟؟رد کمربنده.

دستمو گرفت و با گریه گفت:تورو خدا عذابم نده

صورتشو گرفتم و لبامو گذاشتم روی لباش بوسه ای که با اشک همراه بود.بوسه ای که بوسه خداحافظی بود.تلخ بود عین زهرمار عین یه قهوه تلخ ولی بازم خاطره بود.ازش جدا شدم و دویدم سمت خونه درو باز کردم که با پدرم روبرو شدم.با نفرت گفتم:

_اه منو عشقم همیشه پشت سرته و مطمئن باش یه روز اون بالاسری بد تقاص میگیره تقاص زخمای روی بدنم.تا عمر دارم نمیبخشمت نه تو رو نه اون داداش الدنگمو

از جلوی چشمای مبهوتش ناپدید شدم.در اتاقمو باز کردم و داخل شدم.بعد پنج دقیقه مهمونا رفتن.درو قفل کردم و کمدمو باز کردم.لباسارو کنار زدم و صندوقچه رو بیرون اوردم.تک تک عکسامو بیرون اوردم.یه جا منو شهیاد رفته بودیم برف بازی.داخل عکس خندیده بود و من دوتا انگشتامو کرده بودم تو چال های گونش شاد بودیم.

یه عکس دیگه و تا صبح فقط عکس نگاه کردم.خوابم برد.یک هفته گذشت و امروز روز عقدمه کت و شلوار سفید پوشیدم با شال مشکی بدون هیچ ارایشی پایین رفتم.اسم من نادیاست و 24 سالمه یه برادر دارم که 30 سالشه به اسم نیما و مادرم مرده شهیاد 32 سالشه و از بچگی همو دوست داشتیم.شایان پسر خالمه و برادر شهیاده که 29 سالشه وقتی داخل اتاق عقد بردنم و با دیدن شهیاد بغض کردم.جفت شایان نشستم.موهاشو سیخ سیخی کرده بود و ابروهاش نازک تر از همیشه.صورتمو مچاله کردم با خوندن سه بار خطبه به شهیاد نگاه کردم.

_به اجبار بله

با گفتن این حرف همه تعجب کردن.چشمای اشکی شهیاد جلوی چشمام بود.سرمو پایین انداختم و اولین قطره اشکم روی دستم چکید.همه اومدن و کادو دادن.نوبت شهیاد رسید.اومد جلو و گفت:مبارکه زن داداش

یه لحظه نتونستم نفس بکشم.با چشمای ناباور نگاهش کردم.دستام شروع کرد لرزیدن.شایان پوزخند زد.

_ممنون برادر شوهر

چشماشو گذاشت روی هم و اشکش چکید.اومدم اشکشو پاک کنم که دور شد.شایان دستمو گرفت و فشار داد.

شایان+نبینم دور و بر داداشم بپلکی

_برو گمشو تویی که میدونستی داداشت عاشق منه و اومدی جلو تو یه دزد ن.ا.م.و.س.ی

سیلی ای به صورتم زد.متعجب دستمو روی گونم گذاشتم.همه مبهوت نگاهم میکردن.بابام اومد جلو که دستمو اوردم بالا.

_نمیخواد بیای نزدیک وقتی تو و پسرتو میبینم حالت تهوع بهم دست میده.نبینم دور و بر من بپلکید.

و به سرعت بلند شدم.به سمت بیرون دفتر رفتم و شروع کردم راه رفتن.به سمت سوپری رفتم و یه بسته سیگار خریدم.با فندکم روشنش کردم.روی لبم گذاشتم و گوشه ای از خیابون نشستم.شروع به کشیدن کردم.انقدر کشیدم که دستی روی شونم گذاشته شد.به پیرزن روبروم نگاه کردم.

پیرزن+دخترم چرا سیگار میکشی؟

_ضرر داره درست ولی ارومم میکنه

پیرزن+چرا؟

_وقتی به اجبار با برادر عشقت ازدواج میکنی همین میشه وقتی کمرت از زور ردهای کمربند کبود میشه با سیخ داغ سوزونده میشه عشقت گریه میکنه جلوت تازه میفهمی درد چیه

با سکوت پیرزن ادامه دادم:از وقتی بچه بودم عاشقش شدم.اون دوستم داشت ولی من دیوونش بودم.از اینده میترسم، میترسم ازدواج کنه و من بی عشق بشم

پیرزن+شاید عاشق شوهرت شدی
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان آینده من تویی - Meli34 - 03-07-2018، 4:06

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان