رتبه ی سی و نهم رو تقدیم میکنیم به رمان ادیپ شهریار اثر سوفوکل
توضیح کلی:
ایدیپ شهریار (به یونانی: Oἰδίπoυς τύραννoς، تلفظ: ایدیپوس تیرانُس= ایدیپ جبار) قسمت اول از سهگانهٔ ایدیپ در کولونوس و آنتیگونی از تراژدی «افسانههای تبای» نوشته نمایشنامهنویس یونانی سوفوکل که در ۴۲۹ پیش از میلاد به روی صحنه رفت.[۱] این تراژدی دنیای دوگانه و ناهمساز خدایان و آدمیان است که هریک قوانین خاص خود را دارند.پ به عبارت دیگر مسئلهای که در این تراژدی مطرح میشود، برخورد بشر است با تقدیر.
داستان:
تقدیر چنین مقرر کردهاست که ایدیپ شهریار جویا و پویا و پرتکاپو، پدر خود را بکشد و با مادر خویش هم بستر شود. فرمانی است ظالمانه و دوزخی. این حکم را پدر و مادر ایدیب دریافتهاند و برای گریختن از آن ایدیپ کودک را به چوپانی میسپارند که جانش را بگیرد. اما اگر ریختن خون طفلی بر پدر و مادر دشوار میآید، بر چوپان ساده دل نیز آسان نیست؛ بر لبخند معصومانهٔ کودک رقت میآورد و او را به چوپانی دیگر از دیار «کرینت» میسپارد. شبان دوم او را نزد شاه کشور خرده میبرد و کودک در دربار این شاه بزرگ میشود. ایدیپ دردوران جوانی به وسیلهٔ هاتفان از سرنوشت خود آگاه میشود و چون پدرخوانده و مادرخواندهاش را پدر و مادر حقیقی خود میپندارد، برای گریز از سرنوشت از دیار آنان میگریزد. در راه به گردونهٔ پیرمردی میرسد و پس از گفتگو مختصر، پیرمرد را (که پدر واقعی او بوده) میکشد و به سوی شهر «تب» پیش میتازد بر دروازهٔ این شهر از دیرگاه ابوالهولی است که از مردمان معمائی میپرسد و چون آنان در پاسخ در میمانند طعمهٔ مرگ میشوند. ایدیپ معمای ابوالهول (نماینده تقدیر) را فاتحانه جواب میگوید و ابوالهول مقهور بر خاک میافتد. ساکنان شهر تب به پاس این گرهگشائی، شهریاری دیار خود را به ایدیپ میبخشند و دست ملکهٔ شهر (مادر ایدیپ) را در دست او میگذارند. پس از سالها فرمانروائی مرگ و طاعون بر این شهر فرود میآید و چون ایدیپ سبب این فاجعه را از معبد کاهنان آپولو میپرسد، پاسخ میشنود که گناهکار باید از میانه برخیزد، گناهکاری که پدر خود را کشته و با مادر، همبستر شدهاست ایدیپ در جستجوی این گناهکار پلید پس از ماجرائی که در نمایشنامه باید در سرانجام به خود میرسد و چشمهای جهان بین خویش را بر میکند.
توضیح کلی:
ایدیپ شهریار (به یونانی: Oἰδίπoυς τύραννoς، تلفظ: ایدیپوس تیرانُس= ایدیپ جبار) قسمت اول از سهگانهٔ ایدیپ در کولونوس و آنتیگونی از تراژدی «افسانههای تبای» نوشته نمایشنامهنویس یونانی سوفوکل که در ۴۲۹ پیش از میلاد به روی صحنه رفت.[۱] این تراژدی دنیای دوگانه و ناهمساز خدایان و آدمیان است که هریک قوانین خاص خود را دارند.پ به عبارت دیگر مسئلهای که در این تراژدی مطرح میشود، برخورد بشر است با تقدیر.
داستان:
تقدیر چنین مقرر کردهاست که ایدیپ شهریار جویا و پویا و پرتکاپو، پدر خود را بکشد و با مادر خویش هم بستر شود. فرمانی است ظالمانه و دوزخی. این حکم را پدر و مادر ایدیب دریافتهاند و برای گریختن از آن ایدیپ کودک را به چوپانی میسپارند که جانش را بگیرد. اما اگر ریختن خون طفلی بر پدر و مادر دشوار میآید، بر چوپان ساده دل نیز آسان نیست؛ بر لبخند معصومانهٔ کودک رقت میآورد و او را به چوپانی دیگر از دیار «کرینت» میسپارد. شبان دوم او را نزد شاه کشور خرده میبرد و کودک در دربار این شاه بزرگ میشود. ایدیپ دردوران جوانی به وسیلهٔ هاتفان از سرنوشت خود آگاه میشود و چون پدرخوانده و مادرخواندهاش را پدر و مادر حقیقی خود میپندارد، برای گریز از سرنوشت از دیار آنان میگریزد. در راه به گردونهٔ پیرمردی میرسد و پس از گفتگو مختصر، پیرمرد را (که پدر واقعی او بوده) میکشد و به سوی شهر «تب» پیش میتازد بر دروازهٔ این شهر از دیرگاه ابوالهولی است که از مردمان معمائی میپرسد و چون آنان در پاسخ در میمانند طعمهٔ مرگ میشوند. ایدیپ معمای ابوالهول (نماینده تقدیر) را فاتحانه جواب میگوید و ابوالهول مقهور بر خاک میافتد. ساکنان شهر تب به پاس این گرهگشائی، شهریاری دیار خود را به ایدیپ میبخشند و دست ملکهٔ شهر (مادر ایدیپ) را در دست او میگذارند. پس از سالها فرمانروائی مرگ و طاعون بر این شهر فرود میآید و چون ایدیپ سبب این فاجعه را از معبد کاهنان آپولو میپرسد، پاسخ میشنود که گناهکار باید از میانه برخیزد، گناهکاری که پدر خود را کشته و با مادر، همبستر شدهاست ایدیپ در جستجوی این گناهکار پلید پس از ماجرائی که در نمایشنامه باید در سرانجام به خود میرسد و چشمهای جهان بین خویش را بر میکند.