رتبه ی بیست و نهم رو تقدیم میکنیم به رمان موبی دیک اثر هرمان ملویل
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
توضیح کلی:
موبیدیک یا وال سفید (به انگلیسی: Moby-Dick) رمان مشهوری از هرمان ملویل نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۸۵۱، در دوران رنسانس آمریکایی، منتشر شد. ملوان اسماعیل داستان جستجوی دیوانهوار اهب، ناخدای کشتی پکوئود را میگوید که به دنبال انتقام از موبیدیک، وال سفیدی که پیشتر کشتیاش را نابود کردهاست و پایش را از زانو قطع کردهاست، میباشد. کتاب تا زمان مرگ نویسندهٔ آن در سال ۱۸۹۱ یک شکست تجاری بود امّا در قرن بیستم به عنوان یکی از بهترین رمانهای آمریکایی شهرت یافت. ویلیام فاکنر اعتراف میکند که آرزویش این بوده که این کتاب نوشتهٔ او میبود. «اسماعیل خطابم کنید(Call me Ishmael)» در میان ادبیات جهان معروفترین عبارت آغازکنندهٔ رمان است. این کتاب در فهرست صد کتاب برتر تاریخ به انتخاب گاردین قرار گرفته و دیاچ لارنس آن را یکی از شگفتآو رترین کتابهای دنیا و بهترین کتاب در مورد دریا خواندهاست. این کتاب یک سال و نیم طول کشیدهاست تا به رشتهٔ تحریر دربیاید و تجربیات شخصی ملویل را در دریا و خواندن ادبیات والگیران را تصویر میکند. ادبیات الهام بخش او ویلیام شکسپیر و انجیل بوده است. توصیفهای جزئی و واقعگرایانهٔ ملویل از شکار نهنگ و خارج کردن روغن از آن، به آن صورت است که میتوان حضور در کشتی میان خدمه با فرهنگهای مختلف را حس کرد که با کاوش در پایگاه اجتماعی، خیر و شر و وجود خدا مخلوط گشتهاست. این کتاب را ملویل «به نشانهٔ ستایش نبوغ ناتانیل هاوثورن» به او تقدیم میکند. کتاب ابتدا تحت عنوان نهنگ در اکتبر ۱۸۵۱ در لندن منتشر شد و سپس در نوامبر با عنوانی دیگر در نیویورک به چاپ رسید. در میان این دو ویرایش صدها تفاوت که بیشترشان بیاهمیت و برخی مهم هستند به چشم میخورد. ناشر لندنی برخی عبارات حساس را سانسور کرده یا تغییر دادهاست و ملویل نیز اصلاحاتی مانند تغییر ناگهانی عنوان در نسخهٔ چاپ نیویورک در رمان به وجود آوردهاست. نهنگ به هر حال بدون هیچ خط ربطی در هر دو نسخه موبیدیک خوانده میشود. در هنگام حیات ملویل تنها ۳۲۰۰ نسخه از رمان به فروش رسید.
شخصیت:
موبیدیک: شخصیت اصلی که یک نهنگ عنبر غولآسا است و مسلماً ضدقهرمان اصلی رمان.
اسماعیل: اسماعیل، تنها کسی است که از خدمهٔ پکوئود نجات پیدا میکند و راوی داستان است. به عنوان شخصیت او چند سال جوانتر از راوی است. داستان به علت آنکه راوی داستان است به او متکی است اما او در داستان نقش جزئی و کوچکی دارد. نامش نمادی از یتیمها، تبعیدشدگان و طرد شدگان اجتماعی است.[۶]
ایهب: ناخدای ظالم کشتی پکوئود است و به خاطر امیال شخصی خود کشتی را به سمت کشتن موبیدیک، والی که در سفرهای دریایی پیشین در سواحل ژاپن او را مجروح کردهاست. میبرد. او در نهایت با وسواس خود در تعقیب موبیدیک تمام خدمه (به جز اسماعیل) را به کام مرگ میفرستد.
در ساحل
پدر ماپل: یک شکارچی وال سابق که در یک کلیسای کوچک در نیوبدفورد واعظ است.
الایجا: (در انجیل نام او الایجا آمدهاست اما به شاه جیمز با نام الیاس معرفی میشود). هنگامی که اسماعیل و کویکوئگ قصد ثبتنام در کشتی ایهب را دارند او از آنها میپرسد «در این قراردادها چیزی دربارهٔ روح شما هم بود؟». هنگامیکه اسماعیل متعجبانه واکنش نشان میدهد الیاس ادامه میدهد:
-به شتاب گفت: «یا شاید همچو چیزی ندارید. هر چند اهمیتی ندارد، من خیلیها را میشناسم که ندارند - خوشا به حالشان. چون ندارند وضعشان بهتر هم هست. روح چیزی مثل چرخ پنجم گاری است.»
— موبیدیک، فصل نوزدهم، ترجمهٔ پرویز داریوش[۷]
بعدتر در مکالماتش الایجا میگوید:
-خوب، خوب، امضاء که شد کار تمام است؛ و هر چه مقدر باشد همان میشود، اما شاید هم از طرف دیگر آنطور نشود. در هر صورت همه چیز تا به حال مقرر و معین شده و لابد چند ملاحی باید با او بروند - حالا یا همین عده یا عدهٔ دیگر - خدا خودش به اینها رحم کند، صبح بهخیر، رفقا، صبحبهخیر. خدای بیتوصیف به شما برکت بدهد. عذر میخواهم که سر راه شما را گرفتم.
— موبیدیک، فصل نوزدهم، ترجمهٔ پرویز داریوش[۷]
کاپیتان بیلداد و کاپیتان پلگ: از صاحبان اصلی پکوئود، دو ناخدای شکار نهنگ بازنشسته و از فرقه کواکرها. اسم هر دو پلگ و بیلداد از انجیل آمدهاست. پلگ پیش از آنکه خود به فرماندهی برسد زیر دست ایهب به نایب اول بودهاست و مسئول قسمتبندی نهنگهای شکار شده برای ملاحان نیز است.
خدمهٔ کشتی
خدمه کشتی پکوئود از ایالات متحده آمریکا و دیگر نقاط جهان هستند. فصل چهلم (نیمهشب، در عرشهٔ زیرین) که با روش نمایشنامه نویسی به سبک شکسپیر نوشتهشدهاست، به طور قابلتوجهی تفاوت کشورهای خدمه را نشان میدهد. کسانی که در اینجا صحبت میکنند از جزیره من، آزور، مالت، چین، فرانسه، ایسلند، هلند، شیلی، دانمارک، پرتغال، هند، انگلستان، ایرلند و اسپانیا هستند. در حالیکه ۴۴ خدمه در کتاب یاد میشوند ملویل در فصل آخر سه بار تأکید میکند که ۳۰ خدمه در کشتی بودهاست.[۸] از آنجایی که در آن زمان ۳۰ ایالت در آمریکا حضور داشتهاست ملویل چنین چیزی را بیان میکند که به این معنی است که کشتی استعارهای از ایالات متحده آمریکاست.[۹]
نایبان
هر سه نایب پکوئود از نیوانگلند هستند. استارباک، نایب اول جوان پکوئود، که از متفکران و روشنفکران مکتب کواکدهاست و از شهر نانتاکت میباشد. او متأهل است و یک پسر دارد. او میل ندارد به جستجوی آنها تن دهد و هنگامی که به موبیدیک نزدیک میشوند نیز تصمیم میگیرد ایهب را با یک تفنگ فتیلهای بکشد یا بازداشت کند و کشتی را به سمت خانه بازگرداند. استارباک در بین خدمه تنها کسی است که به ایهب معترض است، به او میگوید که انتقام گرفتن از یک حیوان بدون دلیل دیوانگی است. از جمله میل و رغبتهایی که در مذهب کواکر کفر آمیز است. نظر استارباک این است که دنبال نهنگهای بیشتری برای گرفتن روغنشان بروند. اما او هیچ حمایتی از سمت خدمه ندارد و نمیتواند آنها را راضی کند که برگردند. با وجود تردیدهای خود او احساس میکند وظیفه دارد تا از ناخدای خود اطاعت کند. استارباکها خانواده کواکر مذهب مهمی در نانتاکت بودند و چند شکارچی نهنگ هم در این دوره به نام استارباک وجود داشته است، به عنوان نشانه، جزیرهٔ استارباک که در سرزمینهای شکار نهنگ اقیانوس آرام وجود دارد. شرکت چندملیتی و زنجیرهای استارباکس نام خود را از روی این شخصیت برداشتهاست، که نشاندهنده هیچ وابستگی بین او و قهوه نیست؛ تنها دلیل گذاشتن این نام بر این شرکت این بود که نام «پکوئود» توسط مؤسسان آن رد شد.[۱۰]
استاب، نایب دوم پکوئود که متولد دماغه کاد میباشد که همیشه یک پیپ در دهانش و لبخندی بر روی لبانش قرار دارد. «خوشطبع و آسانگیر و بیتوجه بود و چنان بر قایق شکار وال خود سرپرستی میکرد که گویی قتالترین برخوردها ضیافتی بود و جاشوان او همه مهمانان مدعو» (موبی دیک، فصل ۲۷). استاب با اینکه تحصیلکرده نبود اما به طور قابل ملاحظهای در صحبت کردن توانا بود. او در طی شکار نهنگ با زبانی خیالانگیز سریع صحبت میکند که یادآور یکی از شخصیتهای شکسپیر نیز میباشد. تجسم فاضلانهای از مردمی که از سادهلوحی خوشبینانه به عنوان دیدگاه فلسفی خود استفاده میکنند.[۱۱]
فلاسک نایب سوم پکوئود است. مردی کوتاه قد و تنومند از مارتاز وینهیارد. او به شکار نهنگ به عنوان تلاش برای انتقام گرفتن از برخی اعمال نهنگها نگاه میکند. فلاسک به نام مستعار «کینگ-پست» در بین خدمه معروف بود زیرا با آن قد و قامت و تنومندی آنها را به یاد الواری که به عنوان ستون در کشتیها و ساختمانها استفاده میشود، میانداخت.
زوبیناندازان
نیزهداران پکوئود هیچکدام مسیحی نیستند و از بخشهای مختلفی از جهان کنار هم گرد آمدهاند. هر کدام از آنها در قایق یکی از نایبان خدمت میکند. کویکوئگ متولد جزیرهای ساختگی به نام کوکوووکو در دریای جنوبی، در یک قبیلهٔ آدمخوار است و پدرش رئیس آن قبیله میباشد. از زمانی که او جزیرهٔ خود را ترک کرده است کار با زوبین را به خوبی فرا گرفتهاست. او با اسماعیل در اوایل کتاب، پیش از عزیمت به سمت نانتاکت، رابطهٔ دوستانه برقرار میکند. او به عنوان آدمی میان جامعهٔ متمدن و وحشی توصیف میشود. او زوبینانداز کشتی استارباک است، جایی که اسماعیل نیز به عنوان پاروزن حضور دارد. کویکوئگ بهترین دوست اسماعیل در داستان است. او در ابتدا در رمان بسیار برجسته خودنمایی میکند اما به تدریج مانند اسماعیل اهمیت خود را در میان داستانهای دیگر از دست میدهد.
تاشتِگو، او به عنوان یک زوبینانداز سرخپوست اهل آکوینا (وامپانواگ) توصیف میشود. او یک شکارچی حیوان بودهاست که حال به شکار نهنگ روی آورده. او زوبینانداز قایق استاب است.
داگو، یک زوبینانداز آفریقایی بلندقد (۶فوت و پنج اینچ یا ۱۹۸ سانتیمتر) از یک دهکدهٔ ساحلی است با اخلاقی مهربان و نجیبانه. او زوبینانداز قایق فلاسک است.
فتحاللّه، زوبینانداز قایق ایهب است. او یک هندی مزدیسنا (پارسی است. او به عنوان کسی که در چین زندگی کردهاست توصیف میشود. هنگام کشیدن بادبانها او در انبار کشتی پنهان شدهبود و بعدها در میان خدمهٔ قایق ایهب پدیدار شد. در متن فتحالله به عنوان «سایهٔ تاریک» ایهب معرفی شدهاست. اسماعیل به او «ستایشگر آتش» لقب میدهد و خدمه گمان میکنند او شیطانی است که در قالب یک مرد پنهان شدهاست. او منبع پیشگوییهای متنوعی است که ایهب را به سمت شکار موبیدیک سوق میدهد.
دیگر خدمه
پیپ، (نام مستعار او پیپین است اما به اختصار پیپ میگویند) یک فرد کم سنوسال آمریکایی آفریقایی تبار از تولند کانتی است، اگرچه اون به عنوان «پسر آلابامایی» نیز خواندهشدهاست. او کوچکترین خدمهٔ کشتی پکوئود است. از او به خاطر جثهٔ کوچکش به عنوان نگهدارندهٔ کشتی استفاده میکنند (کسی که هنگام ترک خدمه در قایقهای شکار نهنگ در کشتی میماند). اسماعیل در جایی از داستان تضاد پیپ را با پیشکار کشتی، دوبوی توصیف میکند. او دوبوی را «کرهٔ سیاه» مینامد و دربارهٔ او میگوید «به حکم طبیعت خود کودن و کند ذهن بود» (موبی دیک، فصل ۹۳). او به پیپ کرهٔ سیاه میگوید و در توصیفش میگوید «رقیقالقلب بود در اعماق خود بسیار هوشیار بود و از آن درخشندگی و هوشمندی وخوش و مهرورز و بانشاط قبیلهٔ خود برخوردار بود.» و کمی بعدتر خواننده را ملامت میکند: «اکنون که مینویسم این سیاه کوچکاندام درخشان و هشیار بود لبخند مزنید زیرا که سیاهی نیز درخشش دارد. هر آینهٔ آن آبنوس درخشان را که در قفسهٔ شاه کار کردهاند بنگرید.» (موبی دیک، فصل ۹۳)
هنگامی که یکی از پاروزنان قایق استاب مجروح میشود پیپ به صورت موقت جایگزین او میگردد. در اولین وقفه، پیپ از قایق بیرون میپرد و باعث میشود که استاب و تاشتگو نهنگی که به زوبین دارند از دستشان برود. تاشتگو و دیگر خدمه از دست او عصبانی میشوند و استاب با شوخطبعی او را سرزنش میکند و حتی تصور بردگی را نیز پیش میکشد: «در خود آلاباما قیمت یک وال سی برابر توست». بار دیگر که نهنگ رویت شد پیپ بار دیگر به دریا پرید به تنهایی در آنجا گیر افتاد در حالیکه استاب و دیگر خدمه در حال کشیدن نهنگ زوبین زدهشده بودند. پس از نجات پیدا کردن پیپ از آن به بعد (حداقل نزد دیگر خدمه) به یک «احمق» و «دیوانه» بدل گشت. اما اسماعیل اعتقاد دارد که او یک تجربه عرفانی را از سر گذرانده: «بسیاری از دیوانگی مردان حس بهشت است». این تجربه برای پیپ حیاتی بود زیرا او به عنوان دیدهبان خدمت میکرد. به زعم اسماعیل «واقعهای بسیار ندبهآور بود و منجر بدان شد که برای جاشوان که گاه دیوانهوار خوش بودند و سرنوشتشان از پیش مقدر شده بود در بارهٔ هر دنبالهٔ متفرق و پراکنده که بر سر کشتی میآید پیشگویی زنده و همراه پدیدآورد». دیوانگی پیپ بسیار شاعرانه و فصیح است؛ او به یادآورندهٔ تام در شاه لیر است. بعدتر ایهب جانب پیپ را میگیرد و از او نگهداری میکند.
دوبوی زال و پیشکار عصبی کشتی است. آشپز (فلیس)، آهنگر (پرت) و نجار کشتی هر کدام در حداقل یکی از فصلهای نزدیک به انتهای رمان ظاهر میشوند. فلیس بسیار پیر و نیمه ناشنوا و آمریکایی آفریقایی تبار است. او در فصل شام استاب (فصل شصت و چهارم) حاضر میشود و در یک گفتگوی شوخطبعانه با استاب وارد میشود که استاب به او میآموزد چگونه میتواند به اشکال مختلف گوشت یک نهنگ را طبخ نماید. ایهب نجار را میخواهد تا برایش به جای پایی که از بین رفتهاست یک پا از استخوان نهنگ بسازد. اندکی بعد از پرت میخواهد تا یک نیزهٔ ویژه بسازد تا او در نبرد نهایی خود با موبیدیک آن را نزد خود داشتهباشد. پرت نیز یکی از معدود شخصیتهایی است که راوی از زندگی گذشتهاش تعاریفی بهدست میدهد: زندگی ساحلیاش بر اثر مصرف بیش از حد الکل نابود شدهاست.
دیگر ناخدایان
ناخدا بومر، ناخدای کشتی ساموئل اندربی از لندن که ایهب در دریا به او برمیخورد. بومر نه تنها موبیدیک را دیدهاست بلکه بازویش را در نبرد با آن از دست دادهاست. او به مانند ایهب عضو قطع شدهٔ خود را با استخوان نهنگ جایگزین کردهبود. ایهب بلافاصله گمان میبرد روح آشنایی برای انتقام از موبیدیک پیدا کردهاست اما بومر نقطهٔ مقابل ایهب را در رمان نمایندگی میکند. در اینجا، همتای عاقل و منطقی ایهب. اگرچه بومر برای موبیدیک جنبهٔ انسانی قائل میشود و خشم جوشان او را هنگامی که بومر وسوسه میشود او را شکار کند توصیف میکند، اما او به راحتی با از دست دادن بازویش کنار آمدهاست و هیچ قصدی برای شکار موبیدیک ندارد و به ایهب نصیحت میکند «او بهترین است. رهایش کن». دکتر اندربی قویاً برای این نگرش استدلال میکند:
میدانید، آقایان که دستگاههای گوارش وال را قادر متعال چنان نفوذناپذیر ساختهاست که حتی هضم کامل بازوی انسان هم برایش ممکن نیست؟ و خودش هم این را میداند. به این ترتیب آنچه را بدخواهی و بدذاتی وال سفید میپندارید صرفاً دست و پا بستگی اوست. چون هیچ قصد آن را ندارد که حتی یک دست و یک پای کسی را ببلعد، فقط در فکر آن است که با حملههای دروغی طرف را بترساند
— موبیدیک، فصل ۱۰۰
بومر با شوخطبعی دربارهٔ از دست دادن بازویش داستان پردازی میکند، بدون هیچ فوریتی برای گفتن مکان موبیدیک. ایهب خشمگین بومر را مجبور میکند که بپرسد «ناخدای شما دیوانه است؟» ایهب به سرعت کشتی اندربی را ترک میکند و شتابزدگی او باعث میشود پای استخوان نهنگ او بشکند سپس آسیبهای بیشتری در دستوراتش برای سکانگیر به وجود آورد. پایی که به بدترین شکل آسیب دید میتواند استعارهای برای صاحب آن باشد.
ناخدا دهدیر، درک دهدیر یک ناخدای والگیر آلمانی بود. ملویل دلاوریهای دیر و آلمانیها را بیارزش میکند. کشتی دهدیر موفق به شکار هیچ نهنگی نشدهاست و از پکوئود خواهش میکند کمی روغن به آنها بدهد تا بتوانند چراغهای خود را روشن نگهدارند. در حین معامله، نهنگهایی دیده میشوند و خدمهٔ هر دو کشتی به دنبال آنها میروند. دهدیر سعی میکند تا مانع شکار نهنگ توسط خدمه پکوئود بشود اما موفق نیست. آخرینبار دهدیر در حال دنبال کردن یک نهنگ تیغباله است که آنطور که ملویل میگوید نهنگ سریعی است که توسط شکارچیان وال در قرن ۱۹ شکار میکردند.
ناخدایان بینام
برخی ناخدای کشتیها در موبیدیک نام ندارند اما نقشهای کوچکی را در داستان بازی میکنند.
بچهلر، پس از یک گشت زدن موفق کشتی او مملو از روغن است. او با رد کردن احتمال وجود موبیدیک ایهب را عصبانی میکند که این ابهام را بین نهنگ واقعی و شخصیت افسانهای افزایش میدهد.
رزباد، ناخدای کشتی فرانسوی که او نیز بیاعتبار میشود که به عنوان یک «تولیدکنندهٔ ادکلن» توصیف میشود. او دو نهنگ مریض را میگیرد و استاب که به وجود عنبر در آنها مشکوک شده بود او و خدمهاش را فریب میدهد تا نهنگها را رها کنند. او درست فکر میکرد اما ایهب با عجلهٔ خود نگذاشت استاب تمام جایزهاش را از نهنگ خارج نماید.
ریچل، ناخدایی که از ایهب درخواست میکند تا دنبال قایق شکار نهنگ گمشدهای بگردند که پسر خردسالش در آن حضور دارد. ایهب درخواست آنها را رد میکند. پس از غرق شدن پکوئود، ریچل اسماعیل، تنها بازمانده را نجات میدهد.
دیلایت، ناخدایش وسوسه شده بود تا موبیدیک را شکار کند. نهنگ دور قایق آنها میچرخد و یکی از قایقهایش را غرق میکند. این اتفاق از پیش نشان میدهد چه اتفاقی قرار است برای پکوئود رخ دهد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
توضیح کلی:
موبیدیک یا وال سفید (به انگلیسی: Moby-Dick) رمان مشهوری از هرمان ملویل نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۸۵۱، در دوران رنسانس آمریکایی، منتشر شد. ملوان اسماعیل داستان جستجوی دیوانهوار اهب، ناخدای کشتی پکوئود را میگوید که به دنبال انتقام از موبیدیک، وال سفیدی که پیشتر کشتیاش را نابود کردهاست و پایش را از زانو قطع کردهاست، میباشد. کتاب تا زمان مرگ نویسندهٔ آن در سال ۱۸۹۱ یک شکست تجاری بود امّا در قرن بیستم به عنوان یکی از بهترین رمانهای آمریکایی شهرت یافت. ویلیام فاکنر اعتراف میکند که آرزویش این بوده که این کتاب نوشتهٔ او میبود. «اسماعیل خطابم کنید(Call me Ishmael)» در میان ادبیات جهان معروفترین عبارت آغازکنندهٔ رمان است. این کتاب در فهرست صد کتاب برتر تاریخ به انتخاب گاردین قرار گرفته و دیاچ لارنس آن را یکی از شگفتآو رترین کتابهای دنیا و بهترین کتاب در مورد دریا خواندهاست. این کتاب یک سال و نیم طول کشیدهاست تا به رشتهٔ تحریر دربیاید و تجربیات شخصی ملویل را در دریا و خواندن ادبیات والگیران را تصویر میکند. ادبیات الهام بخش او ویلیام شکسپیر و انجیل بوده است. توصیفهای جزئی و واقعگرایانهٔ ملویل از شکار نهنگ و خارج کردن روغن از آن، به آن صورت است که میتوان حضور در کشتی میان خدمه با فرهنگهای مختلف را حس کرد که با کاوش در پایگاه اجتماعی، خیر و شر و وجود خدا مخلوط گشتهاست. این کتاب را ملویل «به نشانهٔ ستایش نبوغ ناتانیل هاوثورن» به او تقدیم میکند. کتاب ابتدا تحت عنوان نهنگ در اکتبر ۱۸۵۱ در لندن منتشر شد و سپس در نوامبر با عنوانی دیگر در نیویورک به چاپ رسید. در میان این دو ویرایش صدها تفاوت که بیشترشان بیاهمیت و برخی مهم هستند به چشم میخورد. ناشر لندنی برخی عبارات حساس را سانسور کرده یا تغییر دادهاست و ملویل نیز اصلاحاتی مانند تغییر ناگهانی عنوان در نسخهٔ چاپ نیویورک در رمان به وجود آوردهاست. نهنگ به هر حال بدون هیچ خط ربطی در هر دو نسخه موبیدیک خوانده میشود. در هنگام حیات ملویل تنها ۳۲۰۰ نسخه از رمان به فروش رسید.
شخصیت:
موبیدیک: شخصیت اصلی که یک نهنگ عنبر غولآسا است و مسلماً ضدقهرمان اصلی رمان.
اسماعیل: اسماعیل، تنها کسی است که از خدمهٔ پکوئود نجات پیدا میکند و راوی داستان است. به عنوان شخصیت او چند سال جوانتر از راوی است. داستان به علت آنکه راوی داستان است به او متکی است اما او در داستان نقش جزئی و کوچکی دارد. نامش نمادی از یتیمها، تبعیدشدگان و طرد شدگان اجتماعی است.[۶]
ایهب: ناخدای ظالم کشتی پکوئود است و به خاطر امیال شخصی خود کشتی را به سمت کشتن موبیدیک، والی که در سفرهای دریایی پیشین در سواحل ژاپن او را مجروح کردهاست. میبرد. او در نهایت با وسواس خود در تعقیب موبیدیک تمام خدمه (به جز اسماعیل) را به کام مرگ میفرستد.
در ساحل
پدر ماپل: یک شکارچی وال سابق که در یک کلیسای کوچک در نیوبدفورد واعظ است.
الایجا: (در انجیل نام او الایجا آمدهاست اما به شاه جیمز با نام الیاس معرفی میشود). هنگامی که اسماعیل و کویکوئگ قصد ثبتنام در کشتی ایهب را دارند او از آنها میپرسد «در این قراردادها چیزی دربارهٔ روح شما هم بود؟». هنگامیکه اسماعیل متعجبانه واکنش نشان میدهد الیاس ادامه میدهد:
-به شتاب گفت: «یا شاید همچو چیزی ندارید. هر چند اهمیتی ندارد، من خیلیها را میشناسم که ندارند - خوشا به حالشان. چون ندارند وضعشان بهتر هم هست. روح چیزی مثل چرخ پنجم گاری است.»
— موبیدیک، فصل نوزدهم، ترجمهٔ پرویز داریوش[۷]
بعدتر در مکالماتش الایجا میگوید:
-خوب، خوب، امضاء که شد کار تمام است؛ و هر چه مقدر باشد همان میشود، اما شاید هم از طرف دیگر آنطور نشود. در هر صورت همه چیز تا به حال مقرر و معین شده و لابد چند ملاحی باید با او بروند - حالا یا همین عده یا عدهٔ دیگر - خدا خودش به اینها رحم کند، صبح بهخیر، رفقا، صبحبهخیر. خدای بیتوصیف به شما برکت بدهد. عذر میخواهم که سر راه شما را گرفتم.
— موبیدیک، فصل نوزدهم، ترجمهٔ پرویز داریوش[۷]
کاپیتان بیلداد و کاپیتان پلگ: از صاحبان اصلی پکوئود، دو ناخدای شکار نهنگ بازنشسته و از فرقه کواکرها. اسم هر دو پلگ و بیلداد از انجیل آمدهاست. پلگ پیش از آنکه خود به فرماندهی برسد زیر دست ایهب به نایب اول بودهاست و مسئول قسمتبندی نهنگهای شکار شده برای ملاحان نیز است.
خدمهٔ کشتی
خدمه کشتی پکوئود از ایالات متحده آمریکا و دیگر نقاط جهان هستند. فصل چهلم (نیمهشب، در عرشهٔ زیرین) که با روش نمایشنامه نویسی به سبک شکسپیر نوشتهشدهاست، به طور قابلتوجهی تفاوت کشورهای خدمه را نشان میدهد. کسانی که در اینجا صحبت میکنند از جزیره من، آزور، مالت، چین، فرانسه، ایسلند، هلند، شیلی، دانمارک، پرتغال، هند، انگلستان، ایرلند و اسپانیا هستند. در حالیکه ۴۴ خدمه در کتاب یاد میشوند ملویل در فصل آخر سه بار تأکید میکند که ۳۰ خدمه در کشتی بودهاست.[۸] از آنجایی که در آن زمان ۳۰ ایالت در آمریکا حضور داشتهاست ملویل چنین چیزی را بیان میکند که به این معنی است که کشتی استعارهای از ایالات متحده آمریکاست.[۹]
نایبان
هر سه نایب پکوئود از نیوانگلند هستند. استارباک، نایب اول جوان پکوئود، که از متفکران و روشنفکران مکتب کواکدهاست و از شهر نانتاکت میباشد. او متأهل است و یک پسر دارد. او میل ندارد به جستجوی آنها تن دهد و هنگامی که به موبیدیک نزدیک میشوند نیز تصمیم میگیرد ایهب را با یک تفنگ فتیلهای بکشد یا بازداشت کند و کشتی را به سمت خانه بازگرداند. استارباک در بین خدمه تنها کسی است که به ایهب معترض است، به او میگوید که انتقام گرفتن از یک حیوان بدون دلیل دیوانگی است. از جمله میل و رغبتهایی که در مذهب کواکر کفر آمیز است. نظر استارباک این است که دنبال نهنگهای بیشتری برای گرفتن روغنشان بروند. اما او هیچ حمایتی از سمت خدمه ندارد و نمیتواند آنها را راضی کند که برگردند. با وجود تردیدهای خود او احساس میکند وظیفه دارد تا از ناخدای خود اطاعت کند. استارباکها خانواده کواکر مذهب مهمی در نانتاکت بودند و چند شکارچی نهنگ هم در این دوره به نام استارباک وجود داشته است، به عنوان نشانه، جزیرهٔ استارباک که در سرزمینهای شکار نهنگ اقیانوس آرام وجود دارد. شرکت چندملیتی و زنجیرهای استارباکس نام خود را از روی این شخصیت برداشتهاست، که نشاندهنده هیچ وابستگی بین او و قهوه نیست؛ تنها دلیل گذاشتن این نام بر این شرکت این بود که نام «پکوئود» توسط مؤسسان آن رد شد.[۱۰]
استاب، نایب دوم پکوئود که متولد دماغه کاد میباشد که همیشه یک پیپ در دهانش و لبخندی بر روی لبانش قرار دارد. «خوشطبع و آسانگیر و بیتوجه بود و چنان بر قایق شکار وال خود سرپرستی میکرد که گویی قتالترین برخوردها ضیافتی بود و جاشوان او همه مهمانان مدعو» (موبی دیک، فصل ۲۷). استاب با اینکه تحصیلکرده نبود اما به طور قابل ملاحظهای در صحبت کردن توانا بود. او در طی شکار نهنگ با زبانی خیالانگیز سریع صحبت میکند که یادآور یکی از شخصیتهای شکسپیر نیز میباشد. تجسم فاضلانهای از مردمی که از سادهلوحی خوشبینانه به عنوان دیدگاه فلسفی خود استفاده میکنند.[۱۱]
فلاسک نایب سوم پکوئود است. مردی کوتاه قد و تنومند از مارتاز وینهیارد. او به شکار نهنگ به عنوان تلاش برای انتقام گرفتن از برخی اعمال نهنگها نگاه میکند. فلاسک به نام مستعار «کینگ-پست» در بین خدمه معروف بود زیرا با آن قد و قامت و تنومندی آنها را به یاد الواری که به عنوان ستون در کشتیها و ساختمانها استفاده میشود، میانداخت.
زوبیناندازان
نیزهداران پکوئود هیچکدام مسیحی نیستند و از بخشهای مختلفی از جهان کنار هم گرد آمدهاند. هر کدام از آنها در قایق یکی از نایبان خدمت میکند. کویکوئگ متولد جزیرهای ساختگی به نام کوکوووکو در دریای جنوبی، در یک قبیلهٔ آدمخوار است و پدرش رئیس آن قبیله میباشد. از زمانی که او جزیرهٔ خود را ترک کرده است کار با زوبین را به خوبی فرا گرفتهاست. او با اسماعیل در اوایل کتاب، پیش از عزیمت به سمت نانتاکت، رابطهٔ دوستانه برقرار میکند. او به عنوان آدمی میان جامعهٔ متمدن و وحشی توصیف میشود. او زوبینانداز کشتی استارباک است، جایی که اسماعیل نیز به عنوان پاروزن حضور دارد. کویکوئگ بهترین دوست اسماعیل در داستان است. او در ابتدا در رمان بسیار برجسته خودنمایی میکند اما به تدریج مانند اسماعیل اهمیت خود را در میان داستانهای دیگر از دست میدهد.
تاشتِگو، او به عنوان یک زوبینانداز سرخپوست اهل آکوینا (وامپانواگ) توصیف میشود. او یک شکارچی حیوان بودهاست که حال به شکار نهنگ روی آورده. او زوبینانداز قایق استاب است.
داگو، یک زوبینانداز آفریقایی بلندقد (۶فوت و پنج اینچ یا ۱۹۸ سانتیمتر) از یک دهکدهٔ ساحلی است با اخلاقی مهربان و نجیبانه. او زوبینانداز قایق فلاسک است.
فتحاللّه، زوبینانداز قایق ایهب است. او یک هندی مزدیسنا (پارسی است. او به عنوان کسی که در چین زندگی کردهاست توصیف میشود. هنگام کشیدن بادبانها او در انبار کشتی پنهان شدهبود و بعدها در میان خدمهٔ قایق ایهب پدیدار شد. در متن فتحالله به عنوان «سایهٔ تاریک» ایهب معرفی شدهاست. اسماعیل به او «ستایشگر آتش» لقب میدهد و خدمه گمان میکنند او شیطانی است که در قالب یک مرد پنهان شدهاست. او منبع پیشگوییهای متنوعی است که ایهب را به سمت شکار موبیدیک سوق میدهد.
دیگر خدمه
پیپ، (نام مستعار او پیپین است اما به اختصار پیپ میگویند) یک فرد کم سنوسال آمریکایی آفریقایی تبار از تولند کانتی است، اگرچه اون به عنوان «پسر آلابامایی» نیز خواندهشدهاست. او کوچکترین خدمهٔ کشتی پکوئود است. از او به خاطر جثهٔ کوچکش به عنوان نگهدارندهٔ کشتی استفاده میکنند (کسی که هنگام ترک خدمه در قایقهای شکار نهنگ در کشتی میماند). اسماعیل در جایی از داستان تضاد پیپ را با پیشکار کشتی، دوبوی توصیف میکند. او دوبوی را «کرهٔ سیاه» مینامد و دربارهٔ او میگوید «به حکم طبیعت خود کودن و کند ذهن بود» (موبی دیک، فصل ۹۳). او به پیپ کرهٔ سیاه میگوید و در توصیفش میگوید «رقیقالقلب بود در اعماق خود بسیار هوشیار بود و از آن درخشندگی و هوشمندی وخوش و مهرورز و بانشاط قبیلهٔ خود برخوردار بود.» و کمی بعدتر خواننده را ملامت میکند: «اکنون که مینویسم این سیاه کوچکاندام درخشان و هشیار بود لبخند مزنید زیرا که سیاهی نیز درخشش دارد. هر آینهٔ آن آبنوس درخشان را که در قفسهٔ شاه کار کردهاند بنگرید.» (موبی دیک، فصل ۹۳)
هنگامی که یکی از پاروزنان قایق استاب مجروح میشود پیپ به صورت موقت جایگزین او میگردد. در اولین وقفه، پیپ از قایق بیرون میپرد و باعث میشود که استاب و تاشتگو نهنگی که به زوبین دارند از دستشان برود. تاشتگو و دیگر خدمه از دست او عصبانی میشوند و استاب با شوخطبعی او را سرزنش میکند و حتی تصور بردگی را نیز پیش میکشد: «در خود آلاباما قیمت یک وال سی برابر توست». بار دیگر که نهنگ رویت شد پیپ بار دیگر به دریا پرید به تنهایی در آنجا گیر افتاد در حالیکه استاب و دیگر خدمه در حال کشیدن نهنگ زوبین زدهشده بودند. پس از نجات پیدا کردن پیپ از آن به بعد (حداقل نزد دیگر خدمه) به یک «احمق» و «دیوانه» بدل گشت. اما اسماعیل اعتقاد دارد که او یک تجربه عرفانی را از سر گذرانده: «بسیاری از دیوانگی مردان حس بهشت است». این تجربه برای پیپ حیاتی بود زیرا او به عنوان دیدهبان خدمت میکرد. به زعم اسماعیل «واقعهای بسیار ندبهآور بود و منجر بدان شد که برای جاشوان که گاه دیوانهوار خوش بودند و سرنوشتشان از پیش مقدر شده بود در بارهٔ هر دنبالهٔ متفرق و پراکنده که بر سر کشتی میآید پیشگویی زنده و همراه پدیدآورد». دیوانگی پیپ بسیار شاعرانه و فصیح است؛ او به یادآورندهٔ تام در شاه لیر است. بعدتر ایهب جانب پیپ را میگیرد و از او نگهداری میکند.
دوبوی زال و پیشکار عصبی کشتی است. آشپز (فلیس)، آهنگر (پرت) و نجار کشتی هر کدام در حداقل یکی از فصلهای نزدیک به انتهای رمان ظاهر میشوند. فلیس بسیار پیر و نیمه ناشنوا و آمریکایی آفریقایی تبار است. او در فصل شام استاب (فصل شصت و چهارم) حاضر میشود و در یک گفتگوی شوخطبعانه با استاب وارد میشود که استاب به او میآموزد چگونه میتواند به اشکال مختلف گوشت یک نهنگ را طبخ نماید. ایهب نجار را میخواهد تا برایش به جای پایی که از بین رفتهاست یک پا از استخوان نهنگ بسازد. اندکی بعد از پرت میخواهد تا یک نیزهٔ ویژه بسازد تا او در نبرد نهایی خود با موبیدیک آن را نزد خود داشتهباشد. پرت نیز یکی از معدود شخصیتهایی است که راوی از زندگی گذشتهاش تعاریفی بهدست میدهد: زندگی ساحلیاش بر اثر مصرف بیش از حد الکل نابود شدهاست.
دیگر ناخدایان
ناخدا بومر، ناخدای کشتی ساموئل اندربی از لندن که ایهب در دریا به او برمیخورد. بومر نه تنها موبیدیک را دیدهاست بلکه بازویش را در نبرد با آن از دست دادهاست. او به مانند ایهب عضو قطع شدهٔ خود را با استخوان نهنگ جایگزین کردهبود. ایهب بلافاصله گمان میبرد روح آشنایی برای انتقام از موبیدیک پیدا کردهاست اما بومر نقطهٔ مقابل ایهب را در رمان نمایندگی میکند. در اینجا، همتای عاقل و منطقی ایهب. اگرچه بومر برای موبیدیک جنبهٔ انسانی قائل میشود و خشم جوشان او را هنگامی که بومر وسوسه میشود او را شکار کند توصیف میکند، اما او به راحتی با از دست دادن بازویش کنار آمدهاست و هیچ قصدی برای شکار موبیدیک ندارد و به ایهب نصیحت میکند «او بهترین است. رهایش کن». دکتر اندربی قویاً برای این نگرش استدلال میکند:
میدانید، آقایان که دستگاههای گوارش وال را قادر متعال چنان نفوذناپذیر ساختهاست که حتی هضم کامل بازوی انسان هم برایش ممکن نیست؟ و خودش هم این را میداند. به این ترتیب آنچه را بدخواهی و بدذاتی وال سفید میپندارید صرفاً دست و پا بستگی اوست. چون هیچ قصد آن را ندارد که حتی یک دست و یک پای کسی را ببلعد، فقط در فکر آن است که با حملههای دروغی طرف را بترساند
— موبیدیک، فصل ۱۰۰
بومر با شوخطبعی دربارهٔ از دست دادن بازویش داستان پردازی میکند، بدون هیچ فوریتی برای گفتن مکان موبیدیک. ایهب خشمگین بومر را مجبور میکند که بپرسد «ناخدای شما دیوانه است؟» ایهب به سرعت کشتی اندربی را ترک میکند و شتابزدگی او باعث میشود پای استخوان نهنگ او بشکند سپس آسیبهای بیشتری در دستوراتش برای سکانگیر به وجود آورد. پایی که به بدترین شکل آسیب دید میتواند استعارهای برای صاحب آن باشد.
ناخدا دهدیر، درک دهدیر یک ناخدای والگیر آلمانی بود. ملویل دلاوریهای دیر و آلمانیها را بیارزش میکند. کشتی دهدیر موفق به شکار هیچ نهنگی نشدهاست و از پکوئود خواهش میکند کمی روغن به آنها بدهد تا بتوانند چراغهای خود را روشن نگهدارند. در حین معامله، نهنگهایی دیده میشوند و خدمهٔ هر دو کشتی به دنبال آنها میروند. دهدیر سعی میکند تا مانع شکار نهنگ توسط خدمه پکوئود بشود اما موفق نیست. آخرینبار دهدیر در حال دنبال کردن یک نهنگ تیغباله است که آنطور که ملویل میگوید نهنگ سریعی است که توسط شکارچیان وال در قرن ۱۹ شکار میکردند.
ناخدایان بینام
برخی ناخدای کشتیها در موبیدیک نام ندارند اما نقشهای کوچکی را در داستان بازی میکنند.
بچهلر، پس از یک گشت زدن موفق کشتی او مملو از روغن است. او با رد کردن احتمال وجود موبیدیک ایهب را عصبانی میکند که این ابهام را بین نهنگ واقعی و شخصیت افسانهای افزایش میدهد.
رزباد، ناخدای کشتی فرانسوی که او نیز بیاعتبار میشود که به عنوان یک «تولیدکنندهٔ ادکلن» توصیف میشود. او دو نهنگ مریض را میگیرد و استاب که به وجود عنبر در آنها مشکوک شده بود او و خدمهاش را فریب میدهد تا نهنگها را رها کنند. او درست فکر میکرد اما ایهب با عجلهٔ خود نگذاشت استاب تمام جایزهاش را از نهنگ خارج نماید.
ریچل، ناخدایی که از ایهب درخواست میکند تا دنبال قایق شکار نهنگ گمشدهای بگردند که پسر خردسالش در آن حضور دارد. ایهب درخواست آنها را رد میکند. پس از غرق شدن پکوئود، ریچل اسماعیل، تنها بازمانده را نجات میدهد.
دیلایت، ناخدایش وسوسه شده بود تا موبیدیک را شکار کند. نهنگ دور قایق آنها میچرخد و یکی از قایقهایش را غرق میکند. این اتفاق از پیش نشان میدهد چه اتفاقی قرار است برای پکوئود رخ دهد.