رتبه ی بیست و سوم رو تقدیم میکنیم به رمان پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
توضیح کلی:
پیرمرد و دریا (به انگلیسی: The Old Man and the Sea) نام رمان کوتاهی است از ارنست همینگوی، نویسنده سرشناس آمریکایی. این رمان در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در ۱۹۵۲ به چاپ رسید. پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید. این داستان، که یکی از مشهورترین آثار اوست، شرح تلاشهای یک ماهیگیر پیر کوبایی است که در دل دریاهای دور برای به دام انداختن یک نیزهماهی بسیار بزرگ با آن وارد مبارزهٔ مرگ و زندگی میگردد. نوشتن این کتاب یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی بودهاست.
ارنست همینگوی در این کتاب به حوزهٔ زندگی پیرمردی چنگ میاندازد که روزی قلمرو بزرگ دریا در حیطه اقتدارش بود و عروسکان خوش خرام دریا بیوههایی بودهاند درمانده در تار و پود تورش و اینک زندگی او به پایان خود میرسد، در آرزوی بزرگترین صیدش دل به دریای بزرگ میسپارد و بزرگترین صیدش را به چنگ میآورد ولی آن قدرتی که بتواند شاهکار آخرین خود را به ساحل بکشد ندارد و چیزی جز اسکلت به ساحل نمیآورد. همینگوی در پیرمرد و دریا شکوه قلمرو دریا را با افت و خیز زندگی دراز یک صیاد در هم میآمیزد و از این آمیزش زندگینامهای سرشار از اندوه برای صیادی از پا افتاده فراهم میکند.
پیرمرد و دریا یک «رمان کوتاه» است، چراکه این رمان به فصلها یا قسمتهای جدا تقسیم نشدهاست و علاوه بر این فقط اندکی از یک داستان کوتاه بلندتر است. پیرمرد و دریا اولین بار در تمامیت خود، شامل ۲۶٬۵۰۰ واژه، در شماره یکم سپتامبر ۱۹۵۲ مجله لایف (Life) منتشر شد و باعث شد ظرف فقط ۲ روز بیش از ۵ میلیون نسخه از این مجله فروش برود. نقدهایی که دربارهٔ این داستان نوشته شد همگی بدون استثناء و بهطور اغراقآمیزی مثبت بودند. هرچند بعدها تعداد کمی نقد مخالف نیز نوشته شد که نویسندگانشان زیاد با پیرمرد و دریا میانه خوبی نداشتند و به آن خرده میگرفتند. در یکی از چاپهای اولیه نام کتاب بر روی جلد اشتباهاً پیرمردها و دریا چاپ شده بود.
الکسی لئونوف در خاطراتش نقل کرده که پیرمرد و دریا یکی از کتابهای مورد علاقه یوری گاگارین بودهاست. وی این موضوع را در سفرش به کوبا به خود ارنست همینگوی هم گفته بودهاست.
خلاصه داستان:
پیر مرد و دریا داستان مبارزه حماسی ماهی گیری پیر و باتجربه است با یک نیزه ماهی غول پیکر برای به دام انداختن آن. صیدی که میتواند بزرگترین صید تمام عمر او باشد.
وقتی داستان آغاز میگردد سانتیاگو Santiago، پیرمرد ماهی گیر، ۸۴ روز است که حتی یک ماهی هم صید نکردهاست. او آن قدر بدشانس بودهاست که پدر و مادر شاگرد او، مانولین Manolin، او را از همراهی با پیرمرد منع کرده و به او گفتهاند بهتر است با ماهی گیرهای خوش شانس تر به دریا برود. مانولین اما به پیرمرد علاقهمند است و در تمام مدتی که پیرمرد دست خالی از دریا برگشتهاست هر شب به کلبه او سر زده، وسائل ماهی گیری اش را ضبط و ربط کرده، برایش غذا برده و با او دربارهٔ مسابقات بیس بال آمریکا به گفتگو نشستهاست. یک شب بالاخره پیرمرد به مانولین میگوید که مطمئن است که دوران بدشانسی او به پایان رسیدهاست و به همین دلیل خیال دارد روز بعد قایقش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آبهای دور خلیج برود.
فردای آن شب در روز هشتادوپنجم سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب میاندازد و راهی دریا میشود. وقتی از ساحل بسیار دور میشود طعمه خود را به دل آبهای عمیق خلیج میسپارد. ظهر روز بعد یک ماهی بزرگ، که پیرمرد مطمئن است یک نیزه ماهی است، طعمه را میبلعد. سانتیاگو قادر به گرفتن و بالا کشیدن ماهی عظیمالجثه نیست و متوجه میشود که درعوض ماهی دارد قایق را میکشد و با خود میبرد. دو روز و دو شب به همین صورت میگذرد و پیرمرد با جثه نحیف خود فشار سیم ماهی گیری را که توسط ماهی کشیده میشود تحمل میکند. سانتیاگو در اثر کشمکش و تقلا زخمی شدهاست و درد میکشد، با این حال ماهی را برادر خطاب میکند و تلاش و تقلای او را ارج میگذارد و آن را را ستایش میکند.
روز سوم ماهی از کشیدن قایق دست برمیدارد و شروع میکند به چرخیدن به دور آن. پیرمرد متوجه میشود که ماهی خسته شدهاست و بااین که خود نیز رمقی در بدن ندارد هرطور شده ماهی را به کنار قایق میکشاند و با فروکردن نیزهای در بدنش آن را میکشد و به مبارزه طولانی خود با ماهی سرسخت و سمج پایان میبخشد. سانتیاگو ماهی را به کنار قایق میبندد و پاروزنان بهطرف ساحل حرکت میکند و به این میاندیشد که در بازار چنین ماهی بزرگی را از او به چه مبلغی خواهند خرید و ماهی با این جثه بزرگش شکم چند نفر گرسنه را سیر خواهد کرد. پیرمرد اما پیش خود بر این عقیده است که هیچکس لیاقت آن را ندارد که این ماهی باوقار و بزرگ منش را بخورد.
وقتی سانتیاگو در راه بازگشت به ساحل است کوسهها که از بوی خون پی به وجود نیزه ماهی بردهاند برای خوردنش هجوم میآورند. پیرمرد چندتا از کوسهها را از پا درمیآورد، ولی در نهایت شب که فرامیرسد کوسهها تمام ماهی را میخورند و فقط اسکلتی از او باقی میگذارند. سانتیاگو به خاطر قربانی کردن ماهی خود را سرزنش میکند. روز بعد پیش از طلوع آفتاب پیرمرد به ساحل میرسد و با خستگی دکل قایقش را به دوش میکشد و راهی کلبهاش میگردد. وقتی به کلبه میرسد خود را روی تختخواب میاندازد و به خوابی عمیق فرومیرود.
عدهای از ماهی گیران بیخبر از ماجراهای پیرمرد برای تماشا به دور قایق او و اسکلت نیزهماهی جمع میشوند و گردشگرانی که در کافهای در همان حوالی نشستهاند اسکلت را به اشتباه اسکلت کوسهماهی میپندارند. شاگرد پیرمرد، مانولین، که نگران او بودهاست با خوشحالی او را صحیح و سالم در کلبهاش مییابد و برایش روزنامه و قهوه میآورد. وقتی پیرمرد بیدار میشود، آن دو دوست به یکدیگر قول میدهند که بار دیگر به اتفاق برای ماهی گیری به دریا خواهند رفت. پیرمرد از فرط خستگی دوباره به خواب میرود و خواب شیرهای سواحل آفریقا را میبیند.
توضیح کلی:
پیرمرد و دریا (به انگلیسی: The Old Man and the Sea) نام رمان کوتاهی است از ارنست همینگوی، نویسنده سرشناس آمریکایی. این رمان در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در ۱۹۵۲ به چاپ رسید. پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید. این داستان، که یکی از مشهورترین آثار اوست، شرح تلاشهای یک ماهیگیر پیر کوبایی است که در دل دریاهای دور برای به دام انداختن یک نیزهماهی بسیار بزرگ با آن وارد مبارزهٔ مرگ و زندگی میگردد. نوشتن این کتاب یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی بودهاست.
ارنست همینگوی در این کتاب به حوزهٔ زندگی پیرمردی چنگ میاندازد که روزی قلمرو بزرگ دریا در حیطه اقتدارش بود و عروسکان خوش خرام دریا بیوههایی بودهاند درمانده در تار و پود تورش و اینک زندگی او به پایان خود میرسد، در آرزوی بزرگترین صیدش دل به دریای بزرگ میسپارد و بزرگترین صیدش را به چنگ میآورد ولی آن قدرتی که بتواند شاهکار آخرین خود را به ساحل بکشد ندارد و چیزی جز اسکلت به ساحل نمیآورد. همینگوی در پیرمرد و دریا شکوه قلمرو دریا را با افت و خیز زندگی دراز یک صیاد در هم میآمیزد و از این آمیزش زندگینامهای سرشار از اندوه برای صیادی از پا افتاده فراهم میکند.
پیرمرد و دریا یک «رمان کوتاه» است، چراکه این رمان به فصلها یا قسمتهای جدا تقسیم نشدهاست و علاوه بر این فقط اندکی از یک داستان کوتاه بلندتر است. پیرمرد و دریا اولین بار در تمامیت خود، شامل ۲۶٬۵۰۰ واژه، در شماره یکم سپتامبر ۱۹۵۲ مجله لایف (Life) منتشر شد و باعث شد ظرف فقط ۲ روز بیش از ۵ میلیون نسخه از این مجله فروش برود. نقدهایی که دربارهٔ این داستان نوشته شد همگی بدون استثناء و بهطور اغراقآمیزی مثبت بودند. هرچند بعدها تعداد کمی نقد مخالف نیز نوشته شد که نویسندگانشان زیاد با پیرمرد و دریا میانه خوبی نداشتند و به آن خرده میگرفتند. در یکی از چاپهای اولیه نام کتاب بر روی جلد اشتباهاً پیرمردها و دریا چاپ شده بود.
الکسی لئونوف در خاطراتش نقل کرده که پیرمرد و دریا یکی از کتابهای مورد علاقه یوری گاگارین بودهاست. وی این موضوع را در سفرش به کوبا به خود ارنست همینگوی هم گفته بودهاست.
خلاصه داستان:
پیر مرد و دریا داستان مبارزه حماسی ماهی گیری پیر و باتجربه است با یک نیزه ماهی غول پیکر برای به دام انداختن آن. صیدی که میتواند بزرگترین صید تمام عمر او باشد.
وقتی داستان آغاز میگردد سانتیاگو Santiago، پیرمرد ماهی گیر، ۸۴ روز است که حتی یک ماهی هم صید نکردهاست. او آن قدر بدشانس بودهاست که پدر و مادر شاگرد او، مانولین Manolin، او را از همراهی با پیرمرد منع کرده و به او گفتهاند بهتر است با ماهی گیرهای خوش شانس تر به دریا برود. مانولین اما به پیرمرد علاقهمند است و در تمام مدتی که پیرمرد دست خالی از دریا برگشتهاست هر شب به کلبه او سر زده، وسائل ماهی گیری اش را ضبط و ربط کرده، برایش غذا برده و با او دربارهٔ مسابقات بیس بال آمریکا به گفتگو نشستهاست. یک شب بالاخره پیرمرد به مانولین میگوید که مطمئن است که دوران بدشانسی او به پایان رسیدهاست و به همین دلیل خیال دارد روز بعد قایقش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آبهای دور خلیج برود.
فردای آن شب در روز هشتادوپنجم سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب میاندازد و راهی دریا میشود. وقتی از ساحل بسیار دور میشود طعمه خود را به دل آبهای عمیق خلیج میسپارد. ظهر روز بعد یک ماهی بزرگ، که پیرمرد مطمئن است یک نیزه ماهی است، طعمه را میبلعد. سانتیاگو قادر به گرفتن و بالا کشیدن ماهی عظیمالجثه نیست و متوجه میشود که درعوض ماهی دارد قایق را میکشد و با خود میبرد. دو روز و دو شب به همین صورت میگذرد و پیرمرد با جثه نحیف خود فشار سیم ماهی گیری را که توسط ماهی کشیده میشود تحمل میکند. سانتیاگو در اثر کشمکش و تقلا زخمی شدهاست و درد میکشد، با این حال ماهی را برادر خطاب میکند و تلاش و تقلای او را ارج میگذارد و آن را را ستایش میکند.
روز سوم ماهی از کشیدن قایق دست برمیدارد و شروع میکند به چرخیدن به دور آن. پیرمرد متوجه میشود که ماهی خسته شدهاست و بااین که خود نیز رمقی در بدن ندارد هرطور شده ماهی را به کنار قایق میکشاند و با فروکردن نیزهای در بدنش آن را میکشد و به مبارزه طولانی خود با ماهی سرسخت و سمج پایان میبخشد. سانتیاگو ماهی را به کنار قایق میبندد و پاروزنان بهطرف ساحل حرکت میکند و به این میاندیشد که در بازار چنین ماهی بزرگی را از او به چه مبلغی خواهند خرید و ماهی با این جثه بزرگش شکم چند نفر گرسنه را سیر خواهد کرد. پیرمرد اما پیش خود بر این عقیده است که هیچکس لیاقت آن را ندارد که این ماهی باوقار و بزرگ منش را بخورد.
وقتی سانتیاگو در راه بازگشت به ساحل است کوسهها که از بوی خون پی به وجود نیزه ماهی بردهاند برای خوردنش هجوم میآورند. پیرمرد چندتا از کوسهها را از پا درمیآورد، ولی در نهایت شب که فرامیرسد کوسهها تمام ماهی را میخورند و فقط اسکلتی از او باقی میگذارند. سانتیاگو به خاطر قربانی کردن ماهی خود را سرزنش میکند. روز بعد پیش از طلوع آفتاب پیرمرد به ساحل میرسد و با خستگی دکل قایقش را به دوش میکشد و راهی کلبهاش میگردد. وقتی به کلبه میرسد خود را روی تختخواب میاندازد و به خوابی عمیق فرومیرود.
عدهای از ماهی گیران بیخبر از ماجراهای پیرمرد برای تماشا به دور قایق او و اسکلت نیزهماهی جمع میشوند و گردشگرانی که در کافهای در همان حوالی نشستهاند اسکلت را به اشتباه اسکلت کوسهماهی میپندارند. شاگرد پیرمرد، مانولین، که نگران او بودهاست با خوشحالی او را صحیح و سالم در کلبهاش مییابد و برایش روزنامه و قهوه میآورد. وقتی پیرمرد بیدار میشود، آن دو دوست به یکدیگر قول میدهند که بار دیگر به اتفاق برای ماهی گیری به دریا خواهند رفت. پیرمرد از فرط خستگی دوباره به خواب میرود و خواب شیرهای سواحل آفریقا را میبیند.