امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نگاه سردتو

#2
Heart 
لابد باخودش میگه این دختره یه تخته‌اش کمه... برای اینکه از این مشغله ذهنی نجاتش بدم گفتم: -سلامم! اگه بگم چشماش نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون اغراق نکردم.... -خانوم شما خوددرگیری مزمن داریاااا... -مرسی نظر لطفتونه! دستمو به سمتش دراز کردمو با لبخند پهنی گفتم: -به جمع خوددرگیریون خوش اومدی! اینبار جدی شد!اینو از چشماش فهمیدم، -میشه لطف کنید کلاس 304 رو بهم نشون بدید؟! با غرور نگاش کردم: -دانشجوی جدیدی؟! با اخم گفت: -نخیر! ابرومو دادم بالا: -پس چی؟! حالا اون بود که با غرور نگام میکرد: -استاد جدیدم! ای وای.... خاک برسرمممممم.... این استاد این دو ترممونه؟! چیا که بهش نگفتم.... برای اینکه سروته ماجرا رو سرهم بیارم گفتم: -آخ شرمنده استاد.... یه آدم بی فرهنگ چند دقیقه پیش باعث شد من یکم... و انگشتمو روی شقیقه ام گذاشتم و چند بار تکونش دادم... با صدای محکمش خفه شدم! -خانوم....کلاس 304 لطفا! آب دهنمو قورت دادم و یکم خودمو به سمت عقب کشیدمو به کلاس اشاره کردم! -بفرمایید! ابرویی بالا انداخت! -دانشجوی من هستید شما؟! مظلومانه سرمو بالا پایین کردم.... مغرورانه گفت: -که اینطور... جوابی ندادمو کناری ایستادم تا اون داخل شه! اما...مگه خانوما مقدم نیستن؟! پ چرا اون اول بره؟! میخواست دستیگره رو به طرف پایین بکشه که داد زدم: -نههههههه.... بدبخت یه هفت هشت متری رفت روهوا و بعدشم که سقوط کرد یه سه چهار دفعه ای دور خودش چرخید! -خانوم معلومه دارین چیکار میکنین؟! سرفه ای کردم! -خب قدیما میگفتن خانوما مقدم ترن! سری از روی تاسف تکون داد و یه قدم به عقب برداشت و با دست به در اشاره کرد! خواستم دستگیره رو بگیرم که آروم گفت: -درضمن بخاطر اون برخورد چنددقیقه پیشم متاسفم! خیلی عجله داشتم! نه! یعنی این یارو بود وای... بهش گفتم بی فرهنگ... خدایااااا... یعنی میخوام بدونم وقتی شانسو بین بنده هات تقسیم میکردی من کدوم جهنمی بودم آخه! -ایرادی نداره! و درو باز کردم... پوزخندی به دلسا زدمو همون ردیف اول کنار یکی از دخترها نشستم.... وتا آخر کلتس لال شدم!
-گندم....گندم....صبرکن برات توضیح بدم....
بی توجه به حرفای دلسا به طرف سلف رفتم... یه شیرکاکائو گرفتمو از سلف بیرون زدم اما دستم به عقب کشیده شد.... با خشونت کنترل شده‌ای دستمو از دستای سرد دلسا بیرون کشیدمو با جدیت گفتم: -میشه تنهام بذاری؟! تنهایی رو به بودن با بعضی آدما ترجیح میدم! آخی... بغض کرده بود! -خیلی خب حالا بغض نکن! آروم خندید و ضربه ای به پهلوم زد و گفت: -کوچیکتیم آبجی! -وظیفته! -خیلی... چپ چپ نگاش کردم که حساب کار دستش بیاد و مواظب حرفش باشه که اینجوری ادامه داد: -گلی! با لبخند پهنی گفتم: -میدونم!
شیرکاکائو رو به طرفش گرفتم: -میخوری؟! سریع از دستم کشید بیرون و درحالیکه که نی رو داخلش فرو میکرد گفت: -آخ قربون دستت! خیلی دلم میخواست! نه که این استاد جدیده خیلی جدی بود از ترس گلوم خشک شده بود. کارت درسته ممنون! و نی رو گذاشت تو دهنش! اِاِاِ میگن تعارف اومد نیومد داره هااااا...
-چیه؟! چرا اینجوری نگام میکنی؟!تمرکزم برگشت! -ها... ایشالله زهرشه بچسپه به تنت خو آخه یه تعارف زدما! چیزی نگفت و به خوردنش ادامه داد. -راستی گندم.... اون خوشتیپه رو دیدی؟! -کدوم؟! استاد رو میگی؟! -نه بابا به اون چیکار دارم....مانی رو میگم! با چشمای گرد شده گفتم: -مانی دیگه کیه؟! -وا همون پسره که سربه سرت گذاشت... -آهاااان.اون غوله رو میگی... با اخم گفت: -خفه! غول کجا بود؟! هیکلش معرکه اس خره! -زیادی تپل مپل بود! -گنــــــــــدم! -خیلی خب بابا... قبول! خوشتیپ بود منظور؟! تو چرا انقدر طرفشو میگیری؟ سرجام وایسادم... با شک تو چشماش زل زدمو تهدید آمیز گفتم: -دلسا... میکشمت.... آب دهنشو باصدا قورت دادو آروم گفت: -گندمی من که چیزی نگفتم... بااخم تصنعی گفتم: -دیگه چی میخواستی بگی؟! دلسا وای بحالت اگه دوباره بخوای دست گل به آب بدیااا... با لبخند گفت: -نه نه خیالت تخت خواب! پشت چشمی نازک کردم و راهمو به طرف خروجی دانشگاه کج کردم! -بیا برسونمت... ماشین آوردم! دلسا ذوق زده گفت: -وای واقعاا؟! بالاخره عمو تن داد به خواستت؟! همونطور که سوار میشیدیم گفتم: -نه بابا دلت خوشه!ازآق داداشم گرفتم! ماشینو از پارکینگ دانشگاه درآوردم....
-باریکلا به سامی خان! آهنگی پلی کرد... صدای علی بابا پیچید توی ماشین:

-ساعت چنده نخوابیدی چرا...........
-ااا چرا قطعش کردی؟! چشم غره ای بهم رفت و گفت: -اخه ایناهم شد آهنگ؟! این داداش تو هم خله هااا... -وای درست صحبت کن! درضمن... فلش منه! وبعد فلش سام رو از جیبم بیرون آوردمو به دستش دادم! -وای گندم معلومه چیکار میکنی؟! نزدیک بود به کشتنمون بدی که!
Blush  Blush  
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان نگاه سردتو - Saemeɦ - 01-07-2017، 14:03
رمان نگاه سردتو پارت2 - Saemeɦ - 12-07-2017، 13:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان