امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان گونه ی نوازش سایه | نویسنده mahsa.ksz | خودم( خیلی قشنگه بیا تو )

#20
صدای وحشت زده اش رو شنیدم :
_ نمیدونم ... به جون خودم نمیدونم
از عجزش لذت می بردم ... از لرزش صداش که ناشی از ترسشه ... از اینکه قصد جونشو کرده که خودشو قسم میده ...
اون مثل یه پرنده ، خودش و زندگیش در چنگال دستای من اسیره و تا وقتی که نخوام ، هیچی عوض نمیشه...
دوباره ناله کرد :
_ چی میخوای ازم ؟
انکار میکنه که میدنه چی میخوام ازش ! هه !
زمزمه وار در جوابش گفتم :
+ چی میخوام ازت ؟ خب این سوال قابل بحثیه ! تا وقتی که چیزی نگی ... جونتو
سرش رو بالا آورد و بی هدف به جایی که فکر میکرد اونجا هستم خیره شد ... چشماش دو دو می زد . ترسش به من حس قدرت میداد ... یه حس ناب ... حسی که دوست داشتم هیچ وقت از بین نره ... دست از قدم رو رفتن باز داشتم و کاملا مقابلش قرار گرفتم ... چشم در چشم هم ... اون در فکر آینده ای نامعلوم که من براش رقم میزدم و من در فکر آینده ای که به آرامش روحم ختم می شد ...
+ الان وقته مجازاته ... مجازات ... توی دادگاه من ... با قضاوت من ... دادگاهی که فقط دو حکم داره یا مرگ یا ...
مکث طولانی کردم تا واکنشش رو ببینم . رگ روی پیشونیش به وضوح می پرید . نفساش تند تر شده بود . + یا زندگی
به سمت دیوار مقابل در رفتم . مات بهم نگاه می کرد .
+ جوابم بده ! پدرم کجاست ؟
فقط خیره نگاهم می کرد و حرفی نمی زد...
+ نشنیدم چی گفتی ؟ بلند تر بگو !
جوابی نداد . بهش نزدیک تر شدم ... سرشو بلند کرد ... پوزخندی بهم زد و گفت :
_تو یه دیوونه ای !
پوزخندی بهش زدم و گفتم
+ می دونی تاوان توهین به من چیه ؟
پوزخندمو با پوزخند جواب داد . چاقو رو از جایی که همیشه در بدنم مخفیش میکنم دراوردم . تیغه اش در انعکاس با شعله های هزار رنگ آتش برق میزد .


تیغه رو از پهنا روی صورتش کشیدم جوری که هم سرما رو حس کنه و هم آسیبی بهش نرسه . من آدمی نبودم که بخوام اول کاری آسیبی به طعمه ام بزنم ! همیشه رنج می دادم . رنج !
+ به امید نابودیت ... در مورد جواب فکر کن
دوباره همون شیرینی تلخ به وجودم سراریز شده بود . ولی من تلخیش رو به جون می خریدم . از اتاق خارج شدم . یه دستمو تو جیب شلوارم فرو کردم و به سمت اتاق کار رفتم . درون اتاق رفتم . به اندازه کافی ازش زهر چشم گرفته بودم که مطمعن باشم به سوالام جواب میده . روی صندلی نشستم . با پام صندلی رو چرخوندم و به تخته ی سفید رنگ مقابلم خیره شدم ، نمی دونم چقدر مونده تا به هدف بزرگی که سال هاست چشم انتظارشم ، برسم . هدفی که براش خودمو عوض کردم ...
شدم یه نفر دیگه ... کسی که خودم هم نمی شناسمش .
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط ستایش***


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان گونه ی نوازش سایه | نویسنده mahsa.ksz | خودم( خیلی قشنگه بیا تو ) - m@hsa14 - 03-07-2016، 22:31

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان