10-06-2016، 17:54
بیا اینم نتیجه اش حالا اون خوشتیپه(همون که چشممو گرفته
)داره بهم پوزخند میزنه.....
اه اه اه مرتیکه خودشیفته اصلا غلط کردم چشمم تو رو گرفت...
همینطور که با انگشتای بلند و کشیدم بازی میکردم داشتم فکر میکردم که این آقا سامیار چی میخواد بگه...
البته حدس میزدم چی میخواد بگه ولی خب من از نتیجه اش میترسیدم....
تو عمرم اینطوری پنهون کاری نکرده بودم...
من؟شقایق فروزان فر و دروغ؟!اونم به مادرش؟!عمرا......
اما چی کار میتونستم بکنم؟ این رازی بود که بین ما سه تا .پس اگه من میگفتم اون دو تا به درد سر میافتادن اما حالا که شده دیگه کاریشم نمیشه کرد.....
زر چشمی به میشا نگاه کردم...
اونم عین من استرس داشت .....
شاید همه داشتیم به این فکر میکردیم که نتیجه این کار چیه؟!
دیگه حوصله ام سر رفته بود میشا و نفس هم سکوت کرده بودن به امید اینکه پسرا یه چیزی بلغور کنن اما پسرا هم بد تر از ما!
خودم سکون و شکستم
شقایق-ببخشید اقا گفتید یه کار مهم دارید میشه زود تر بگید؟!
سامیار یه دور هر سه مارو از نظر گذروند....
خواست لب باز کنه که غذا ها رو اوردن و اتردین گفت که غذا های اونا رو هم بیارن رو میز ما بزارن....
سامیار تشکر کرد وشروع کرد به زر ......ببخشید به سخن گفتن(!)

اه اه اه مرتیکه خودشیفته اصلا غلط کردم چشمم تو رو گرفت...
همینطور که با انگشتای بلند و کشیدم بازی میکردم داشتم فکر میکردم که این آقا سامیار چی میخواد بگه...
البته حدس میزدم چی میخواد بگه ولی خب من از نتیجه اش میترسیدم....
تو عمرم اینطوری پنهون کاری نکرده بودم...
من؟شقایق فروزان فر و دروغ؟!اونم به مادرش؟!عمرا......
اما چی کار میتونستم بکنم؟ این رازی بود که بین ما سه تا .پس اگه من میگفتم اون دو تا به درد سر میافتادن اما حالا که شده دیگه کاریشم نمیشه کرد.....
زر چشمی به میشا نگاه کردم...
اونم عین من استرس داشت .....
شاید همه داشتیم به این فکر میکردیم که نتیجه این کار چیه؟!
دیگه حوصله ام سر رفته بود میشا و نفس هم سکوت کرده بودن به امید اینکه پسرا یه چیزی بلغور کنن اما پسرا هم بد تر از ما!
خودم سکون و شکستم
شقایق-ببخشید اقا گفتید یه کار مهم دارید میشه زود تر بگید؟!
سامیار یه دور هر سه مارو از نظر گذروند....
خواست لب باز کنه که غذا ها رو اوردن و اتردین گفت که غذا های اونا رو هم بیارن رو میز ما بزارن....
سامیار تشکر کرد وشروع کرد به زر ......ببخشید به سخن گفتن(!)