11-05-2016، 17:13
به خشکی شانس جامونو گرفته بودن..رفتیم نشستیم سر پله های ی ساختمونِ نمیدونم چی چی و شروع کردیم خوردن چیپسا،چیپسا که تموم شد جامون باز شده بود برگشتیم همونجا نشستیمو اول الوچه خوردیم بعدم بادوم زمینی البته من بادوم زمینی دوست نداشتم ولی یکی امتحان کردم اون بادوم زمینیا واقعا فرق داشت عاشقشون شدم اما متاسفانه تو محله ما ازونا نیست ولی هر وقت سبحان میگیره باهم یاد اون روزو میکنیم.ساعت داشت 5 میشدو من باید میرفتم دنبال نازی سبحان برام ی تاکسی گرفتو ردم کرد تا در مدرسه با تاکسی رفتم نازی اومدو باهم رفتیم خونه.