08-05-2016، 8:44
دوید رفت ته مه های پارک پشت ی مجسمه چمنی!
نشستیم اول بعد کم کم روی پای همدیگه به نوبت خوابیدیم.سبحان سوشرتشو انداخته بود روم و رو پاش دراز کشیده بودم و آسمونو نگاه میکردم.
_سبحان؟
+جونم عزیزم؟
_دوست دارم.
+دیووووووووووونه میخورمتا...!
_جرعت داری؟
لباشو گذوشت رو لبام وایییی این پسر دیوونه ترین پسر عالمه!
_دیوونه نکن یکی میبینه!
+خب ببینه!
_خیلیییییییی خلی!
+تازه فهمیدی؟
_نه مطمئن شدم..
یکم گذشت رو پاش لم داده بودم راجب چیزای مختلف حرف میزدیمو بوس کاریو بغلی.!چند ساعت بعد که خسته شدم باز نگام به اسمونو درختای بید مجنون پارک افتاد و مجسمه چمنی!
_سبحان؟
+جانم؟
_این چیه؟
+چی چیه؟
_این مجسمه!
+نمیدونم!
_بنظرت چیه!؟
+شکل خره گوزنه معلوم نی!
_خخخخ!
+خخخ!
و الان اون مجسمه و این چیه و ته پارک شده پااتوق ما و همیشگیمون!
چند لحظه گذشت سبحان گرسنه اش شد منم گشنم بود!رفت ی چیزی بخره!
بلند شدیم با هم را رفتیم دست تو دست دوتا زنه ک مذهبی بودن از کنارمون گذشتن و بهمون تیکه انداختن!
.حرمت شهدا رو نگه نمیدارن!
*نگا کن دختره لباس مدرسه تنشه!
سبحان عصبانی شد.
_عشقم اروم باش ولشون کن!به اونا چه!
+اخه تاحالا با زن بحث نکردم وگرنه...
_ول کن عشقم بیخیال!
+باشه..خجالت کشیدی؟
_یکم تو چی؟
+یکم..دیگه نیایم بیرون..
_چررا؟
+آخه تا حالا اینجوری ..خجالت میکشیم دیگه فامیل میبینه ما فامیلامون زیاده ی جوریه!
_باشه.
خیلی ناراحت شدم آخه چ دلیلی داره ب حرف دوتا زن ما دیگه نیایم بیرون هرچی بود بهتر از قرار تو خونه بود!بعدشم من بخاطر اون همه ابرومو گذوشتم..
+باشه.من میرم تو بشین رو همین وسیله ورزشیا مواظب باشا!
_باشه.
رفتم رو یکی از این وسیله ورزشیا نشستم.تو پارک آدمای مختلفی بودن...
نشستیم اول بعد کم کم روی پای همدیگه به نوبت خوابیدیم.سبحان سوشرتشو انداخته بود روم و رو پاش دراز کشیده بودم و آسمونو نگاه میکردم.
_سبحان؟
+جونم عزیزم؟
_دوست دارم.
+دیووووووووووونه میخورمتا...!
_جرعت داری؟
لباشو گذوشت رو لبام وایییی این پسر دیوونه ترین پسر عالمه!
_دیوونه نکن یکی میبینه!
+خب ببینه!
_خیلیییییییی خلی!
+تازه فهمیدی؟
_نه مطمئن شدم..
یکم گذشت رو پاش لم داده بودم راجب چیزای مختلف حرف میزدیمو بوس کاریو بغلی.!چند ساعت بعد که خسته شدم باز نگام به اسمونو درختای بید مجنون پارک افتاد و مجسمه چمنی!
_سبحان؟
+جانم؟
_این چیه؟
+چی چیه؟
_این مجسمه!
+نمیدونم!
_بنظرت چیه!؟
+شکل خره گوزنه معلوم نی!
_خخخخ!
+خخخ!
و الان اون مجسمه و این چیه و ته پارک شده پااتوق ما و همیشگیمون!
چند لحظه گذشت سبحان گرسنه اش شد منم گشنم بود!رفت ی چیزی بخره!
بلند شدیم با هم را رفتیم دست تو دست دوتا زنه ک مذهبی بودن از کنارمون گذشتن و بهمون تیکه انداختن!
.حرمت شهدا رو نگه نمیدارن!
*نگا کن دختره لباس مدرسه تنشه!
سبحان عصبانی شد.
_عشقم اروم باش ولشون کن!به اونا چه!
+اخه تاحالا با زن بحث نکردم وگرنه...
_ول کن عشقم بیخیال!
+باشه..خجالت کشیدی؟
_یکم تو چی؟
+یکم..دیگه نیایم بیرون..
_چررا؟
+آخه تا حالا اینجوری ..خجالت میکشیم دیگه فامیل میبینه ما فامیلامون زیاده ی جوریه!
_باشه.
خیلی ناراحت شدم آخه چ دلیلی داره ب حرف دوتا زن ما دیگه نیایم بیرون هرچی بود بهتر از قرار تو خونه بود!بعدشم من بخاطر اون همه ابرومو گذوشتم..
+باشه.من میرم تو بشین رو همین وسیله ورزشیا مواظب باشا!
_باشه.
رفتم رو یکی از این وسیله ورزشیا نشستم.تو پارک آدمای مختلفی بودن...