22-04-2016، 1:41
تا بتونم چشمام باز کنم اما تلاشم بی ثمر بود حس میکردم وزنه به پلک هام آویزونه و هر چه بیشتر تلاش میکردم کمتر نتیجه میگیرم.نتیجه به دست اومده فقط سردرد شدید و تیر کشیدن شقیقه هام بود. ولی باز هم از رو نرفتم و تلاش کردم انگار که پلکام به هم دوخته شده بودن در حد یه میلی متر بیشتر باز نشد و سریع افتادن روی هم.
صدا های اطرافم رو تشخیص میدادم:
آخعیی خودش همیشه ميگه از مامان و بابات متنفر اما نگاه. چطوری افتاده رو تخت...
هی نگاه کن پلکان تکون خورد. دکتر دکتر...
و صدا هی از دور ميشد.
صدا قدمی فردی رو میشنیدم
دکتر :علایم حیاطیش رو چک کن پرستار
پرستار: سطح هوشیاریش انگار بالا رفته!
عسل:یعنی داره به هوش میاد؟
سرم در حال ترکیدن بود دوست داشتم دستم رو بیارم بالا و بذارم روی سرم.دقیقا فرق سرم خیلی حس درد و عذاب داشتم نه تنها سرم بلکه همه بدنم درد میکرد. اما وقتی قدرت باز کردن دو تا پلک سبک رو نداشتم چطور باید انتظار داشته باشم که دستم تکون بخوره؟
صدا های اطرافم رو تشخیص میدادم:
آخعیی خودش همیشه ميگه از مامان و بابات متنفر اما نگاه. چطوری افتاده رو تخت...
هی نگاه کن پلکان تکون خورد. دکتر دکتر...
و صدا هی از دور ميشد.
صدا قدمی فردی رو میشنیدم
دکتر :علایم حیاطیش رو چک کن پرستار
پرستار: سطح هوشیاریش انگار بالا رفته!
عسل:یعنی داره به هوش میاد؟
سرم در حال ترکیدن بود دوست داشتم دستم رو بیارم بالا و بذارم روی سرم.دقیقا فرق سرم خیلی حس درد و عذاب داشتم نه تنها سرم بلکه همه بدنم درد میکرد. اما وقتی قدرت باز کردن دو تا پلک سبک رو نداشتم چطور باید انتظار داشته باشم که دستم تکون بخوره؟