از ماشینم پیاده شدم به طرف در رفتم
نگهبان: رمز عبور جوجو؟
scorpion
_بفرمایید بانو
زیر لب آشغالی گفتمو وارد شدم.بیشتر فضای خونه درخت بود به آرومی شروع به حرکت کردم.دستی منو به سمت خودش کشید و به شدت به تنه درخت کوبیده شدم آخی گفتمو سرمو بالا آوردم نگهبان در ورودیو مقابلم دیدم
_چیه جوجو تعجب کردی از دیدنم؟من عاشق جوجوهایه چشم رنگی ام ..
بهتره بازبون خوش بری کنار...
_وای ترسیدم جوجو..!!مثلا میخوای چیکار کنی؟نوک میزنی یا جیغ میکشی؟.. ههههه
سرمو محکم کوبیدم به سرش دستشو گذاشت روی پیشونیش و کمی عقب رفت
_چه غلطی کردی لعنتی؟؟نشونت میدم ..
فرصت عکس العمل بهش ندادم لگد محکمی به گیج گاهش زدم مرد نقش بر زمین شد کلامو روی سرم مرتب کردم و به راهم ادامه دادم
صدای آهنگ اونقدر زیاد بود که شیشه ها میلرزید ...
دختر ها وپسر های زیادی به شکل های عجیبی می رقصیدند.. کاملا مشخص بود که تو حال خودشون نیستن بعضی هاشون بچه بودن حتی زیر این همه آرایش میشد متوجه سن کمشون شد ..
از پله ها بالا رفتم طبقه ی دوم میز های زیادی چیده شده بود.
پشت هر میزی گروهی مشغول قمار بودند.از کنار میز ها رد میشدم و افراد پشت میز رو آنالیز میکردم. پشت میز چهارم بالای انگشت شصت یکی از مرد ها عقربی خالکوبی شده بود لبخندی زدم سوژه مورد نظرم همین بود.مردی چاق با ساعت و انگشتر طلا.موهای کم پشت مشکی که دائما در حال غر زدن بود. با دو قدم خودمو به بالای سرش رسوندم. باید یجوری وسوسه اش میکردم تا سر صحبتو باهام باز کنه همون لحظه صدای آژیر پلیس محوطه رو پر کرد. آهنگ به سرعت قطع شد. همه شروع به فریاد زدن کردن و هرکسی دنبال راه فراری بود.لعنتی زیر لب گفتم...
افراد پشت میز هم شروع به پراکنده شدن کردند.سوژه مورد نظرم در حالی که کیفش رو محکم به خودش فشرده بود دنبال راه فرار میگشت.
وارد یکی از اتاق ها شد دنبالش وارد اتاق شدم و درو از پشت قفل کردم پنجره رو باز کرد نگاهی به پایین انداخت
_تف به این شانس ارتفاعش زیاده...
به طرف در برگشت متوجه من شد
_تو..تو کی هستی اینجا چه غلطی میکنی؟!!
پوزخندی زدمو به طرفش حرکت کردم..
دستش رو برد پشت کمرش تا اسلحه اش رو بیرون بیاره سریع بهش نزدیک شدم و با لگدی محکم به شکمش زدم و ازش پرسیدم رئیس تون کیه؟؟
همون لحظه یکی دسته درو فشار داد
_درو باز کنین... پلیس
...........
با دست به گیجکاهش کوبیدم وبیهوشش کردم.کیفش رو برداشتم.وارد بالکن شدم.دستامو به نرده های بالکن گرفتم تا ارتفاعم کمترشه.پریدم پایین.وقتی مطمین شدم کسی نیست به سمت دیوار مقابلم دویدم با یک جهش پای راستم رو به دیوارفشار دادم وخودمو بالا کشیدم.همون لحظه یکی پاهامو گرفت وبه سمت پایین کشید.به شدت به زمین برخوردکردم
آخی گفتم،سرموبالاگرفتم مردی تفنگیو رو به من نشونه گرفته بود
_روی شکم دراز بکش...زود باش
بادست دیگش مشغول بیرون اوردن دستبند شد
همون لحظه صدای انفجاربلند شد داخل خونه منفجرشد.شیشه ها شکستن و بخاطر موج انفجار،مرد به دیوار برخورد کرد و روی زمین افتاد
دستامو که حايل صورتم کرده بودم رو برداشتم...این بهترین فرصت بود به سرعت رفتم بالای دیوار وپریدم داخل کوچه...تاانتهای کوچه راه نسبتا زیادی بود رفت وآمد پلیس ها زیاد بود ...به سرعت ازدیوار همسایه ی روبه رویی بالارفتم وپریدم داخل حیاط...وسط حیاط زن ومردی بودن وصدای داد مرد بلندبود...
مردهمینطورکه باشلاق به بدن نحیف زن میکوبید فریاد میزد
_اینقدر روت زیاد شده که احترام مادرمو نگه نمیداری؟هان؟
_ه..ه..آقا بخدا دروغ گفته ازگل نازکتربهش نگفتم...
مرد لگدی به شکم زن زد
_خفه شو زنیکه...کارت به جایی رسیده که به مادر من میگی دروغگو!!
نتونستم تحمل کنم.نزدیک مرد رفتم مچ دستشوگرفتم وبه شدت پیچوندم
مرد آخ بلندی گفت وکمربند ازدستش بیرون افتاد
صورت مرد پرازتعجب شده بود
_تو کی هستی داخل خونه من چه غلطی میکنی؟؟
یه لگدمحکم زدم زیر دلش زدم خم شد و به اه وناله افتاد
زودباش از زنت عذرخواهی کن!!!!!
_خفه شد ضعیفه...
به سمتم حمله کرد
با پام محکم به پاش ضربه ای زدم...روی زمین افتاد...
عذرخواهی میکنی یا نه؟؟؟
_بمیرم از یه زن عذرخواهی نمیکنم...بلند شم بلایی به سرت میارم که مرغهای آسمون به حالت گریه کنن!!!
بلند شوببینم میخوای چیکارکنی؟هان؟زورت به ضعیف ترت رسیده؟
زیرمشت و لگد گرفتمش...فقط یبار دیگه دست روش بلند کنی کشتمت!!
همون موقع زنش گفت:خانم ول کن شوهرمو کشتیش!!
عصبانیتم دو برابرشد،شما زنهای بی دست وپا هرچی سرتون بیاد حقتونه...
یاد گذشته هام افتادم وقتی که توی اون آلونک زندگی میکردم زنها چطور خودشون رو برده شوهرهاشون میدونستن اونم برای یه تیکه نون...آهی کشیدم از دیوار پشتی خونه پریدم داخل خیابون.یه خیابون بالاتر رفتم تا رسیدم به خیابون اصلی،تاکسی گرفتم ورفتم خونه...
نگهبان: رمز عبور جوجو؟
scorpion
_بفرمایید بانو
زیر لب آشغالی گفتمو وارد شدم.بیشتر فضای خونه درخت بود به آرومی شروع به حرکت کردم.دستی منو به سمت خودش کشید و به شدت به تنه درخت کوبیده شدم آخی گفتمو سرمو بالا آوردم نگهبان در ورودیو مقابلم دیدم
_چیه جوجو تعجب کردی از دیدنم؟من عاشق جوجوهایه چشم رنگی ام ..
بهتره بازبون خوش بری کنار...
_وای ترسیدم جوجو..!!مثلا میخوای چیکار کنی؟نوک میزنی یا جیغ میکشی؟.. ههههه
سرمو محکم کوبیدم به سرش دستشو گذاشت روی پیشونیش و کمی عقب رفت
_چه غلطی کردی لعنتی؟؟نشونت میدم ..
فرصت عکس العمل بهش ندادم لگد محکمی به گیج گاهش زدم مرد نقش بر زمین شد کلامو روی سرم مرتب کردم و به راهم ادامه دادم
صدای آهنگ اونقدر زیاد بود که شیشه ها میلرزید ...
دختر ها وپسر های زیادی به شکل های عجیبی می رقصیدند.. کاملا مشخص بود که تو حال خودشون نیستن بعضی هاشون بچه بودن حتی زیر این همه آرایش میشد متوجه سن کمشون شد ..
از پله ها بالا رفتم طبقه ی دوم میز های زیادی چیده شده بود.
پشت هر میزی گروهی مشغول قمار بودند.از کنار میز ها رد میشدم و افراد پشت میز رو آنالیز میکردم. پشت میز چهارم بالای انگشت شصت یکی از مرد ها عقربی خالکوبی شده بود لبخندی زدم سوژه مورد نظرم همین بود.مردی چاق با ساعت و انگشتر طلا.موهای کم پشت مشکی که دائما در حال غر زدن بود. با دو قدم خودمو به بالای سرش رسوندم. باید یجوری وسوسه اش میکردم تا سر صحبتو باهام باز کنه همون لحظه صدای آژیر پلیس محوطه رو پر کرد. آهنگ به سرعت قطع شد. همه شروع به فریاد زدن کردن و هرکسی دنبال راه فراری بود.لعنتی زیر لب گفتم...
افراد پشت میز هم شروع به پراکنده شدن کردند.سوژه مورد نظرم در حالی که کیفش رو محکم به خودش فشرده بود دنبال راه فرار میگشت.
وارد یکی از اتاق ها شد دنبالش وارد اتاق شدم و درو از پشت قفل کردم پنجره رو باز کرد نگاهی به پایین انداخت
_تف به این شانس ارتفاعش زیاده...
به طرف در برگشت متوجه من شد
_تو..تو کی هستی اینجا چه غلطی میکنی؟!!
پوزخندی زدمو به طرفش حرکت کردم..
دستش رو برد پشت کمرش تا اسلحه اش رو بیرون بیاره سریع بهش نزدیک شدم و با لگدی محکم به شکمش زدم و ازش پرسیدم رئیس تون کیه؟؟
همون لحظه یکی دسته درو فشار داد
_درو باز کنین... پلیس
...........
با دست به گیجکاهش کوبیدم وبیهوشش کردم.کیفش رو برداشتم.وارد بالکن شدم.دستامو به نرده های بالکن گرفتم تا ارتفاعم کمترشه.پریدم پایین.وقتی مطمین شدم کسی نیست به سمت دیوار مقابلم دویدم با یک جهش پای راستم رو به دیوارفشار دادم وخودمو بالا کشیدم.همون لحظه یکی پاهامو گرفت وبه سمت پایین کشید.به شدت به زمین برخوردکردم
آخی گفتم،سرموبالاگرفتم مردی تفنگیو رو به من نشونه گرفته بود
_روی شکم دراز بکش...زود باش
بادست دیگش مشغول بیرون اوردن دستبند شد
همون لحظه صدای انفجاربلند شد داخل خونه منفجرشد.شیشه ها شکستن و بخاطر موج انفجار،مرد به دیوار برخورد کرد و روی زمین افتاد
دستامو که حايل صورتم کرده بودم رو برداشتم...این بهترین فرصت بود به سرعت رفتم بالای دیوار وپریدم داخل کوچه...تاانتهای کوچه راه نسبتا زیادی بود رفت وآمد پلیس ها زیاد بود ...به سرعت ازدیوار همسایه ی روبه رویی بالارفتم وپریدم داخل حیاط...وسط حیاط زن ومردی بودن وصدای داد مرد بلندبود...
مردهمینطورکه باشلاق به بدن نحیف زن میکوبید فریاد میزد
_اینقدر روت زیاد شده که احترام مادرمو نگه نمیداری؟هان؟
_ه..ه..آقا بخدا دروغ گفته ازگل نازکتربهش نگفتم...
مرد لگدی به شکم زن زد
_خفه شو زنیکه...کارت به جایی رسیده که به مادر من میگی دروغگو!!
نتونستم تحمل کنم.نزدیک مرد رفتم مچ دستشوگرفتم وبه شدت پیچوندم
مرد آخ بلندی گفت وکمربند ازدستش بیرون افتاد
صورت مرد پرازتعجب شده بود
_تو کی هستی داخل خونه من چه غلطی میکنی؟؟
یه لگدمحکم زدم زیر دلش زدم خم شد و به اه وناله افتاد
زودباش از زنت عذرخواهی کن!!!!!
_خفه شد ضعیفه...
به سمتم حمله کرد
با پام محکم به پاش ضربه ای زدم...روی زمین افتاد...
عذرخواهی میکنی یا نه؟؟؟
_بمیرم از یه زن عذرخواهی نمیکنم...بلند شم بلایی به سرت میارم که مرغهای آسمون به حالت گریه کنن!!!
بلند شوببینم میخوای چیکارکنی؟هان؟زورت به ضعیف ترت رسیده؟
زیرمشت و لگد گرفتمش...فقط یبار دیگه دست روش بلند کنی کشتمت!!
همون موقع زنش گفت:خانم ول کن شوهرمو کشتیش!!
عصبانیتم دو برابرشد،شما زنهای بی دست وپا هرچی سرتون بیاد حقتونه...
یاد گذشته هام افتادم وقتی که توی اون آلونک زندگی میکردم زنها چطور خودشون رو برده شوهرهاشون میدونستن اونم برای یه تیکه نون...آهی کشیدم از دیوار پشتی خونه پریدم داخل خیابون.یه خیابون بالاتر رفتم تا رسیدم به خیابون اصلی،تاکسی گرفتم ورفتم خونه...