امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان سیاهی سرنوشت

#2
_شده جونتون رو ميدين اما اون اطلاعات لعنتي رو بدست ميارين فهميدين؟
بله قربان
بابچه هابه سمت خودرو هامون حرکت کرديم
جک:مثل اينکه رئيس خيلي عصبانيه تاحالا اينجوري نديده بودمش!!!
بايدم باشه اون ادوارد لعنتي مدارک مهمي رو به رقيب آقا فروخته..
جک:حالا مابایدبخاطر اون احمق جونمون رو به خطربندازیم
.........
صدای بلند موزیک باعث میشدبه سختی صدای همو بشنویم...
بایداز هم جدا بشیم تو برو سراغ دخترش
جک:نمیتونم تنهات بزارم میفهمی؟
بچه نیستم جک و به مراقبت کسی نیاز ندارم.اگه کنارم باشی نمیتونم توجهش رو جلب کنم.به جک فرصت پاسخ ندادم به سمت بار رفتم با دو جام شراب قرمز به سمت سوژه رفتم
افتخار میدین؟یکی ازجام هارو به سمتش گرفتم
مردلحظه ای خیره نگاهم کرد لبخندچندشی زد جام رو ازدستم گرفت
_البته بانوی زیبا.بادستش به کنارش اشاره کرد
کنارش نشستم پاهامو روی هم نداختم.لحظه ای نگاهش رو خیره ه پاهام دیدم
_تاحالاندیده بودمتون!!!!
بله بار اوله که اینجا میام راستش رو بخواین من دانشجوی هنرم به دعوت یکی ازدوستام به اینجااومدم.
_اوه که اینطور مادام
امیدوارم مزاحمتون نشده باشم...
دستمو ول کن لعنتی....
الکس:عزیزم کاری باهات ندارم فقط میخوام باهات صحبت کنم.الکس خنده ی بلندی کرد هرکس ازکنارش رد میشد متوجه مستی الکس میشد
خواهش میکنم...دستی به شدت الکس رو هل دادعقب
_مرتیکه بهتره ازش دوربمونی
الکس:به توچه؟هان؟؟؟چیکارشی
مرد به دوتا از نگهبانها اشکاره کرد...بندازینش بیرون...
گوشه مبل جمع شده بودم وآروم گریه میکردم
_گریه نکن عزیزم همه چی تموم شد
ممنونم نمیدونم چجور ازتون تشکرکنم آقای..؟
_برنارد هستم.
دستشو به سمتم دراز کرد.
برنارد:افتخارآشنایی باچی کسی رو دارم؟
دستشو گرفتم.سارا هستم.
برنارد:نظرت چیه یه گیلاس مهمونت کنم؟
اوه ممنونم برنارد
بالبخندی به یکی ازگارسن ها اشاره کرد
_چرا نمیخوری سارا جان؟
کمی سرم گیج میره وحالت تهوع دارم.متاسفم همراه پر دردسری برات شدم
دستموگرفت
_این چه حرفیه.اگه حالت بده میتونیم بریم بالا استراحت کنی؟
اوه ممنون نمیخوام بیشتر از این شرمنده شم...
_نکنه میترسی؟وبلندخندید
سرمو پایین انداختم..راستش شما مرد خوبی هستین...دستشو گذاشت روی لبم نمیخواد ادامه بدی بهم اعتماد کن تو مهمون منی فقط میخوام استراحت کنی
دستشو گرفتم و باهم به سمت طبقه بالا رفتیم رمز اتاق رو زد و در رو بازکرد.بهش تیکه کرده بودم و خودم رو نیمه جون نشون دادم.آروم منو روی تخت گذاشت.چشمامو کمی بازگذاشته بودم.به سمت بار اتاق رفت و شروع به نوشیدن کرد.شاید نیم ساعت درحال نوشیدن بود.کتش رو در اورد کراواتش رو شل کرد درحالی که به سختی راه میرفت خودش رو کنار من روی تخت انداخت.شروع به خندیدن کرد و بلند بلند اسممو صدامیکرد.به محض اینکه سرش رو برگردوند به چشمام خیره شد
_بیداری ساراجان؟بیانزدیک عزیزم...ههه..هه
دستمو داخل موهام کردم وسنجاقی که موهامو باهاش بسته بودم رو بیرون کشیدم به آرومی به سمتش رفتم با لبخندبهم خیره شده بود.قبل اینکه بهش فرصت واکنش بدم سنجاق رو وارد گردنش کردم.آخی گفت و بیهوش شد
شروع کردم به گشتن اتاق اما خبری ازگاوصندوق نبود.از شدت عصبانیت پام رو محکم به زمین کوبیدم.یبار دیگه کارمو تکرار کردم.به سرعت قالیچه ی کف اتاق رو جمع کردم.با چاقوم کاشی های کف رو بلندکردم.خدای من خودشه...
جک کجایی کارمن تموم شد مدارک پیشمه..
_جلوی درمنتظرتیم
کفشامو پوشیدم لباسموکمی مرتب کردم.وقتی مطمئن شدم کسی داخل راهرو نیست به طرف پله ها رفتم...
جک اتاق دختره رو گشتی؟
_آره چیزهای جالبی پشت قاب عکسش دیدم رئیس ببینه خوشش میاد
نگاهی به الکس بیچاره انداختم که گوشه چشمش کبود بود.جک روبه ادواردگفت خیلی خوشکل شدی پسر وزد زیرخنده
الکس:بایدم بخندی تو که کتک نخوردی...من دیگه از این کارها نمیکنم نمیدونی چقدر دست نگهبان لعنتی سنگین بود جواب لوسیو خودتون باید بدین که صورت عشقش اینجوری شده...هرسه همزمان زدیم زیر خنده
ببخشید الکس چاره ای نبود نمیشد جور دیگه اعتمادش رو جلب کرد جواب لوسی بامن
جک:مهم اینه موفق شدیم
آره.یجورایی خیلی راحت تمام شد.فکر میکردم سختتر باشه
الکس:منم همین فکرو میکنم خیلی راحت موفق شدیم.امیدوارم گندش بعدا درنیاد..
جک:بیخیال بچه ها بیخود نگرانین
............
آقا وقتی گزارش کارها رو فهمید به شدت عصبانی شد
میز رو پرت کرد روی زمین.مگه نگفتم تمیز کارکنین؟
جک:آقا خیالتون راحت دوربینا رو قطع کردیم
آقا:خفه شووووو جک.روبه من گفت گند زدی گیسو گندزدی
اما..چرا آقا
_دختر اون مرد یکی از رقیبهای منه.ما زیاد همو می بینیم میدونی اگه بفهمه یکی از افراده منی دیگه نمیتونم انکار کنم که دزدی از خونش کار من نبوده میتونه اسم اصلیت و همه مشخصاتت رو پیدا کنه مطمئن باش پیدات میکنه...نبایدخودت رو نشونش میدادی
لحظه ای همه ساکت شدن
جک:اما شما که دشمن هم هستین !!
آقا:آخه احمق دشمنیه ما علنی نیست اما با این کاره شما اونم اجازه هر کاری رو به خودش میده من نمیخوام بهونه دستش بدم
جک:پس حالا باید چیکار کنیم؟
_ازمن میپرسین؟این گندیه که خود گیسو زده و باید درستش کنه...وبه سرعت سالن رو ترک کرد..
Heart
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان سیاهی سرنوشت - m.a.r.y.a - 14-02-2016، 20:22

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان