24-11-2015، 2:05
فصل هفتم
روز آزادی(قسمت1)
ساعت دوازده پاشدم دیدم مری خوابه
رفتم بیرون سلام کردم فمیدم مامانش اینا رفتن.
صبونه خوردم ی سر زدم دیدم خوابه...رفتم حموم و اومدم رفتم بالاسرش خواب بود...صداش کردم:
-مرجان..مرجااان
خیلی خسته جواب داد:
-بـــــ .....له
-پاشو عزیزم ساعت یک و نیمه
-مامان ولم کن بابا داشتم خواب ادرینو میدیدم...
یهو تو ذهنم با لحن بچه فامیل دور گفتم به خودم...چــــــــی شـــــده؟؟؟؟؟فمیدم ک فک کرده کل این چند وقت خواب دیده صدامو نازک کردم گفتم:
-پاشو دخترم خواب دیدی
پتو روش بود ک پتو رو از روش زدم کنار...
خواب خواب بود...
چشماشو باز کرد ب زور..ی لبخند زد..دسشو زد به صورتم...منم مواشو از صورتش بردم پشت گوشش...
گفتم:
-نه خانوم خوشگله خواب ندیدی...
-ادرین؟؟؟؟
-پ ن پ جعفر...
-خواب نبود؟؟؟
-نع
-عروسیو اینا ام همینطور؟؟؟
-عروسی ک هنو نکردیم.نامزدی بود..
-وای ادرین
پاشد بغلم کرد که ادرینا اومد تو اتاق
دیدمش سریع اشاره کردم برو بیرون اوضاع خیته
رفت...دستمو دورش حلقه کردم و ب مواش ور رفتم ک سرشو برد تو گودی گردنم گفتم:
-مرجان؟؟؟
-جونم؟
-نایل هورانو دوس داری؟؟؟
-چطور؟؟؟
-اخه ی جاخوندم یکی از عادتا نایله کسیو ک بقل میکنه سرشو میکنه تو گودی گردنش
-بحثو عوض نکن...انقد خسته بودم فک کردم همه چی فقط ی کابوس بوده
سرشو بلند کرد خیلی عصبانی گفتم:
-کابوس؟؟؟؟عروسی با من کابوسه؟؟؟؟ناراحتی برو با پارساتون عروسی کن اصن
-دیوونه اگه واقعی نبود میشد کابوس دلتو اب میکرد...
زدم زیر خنده گفتم:
-شوخی کردم عشقم پاشو بریم صبونه بخور
رفتیم بیرون پرید مامان و ادرینارو عجیب بغل کرد ک نگام کرد ادرینا.گفت:
-چیزی شده؟؟؟
-نه باو انقد خسته بودن خانوم الان ک پاشدن فک میکنن همه چیوخواب دیدن
صداش در اومد:
-مسخره نکن عه...خو خسته بودم
-اخییییی برو صبونتو بخور
نشستم جلو تلوزیون رو مبل راحتی
بعد ی ربع مرجان اومد نشست رو دسته مبل خودشو ول کرد رو من دسشم انداخت دور گردنم.
گفتم:
-ای جونم چ حالی میده
-حال میده؟؟؟
-بعله
-اورین...ادرین
-جانم
-میگم شکا کنیم حالا؟؟؟
-شکا کنیم واقعا؟؟؟
-نمدونم
-اصلا چیو شکا کنیم؟؟؟
-دیوونه.. هستی و پارسا
-نمدونم...
-هستی چی گف بت دقیق؟؟
-گف ک...پسره همچینم بد نیس خوبه ازش خوشم اومد
-مطمئنی؟؟
-نه
-چی گف پس
-گفت خوبه بد نیست شبیه زینه...بلانسبت زین
-بلانسبتم گف؟؟
-نع
-اهان...وااااای دیوونه شدم
-چرا
-کثیفم بابا دوروزه حموم نرفتم
-برو خو
-لباس ندارم اخه
-خنگول منی دیه...ادرینا هم سایزته تقریبا
-راس میگی ولی من یکم چاق شدم
ی نگاه غضب الود بهش انداختم..که اسمش نگاه معنی دار بود.ک گفت:
-این نگاه معنی دار بود؟؟؟
-اره...
-طولانیشم بود..
-بعله...مرجان تو چاق نمیشی عزیزم.
-خودم میدونم فقط خوشم میاد تو میگی
-اثکل کردیا...
بوسم کرد رف طرف ادرینا گف:
-آدییییییییی
-مریییییییی
-آدییییییییی جووووون
-مریییییییی جووووون
-ی چی بگم؟؟؟؟
-بگو دیوونه.
-لباس اندازه من داری؟؟؟
-چرا؟؟؟
-اگه میشه میخواستم برم حموم خیلی کثیف شدم...
-اندازه تو ک اندازه خودمه ولی زیادم کثیف نشدیا
-میشه برم حموم دارم روانی میشم
-تو حموم میخوای بری چرا از من اجازه میگیری؟
-ببشید...مرسی
بوسش کرد دویید طرف حموم.خونمون دوتا حموم داشت..اتاق من و راهروی اتاقا که مری رف تو اتاق من
ی ربع گذشت نیومد....نیم ساعت گذشت نیومد...چل دیقه شد رفتم تو اتاقم در حمومو زدم:
-مرجان؟؟؟
جواب نداد
دوبار سه بار صدا زدم جواب نداد...در حموم قفل نبود ی هول دادم وا شد...
تو حموم بود تو وانم بود ولی چشماش بسته بود...
هول کردم دوییدم دو سه مترو طرف وان داد زدم:
-مریییییییی
پاشد یهو جیغ زد:
-چیهههههه؟؟؟؟
رنگم پریده بود نفس نفس میزدم یهو مامانم از تو پذیرایی داد زد چی شد؟؟؟؟؟
رفتم طرف در گفتم:
-هیچی مامان
برگشتم دیدم اونم کلی ترسیده نفس نفس میزنه گف:
-ادرین چته ترسیدم...اه..وای قلبم
-تو چته...دو ساعته دارم صدات میکنم...دس بزا رو قلبم ببین مث گاو داره میزنه
-خو خواب بودم
-مرجان چیزی زدی امرو همش خوابی؟؟؟
-بی ادب...
-بدجوری ترسوندیم.
دستشو گرفتم ی لحظه دوزاری هردوتامون افتاد...
گفتم:
-بد موقه مزاحم شدم فک کنم
-با اینکه تویی ولی بدترین موقس
-ببخشید...
پاشدم سرمو انداختم پایین مثل بچه ادم اومدم بیرون...
هنو قلبم میزد..خیلی صحنه ی بدی بود خدایی
رو تختم دراز کشیدم چشامو بستم ده دیقه بعد مرجان اومده بود بیرون ی چی ب سرش بسته بود که مواش خشک شه و دوتا لباس از ادرینا ام پوشیده بود..
چشام بسته بود اومد بالا سرم نشست رو تخت..
دستشو گزاشت رو صورتم گفت:
-ببخشید ترسوندمت
-فدا سرت گلم...ولی واقعا امروز ی جوری هسی
-اممممممممم...من دیشب چی خوردم؟؟؟
-نمدونم...
یکم رف تو فکر گف :
-آهااااااااااان
-چی شد...
-فمیدم...فک کنم دیشب ی قرص اشتباه خوردم
-قرص؟؟؟اولا شما چرا باید قرص بخوری ک اشتباهم بکنی؟؟؟؟
-دیشب سرم خیلی درد میکرد ی ژلوفن خوردم
-ژلوفن؟؟؟؟
-اره چطور؟؟؟
-تو اولا قرصیو ک خوردی ک میدونی چیه..دوما...ما ژلوفن نداریم...
یهو چشاش چارتا شد...دویید بیرون رف قرصرو ازیخچال اورد گف:
-مگه این نی؟؟؟
-نههههه...این کلدژله
-ینی چی؟؟؟؟
ب خودم گفتم یکم اذیتش کنم:
-این قرص اصن براسردرد نیس این برا چیزه
-چیز چیه؟؟؟
-چیز؟؟چیزه....اهان اهان...برا عطشه
-عطش؟؟؟
-اره از اسمشم معلومه...کلد ژل...سرما
-ینی چی؟؟
-برا کساییه ک عطش یا تب دارن اگه کسی الکی بخوره.....
ی لحظه خودمو مضطرب نشون دادم..گف:
-بخوره چی؟؟؟؟؟
با صدای لرزون گفتم:
-دمای بدن پایین میاد تشنج و بعد....
دستش میلرزید:
-نه نه نه...این...این ممکن نیس
زدم تو سرم گفتم:
-بد بخت شدیم مرجان...
-نه ادرین من...من چیزیم نمیشه نمیمیرم حتما ی راهی هس
-نه مرجان راهی نیس
پاشدم قرصو از دستش گرفتم..باز کردم..یدونشو گذاشتم تو دهنم ی لیوان ابم بغلم بود خوردم که گف:
-چکار میکنی دیوونه؟؟؟؟
-اگه تو چیزیت بشه منم باید همون چیزم بشه
-نه ادرین..حتما ی راهی هست
-اره ی راه هس
-چیهههه؟؟
-بیای بغلم
-چی؟؟؟؟؟
-بیای بغلممم
-ادرین تو این وضعیت وقت گیر اوردی؟؟؟
نتونستم خودمو کنترل کنم دیگه از خنده منفجر شدم...کبود شدم تو عمرم اونقد نخندیده بودم..داشتم میپوکیدم از خنده ب معنای واقعیه کلمه...مری گف:
-چت شد یهو
تو اون حالت باسرفه گفتم:
-....ههههههه...الکی گفتم.....وااای خدا چقد این ماهه...وااای
ی نگا بهم کرد گف پس قرصه چی تشنج و تبو اینا...
-الکی بود این قرص سرما خوردگیه.خخخخخ
یهو با خشم نگام کرد گف:
-دیوونــــــــه ی رواااانننییییی...داشتم سکته میکردم قلبم مث چی داشت میزد بعد تو میخندی؟؟
اومد طرفم با مشت میزد ب سینم که یهو بغلش کردم:
-روانی تو ام دختر جون...نزن دست خودت درد میگیره من ب درک..
-ساکت شو ولم کن...
-لوس نشو خانومی خو تو ام منو ترسوندی
-من از قصد نکردم تو کلی اذیت کردی
از تو بقلم درش اوردم ولی بازواشو گرفته بودم ک گفتم:
-خانومم گریه میکنی
ی نگا کرد یهو گازم گرفت در حد مرگ...ی داد زدم ولی چاره ساز نبود:
-قلط کردم مری ببخشید نکن تورو خدا
همونجوری ک بازومو گاز میگرف گف:
-دهه آخلت باهه
-باشه دفه اخرمه ب جان مری ولم کن تورو خدا گوشتم کنده شد
گازش ک تموم شد جلو روم واسا.
گفتم:
-حس میکنم دس ندارم
-حقته
-حق عمته
-حق عمه خودته
-حق عممه واقعا
ی نگا ب دستم کردم دیدم جا دندونش بد جوری مونده...
یهو پرید تو بغلم:
-دیوونتم ادرین
-باشه عزیزم بیخیال
ی قدم رفت عقب نگام کرد:
-ببینم دستتو چی شد؟؟؟
-هیچی یادگاری زنم موند.اولین بار بود محکم گاز گرفتیا
-ببخشید
-فدا چشات...کلیم حال داد
اومد جلو جاشو بوس کرد گفت:
-قرصه ام همچین بد نشدا...یکم سرما خورده بودم
-منم از تو شاید گرفتم
-مگه سرما خوردی
-یکم
-چ تفاهمی ادرین منم یکم
دوتایی زدیم زیر خنده که گفتم:
-چ روز عالی ایه امروز مگه نه؟؟؟؟
-دقیقا
-اسمشو بزاریم روز ازادی
-اوهوم...
-بریم بیرون...؟؟؟؟
- بریم...
-راسی خانوم...ببخشید اونموقه پریدم تو حموم...
-عب نداره ولی با اینکه عقد کردیم و محرمیم دفه آخرت باشه
-چشم
باز کلی خندیدیمو رفتیم تو پذیرایی
روز آزادی(قسمت1)
ساعت دوازده پاشدم دیدم مری خوابه
رفتم بیرون سلام کردم فمیدم مامانش اینا رفتن.
صبونه خوردم ی سر زدم دیدم خوابه...رفتم حموم و اومدم رفتم بالاسرش خواب بود...صداش کردم:
-مرجان..مرجااان
خیلی خسته جواب داد:
-بـــــ .....له
-پاشو عزیزم ساعت یک و نیمه
-مامان ولم کن بابا داشتم خواب ادرینو میدیدم...
یهو تو ذهنم با لحن بچه فامیل دور گفتم به خودم...چــــــــی شـــــده؟؟؟؟؟فمیدم ک فک کرده کل این چند وقت خواب دیده صدامو نازک کردم گفتم:
-پاشو دخترم خواب دیدی
پتو روش بود ک پتو رو از روش زدم کنار...
خواب خواب بود...
چشماشو باز کرد ب زور..ی لبخند زد..دسشو زد به صورتم...منم مواشو از صورتش بردم پشت گوشش...
گفتم:
-نه خانوم خوشگله خواب ندیدی...
-ادرین؟؟؟؟
-پ ن پ جعفر...
-خواب نبود؟؟؟
-نع
-عروسیو اینا ام همینطور؟؟؟
-عروسی ک هنو نکردیم.نامزدی بود..
-وای ادرین
پاشد بغلم کرد که ادرینا اومد تو اتاق
دیدمش سریع اشاره کردم برو بیرون اوضاع خیته
رفت...دستمو دورش حلقه کردم و ب مواش ور رفتم ک سرشو برد تو گودی گردنم گفتم:
-مرجان؟؟؟
-جونم؟
-نایل هورانو دوس داری؟؟؟
-چطور؟؟؟
-اخه ی جاخوندم یکی از عادتا نایله کسیو ک بقل میکنه سرشو میکنه تو گودی گردنش
-بحثو عوض نکن...انقد خسته بودم فک کردم همه چی فقط ی کابوس بوده
سرشو بلند کرد خیلی عصبانی گفتم:
-کابوس؟؟؟؟عروسی با من کابوسه؟؟؟؟ناراحتی برو با پارساتون عروسی کن اصن
-دیوونه اگه واقعی نبود میشد کابوس دلتو اب میکرد...
زدم زیر خنده گفتم:
-شوخی کردم عشقم پاشو بریم صبونه بخور
رفتیم بیرون پرید مامان و ادرینارو عجیب بغل کرد ک نگام کرد ادرینا.گفت:
-چیزی شده؟؟؟
-نه باو انقد خسته بودن خانوم الان ک پاشدن فک میکنن همه چیوخواب دیدن
صداش در اومد:
-مسخره نکن عه...خو خسته بودم
-اخییییی برو صبونتو بخور
نشستم جلو تلوزیون رو مبل راحتی
بعد ی ربع مرجان اومد نشست رو دسته مبل خودشو ول کرد رو من دسشم انداخت دور گردنم.
گفتم:
-ای جونم چ حالی میده
-حال میده؟؟؟
-بعله
-اورین...ادرین
-جانم
-میگم شکا کنیم حالا؟؟؟
-شکا کنیم واقعا؟؟؟
-نمدونم
-اصلا چیو شکا کنیم؟؟؟
-دیوونه.. هستی و پارسا
-نمدونم...
-هستی چی گف بت دقیق؟؟
-گف ک...پسره همچینم بد نیس خوبه ازش خوشم اومد
-مطمئنی؟؟
-نه
-چی گف پس
-گفت خوبه بد نیست شبیه زینه...بلانسبت زین
-بلانسبتم گف؟؟
-نع
-اهان...وااااای دیوونه شدم
-چرا
-کثیفم بابا دوروزه حموم نرفتم
-برو خو
-لباس ندارم اخه
-خنگول منی دیه...ادرینا هم سایزته تقریبا
-راس میگی ولی من یکم چاق شدم
ی نگاه غضب الود بهش انداختم..که اسمش نگاه معنی دار بود.ک گفت:
-این نگاه معنی دار بود؟؟؟
-اره...
-طولانیشم بود..
-بعله...مرجان تو چاق نمیشی عزیزم.
-خودم میدونم فقط خوشم میاد تو میگی
-اثکل کردیا...
بوسم کرد رف طرف ادرینا گف:
-آدییییییییی
-مریییییییی
-آدییییییییی جووووون
-مریییییییی جووووون
-ی چی بگم؟؟؟؟
-بگو دیوونه.
-لباس اندازه من داری؟؟؟
-چرا؟؟؟
-اگه میشه میخواستم برم حموم خیلی کثیف شدم...
-اندازه تو ک اندازه خودمه ولی زیادم کثیف نشدیا
-میشه برم حموم دارم روانی میشم
-تو حموم میخوای بری چرا از من اجازه میگیری؟
-ببشید...مرسی
بوسش کرد دویید طرف حموم.خونمون دوتا حموم داشت..اتاق من و راهروی اتاقا که مری رف تو اتاق من
ی ربع گذشت نیومد....نیم ساعت گذشت نیومد...چل دیقه شد رفتم تو اتاقم در حمومو زدم:
-مرجان؟؟؟
جواب نداد
دوبار سه بار صدا زدم جواب نداد...در حموم قفل نبود ی هول دادم وا شد...
تو حموم بود تو وانم بود ولی چشماش بسته بود...
هول کردم دوییدم دو سه مترو طرف وان داد زدم:
-مریییییییی
پاشد یهو جیغ زد:
-چیهههههه؟؟؟؟
رنگم پریده بود نفس نفس میزدم یهو مامانم از تو پذیرایی داد زد چی شد؟؟؟؟؟
رفتم طرف در گفتم:
-هیچی مامان
برگشتم دیدم اونم کلی ترسیده نفس نفس میزنه گف:
-ادرین چته ترسیدم...اه..وای قلبم
-تو چته...دو ساعته دارم صدات میکنم...دس بزا رو قلبم ببین مث گاو داره میزنه
-خو خواب بودم
-مرجان چیزی زدی امرو همش خوابی؟؟؟
-بی ادب...
-بدجوری ترسوندیم.
دستشو گرفتم ی لحظه دوزاری هردوتامون افتاد...
گفتم:
-بد موقه مزاحم شدم فک کنم
-با اینکه تویی ولی بدترین موقس
-ببخشید...
پاشدم سرمو انداختم پایین مثل بچه ادم اومدم بیرون...
هنو قلبم میزد..خیلی صحنه ی بدی بود خدایی
رو تختم دراز کشیدم چشامو بستم ده دیقه بعد مرجان اومده بود بیرون ی چی ب سرش بسته بود که مواش خشک شه و دوتا لباس از ادرینا ام پوشیده بود..
چشام بسته بود اومد بالا سرم نشست رو تخت..
دستشو گزاشت رو صورتم گفت:
-ببخشید ترسوندمت
-فدا سرت گلم...ولی واقعا امروز ی جوری هسی
-اممممممممم...من دیشب چی خوردم؟؟؟
-نمدونم...
یکم رف تو فکر گف :
-آهااااااااااان
-چی شد...
-فمیدم...فک کنم دیشب ی قرص اشتباه خوردم
-قرص؟؟؟اولا شما چرا باید قرص بخوری ک اشتباهم بکنی؟؟؟؟
-دیشب سرم خیلی درد میکرد ی ژلوفن خوردم
-ژلوفن؟؟؟؟
-اره چطور؟؟؟
-تو اولا قرصیو ک خوردی ک میدونی چیه..دوما...ما ژلوفن نداریم...
یهو چشاش چارتا شد...دویید بیرون رف قرصرو ازیخچال اورد گف:
-مگه این نی؟؟؟
-نههههه...این کلدژله
-ینی چی؟؟؟؟
ب خودم گفتم یکم اذیتش کنم:
-این قرص اصن براسردرد نیس این برا چیزه
-چیز چیه؟؟؟
-چیز؟؟چیزه....اهان اهان...برا عطشه
-عطش؟؟؟
-اره از اسمشم معلومه...کلد ژل...سرما
-ینی چی؟؟
-برا کساییه ک عطش یا تب دارن اگه کسی الکی بخوره.....
ی لحظه خودمو مضطرب نشون دادم..گف:
-بخوره چی؟؟؟؟؟
با صدای لرزون گفتم:
-دمای بدن پایین میاد تشنج و بعد....
دستش میلرزید:
-نه نه نه...این...این ممکن نیس
زدم تو سرم گفتم:
-بد بخت شدیم مرجان...
-نه ادرین من...من چیزیم نمیشه نمیمیرم حتما ی راهی هس
-نه مرجان راهی نیس
پاشدم قرصو از دستش گرفتم..باز کردم..یدونشو گذاشتم تو دهنم ی لیوان ابم بغلم بود خوردم که گف:
-چکار میکنی دیوونه؟؟؟؟
-اگه تو چیزیت بشه منم باید همون چیزم بشه
-نه ادرین..حتما ی راهی هست
-اره ی راه هس
-چیهههه؟؟
-بیای بغلم
-چی؟؟؟؟؟
-بیای بغلممم
-ادرین تو این وضعیت وقت گیر اوردی؟؟؟
نتونستم خودمو کنترل کنم دیگه از خنده منفجر شدم...کبود شدم تو عمرم اونقد نخندیده بودم..داشتم میپوکیدم از خنده ب معنای واقعیه کلمه...مری گف:
-چت شد یهو
تو اون حالت باسرفه گفتم:
-....ههههههه...الکی گفتم.....وااای خدا چقد این ماهه...وااای
ی نگا بهم کرد گف پس قرصه چی تشنج و تبو اینا...
-الکی بود این قرص سرما خوردگیه.خخخخخ
یهو با خشم نگام کرد گف:
-دیوونــــــــه ی رواااانننییییی...داشتم سکته میکردم قلبم مث چی داشت میزد بعد تو میخندی؟؟
اومد طرفم با مشت میزد ب سینم که یهو بغلش کردم:
-روانی تو ام دختر جون...نزن دست خودت درد میگیره من ب درک..
-ساکت شو ولم کن...
-لوس نشو خانومی خو تو ام منو ترسوندی
-من از قصد نکردم تو کلی اذیت کردی
از تو بقلم درش اوردم ولی بازواشو گرفته بودم ک گفتم:
-خانومم گریه میکنی
ی نگا کرد یهو گازم گرفت در حد مرگ...ی داد زدم ولی چاره ساز نبود:
-قلط کردم مری ببخشید نکن تورو خدا
همونجوری ک بازومو گاز میگرف گف:
-دهه آخلت باهه
-باشه دفه اخرمه ب جان مری ولم کن تورو خدا گوشتم کنده شد
گازش ک تموم شد جلو روم واسا.
گفتم:
-حس میکنم دس ندارم
-حقته
-حق عمته
-حق عمه خودته
-حق عممه واقعا
ی نگا ب دستم کردم دیدم جا دندونش بد جوری مونده...
یهو پرید تو بغلم:
-دیوونتم ادرین
-باشه عزیزم بیخیال
ی قدم رفت عقب نگام کرد:
-ببینم دستتو چی شد؟؟؟
-هیچی یادگاری زنم موند.اولین بار بود محکم گاز گرفتیا
-ببخشید
-فدا چشات...کلیم حال داد
اومد جلو جاشو بوس کرد گفت:
-قرصه ام همچین بد نشدا...یکم سرما خورده بودم
-منم از تو شاید گرفتم
-مگه سرما خوردی
-یکم
-چ تفاهمی ادرین منم یکم
دوتایی زدیم زیر خنده که گفتم:
-چ روز عالی ایه امروز مگه نه؟؟؟؟
-دقیقا
-اسمشو بزاریم روز ازادی
-اوهوم...
-بریم بیرون...؟؟؟؟
- بریم...
-راسی خانوم...ببخشید اونموقه پریدم تو حموم...
-عب نداره ولی با اینکه عقد کردیم و محرمیم دفه آخرت باشه
-چشم
باز کلی خندیدیمو رفتیم تو پذیرایی