09-10-2015، 15:15
فصل چهارم
روزای سخت
داشتیم میرفتیم طرف ماشینا ک علی گف:
-ادرین بزن سرویسش کن دفه بعد
-هواسم هس.برید شما
-خدافظ
موناعه تو باغ نبود اصن سرش تو گوشی بود داش میرف داد زدم:
-مونااا هوووو
-ادرین هووووو
-این علیو انقد اذیت نکن
-ب تو چه..بی ادب
-ب من چ واقعا:|
بعد نامزدیشون خیلی جور شده بودیم با هم قبلا مونا خانوم بود حالا مونا زن داداش یا هو.
رفتم نشستم تو ماشین ک پارسا اهنگ گذاشته بود...چ اهنگی؟؟؟
همیرا...
ازتو داشتم اتیش میگرفتم با این اهنگ به ادرینا گفتم:
-ادری تو از این اهنگا نداشتی
یهو دسشو ب نشونه ک این گذاش زد ب صندلی
منم ک داشتم ذوب میشدم با این اهنگه قیافم اخر خنده بود مرجان منفجر شد.
نشستم سرجام.
دو سه دیقه گذشت.بعد خو راه ما و علی یکی بود.بغل هم میرفتیم.علی همه اهنگا جدییییید ارمینو پکسو اینا...ما همش همیرا...
دس ب پنلم میزدم پارسا مث ملخ میپرید ازجاش
علی رف طرف اونور ماشین با پارسا به حرف زدن ک هواسش پرت ش.DVDاهنگرو دراوردم انداختم بیرون.گف چیشد.گفتم دارم میزنم عقب.
اقا گفتم خدایا چ کنم این کر شه پسره.
یهو دیدم تو اهنگا ادرینا ی فایل متاله ک براش ریخته بودم جوگیر ش...
اقا ما زدیم ...رو جیغ ترین اهنگ.
پارسا گوشاشو گرفته بود میگف کم کن.مرجانو ادرینا ام عقب ترکیده بودن از خنده.پخش شده بودن.خودمم پام رو گاز بود با علی کورس گذاشتیم.
یهو ازوم کردیم شیشرو دادم پایین برا علی چراغ زدم ک بیا عقب...عوضی اخه جلو زده بود.اومد عقب گف:
-جا موندییی؟؟؟
-برو بچه اگه ماشین خودم بودتو به گرد پامم نمیرسیدی.
-چی شده حالا.
-بریم دربند؟؟؟؟
یهو ادرینا و مرجان از پشت دوتایی گفتن اره.
پارسا گف نه..علیو مونا ام پایه بودن.
منم گفتم:
-با اکثریت رای مثبت...میریم دربند.
تو راه بودیم ک زنگ زدم به مامانم که بگم دربند میریم:
-الو سلام مامان
-سلام و مرض ادرین کجایید دل همرو شور انداختین.
-تا الان ک باشگا بودیم.الانم میخوایم بریم دربند اگه اجازه بدید.
-با کی میرید؟؟
-با این تازه عروس دوماده.
پارسا یهو خندید.فک کرد با اونم.روشو برگردوند رو ب مرجان که من یهو زدم رو ترمز داشت پخ شیشه میشد.مامانم ادامه داد:
-کدوم عروس دوماد؟؟
-مامااان کدوم عروس دوماد.چنتا عروس داماد دیگه داریم.
باز پارسا خندید زیر لبی.
منم ادامه دادم:
-علیو مونا دیگه.
پارسا یهو گره خورد.کنترل کردم نخندم ولی ی پخ صدایب درومد ازم.
-زود برگردینا.
-چشم مامان گرامی
-لوس نکن خودتو.
-چشم..برم ؟؟
-برو خدافظ
-خدافظ
رفتیمو رسیدیم
ای خدا ک این سه تا دخترا مارو سرویس کردند.لواشک الوچه ترشی...بابا یکی نی بگه میپوکید.
ی لواشک گرفتیمو بینشون پخش کردیم.خوردن در عرض0/03ثانیه.
مگه داریم..نشستیم تو الاچیقو منو ادرینا بغل هم.بغل اونم مرجانو مونا بغل منم علیو بعدم پارسا...
پارسا پیشنهاد داد جرعت حقیقت بازی کنیم.
ی دلسترو علی مث خرررررر خورد.گزاش وسط.گرد نشستیم.
من روبرو پارسا بودم.ایییییی.اوغ
مونا و علی روبرو هم مرجانو ادرینا رو برو هم.
علی چرخوند شیشرو افتاد ب خودش و مونا.
سوال علی جالب بود:
-جرعت یا حقیقت
جواب مونا بدتر:
-حقیقت
-حله
من هنگیدم.گفتم:
-چی حلله؟؟؟
-جوابمو داد دیگه
یهو همه پوکیدن از خنده.چرخوندن چرخوندن تا افتاد ب من و پارسا.و سر شیشه رو به من بود.
پارسا گف:
-جرعت یا حقیقت.
-جرعت.
دسشو بلند کرد طرف ی میز:
-دختررو نگا...دخی بلونده خوشگله.برو ازش بپرس چرا اینورو نگا میکنه.
ی نگا ب تک تکشون کردم...و رفتم.
-سلام خانوم
-سلام بفرمایید
-ببخشیداین فامیل ما یکم کنجکاوه گف بیام بپرسم ازتون که چراهی نگا میکنید اونورو.
-اهان...اخه شبیه زین مالیکه
-اره...جزو فامیلا خانوممه.خودمم تازه شناختم پسررو.خیلی شبیهشه.در کل ببخشید مزاحم شدم داشتیم جرعت حقیقت بازی میکردیم پسره گف برو بپرس.و اینکه اصلا ب ما ربطی نداره کجارو نگا میکنید.نگا کنین تا صب اصن.
-نه مرسی
-قربون شما کاری ندارین؟؟
-نه مرسی
-خدافظ
-خدافظ
رفتم طرف الاچیق خودمون ک پارسا گف:
-چقد لفتش دادی.مخشو زدی'؟؟؟
-بایدمیزدم؟؟؟
-نمیدونم.چی گفت حالا.
-گفت خیلی شبیه زین مالیکی فک کرده اونی.دقت کنی پنجاه نفر از صب گفتن.
-اره شبیهشم.در حدی که تو دانشگاه روزای اول میومدن امضا میگرفتند.
علی قرمز شد گف:
-زین مالیک کیه بچه ها؟؟؟
میدونسم میشناستش علی یهو خندیدم.پارسا گف:
-بازیگره دیگه...اسمش ضایس دیگه.
اقا ترکیدیم از خنده...ی دو سه دیقه خندیدیم گفتم:
-خوانندس اهل بریتانیا تو وان دایرکشن....اقا تو ترکوندی...بازیگر؟؟؟
دوباره خندیدیم.
گفتم:
-خب بیخی.ولی دختره ازت خوشش اومده.
-بیاد.من دوس دختر دارم..
-کی هس این خانوم خوش بخت
همه خندیدن.ک گف:
-مرجان...
یهو نگاها رف طرف پارسا همه سکوت شدن...
گفتم خدایا...پامیشم میزنمش.ب درک بمیره.دیشو میده.بفهمه نامزدمه.چ گویی میخواد بخوره.
مشت کردم دسمو ک بزنم بترکونمش.علی دسمو گرف...
دسمو بردم رو گوشیم.زدم رو تماس مجازی...
جواب دادم مثلا.واسادم حرف زدن با چهره عصبی.اخرم داد زدم.قط کردم.
پارسا گف:
-اومدیم بیرون چرا گند میزنی تو حالمون.
ی نگا بش کردم.گوشیو انداختم زمینو رفتم..مفشو پوشیدم راه افتادم طرف ماشین.
یهو دیدم از پشت یکی صدام میکنه.
-ادریـــــــــــن.
برگشتم دیدم علیه
اومد طرفم:
-ادرین چته؟
همینطور ک میرفتم حرف میزدم:
-چمه؟؟؟چمه علی چمه؟؟؟پسره بی پدر میگه دوس دخترم مرجانه.
-ادرین واسا ی دیقه
-بیا واسادم.چیزی تغییرکرد الان؟؟؟
-ادرین...مرجان مال توعه.نامزدته.عقد موقتید.فقط ی عروسی لازمه تا همه چی تموم شه.دیگه غمت چیه.
-غمم چیه؟؟؟؟علی جای من نیسی ببینی.نمیفهمی جلو چشت ب نامزدت چشم دارن.نمیفهمی علی.
-میفهمم ادرین.مرجان مث ابجیه برا من.یادت رفته هممون،از بچه ها باشگاه تا ادرینا و مونا و مرجان همه تو ی محل بزرگ شدیم.همه خانواده هامون دوسن با هم.
-نه یادمه.
-مرجانو ادرینا جا خواهر نداشتمن.ب موقش روشون غیرتیم میشم.
-فدات بشم.
-حل میشه
-نمیدونم.
-بیخی دادا.بریم الاچیق؟؟؟
-نه دارن میان اینور.
-عه ...اره.
اومدن جلو ک مرجان داشت منو نگا میکرد ک دیدم تو چشاش اشک جمع شده.
پارسا گف:
-چت شد یهو.
-هیچی خوبم بشینین بریم.
یهو مرجان گف...میشه من ی دقه برم بالا بیام.؟؟؟
پارسا گف:
-کجا؟؟؟
مرجان با عصبانیت و پرویی گف:
-دستشویی...مشکلی داری؟؟؟؟
-نه.آدرینا بات میاد.
منم گفتم:
-نمیشه دوتا دختر تنها برن جایی اونم اینجا و این دوتا.منم میخوام ی چیزی ازبالا بگیرم.بشینین من میرم همراش
پارسا گف:
-زود بیاین.
منم جوابشو دادم:
-من کارم طول میکشه.مغازه دوسم اینجاس..
علی نشست تو ماشین ما ک پارسارو سرگرم کنه.
بیس سی متری دور شدیم ک گفتم:
-مرجان؟؟؟
جواب نداد
-مرجان خانوم با توام.
-بله؟؟
برگشت دیدم چشاش پر اشکه.
-چی شده چرا گریه میکنی.مگه نگفتم طاقت اشکاتو ندارم
-ادرین....دوست دارم.
کسی اونجا ک ما واسادیم نبود..بغلم کرد واساد ب گریه:
-دوست دارم ادرین
-مرجان گریه نکن عه...
تو بغلم زار زار گریه میکرد.نشستیم رو ی صندلی ک اونجا بود.
گف:
-میخوام تموم کنم این بازیارو
-مرجان.
-جانم.
-اولا اشکاتو پاک کن...بعدشم چی شده.
-پسره ی بیشعور احمق.:angry2:
-ولش کن...چنرو دیگه میگیم.
-چی شده خوشت اومده.
-اذیتش میکنم میخندیم
-عاشق دیوونه بازیاتم ادرین
-خب خانوم خوشگلم نگفتی چرا گریه میکردی.
-گوشیت که جاموند
-خب...نگو پیاما واتس اپو دیدی...ب اینا میگم فوش ندینا
-نع..
-پس چی؟؟؟
-بک گراندت کیه؟؟؟؟
-ی خانوم خوشگل
-اسمش؟؟؟
-مرجانه.
-خب؟؟؟؟
-عشقمه.نامزدمه.همه زندگیمه.
-دوست دارم اقامون
-دشویی رفتی؟؟؟؟؟
-الکی گفتم ک
-راسی خانومم
-جونم اقامون
-عصبانی میشی خوشگل تر میشی.
-از این ب بعد همش عصبانیم.ادرییییییین
-دروغ گفتم نکن زشت میشی عه.
-چی میخواسی بگیری؟؟؟
-پشمک برا شما
جیغ زدااااا:
-اخ جووووون.بریم بریم.
چارتا گرفتیمو رفتیم طرف ماشین.
پارسا گف:
-چقد لفتش دادید.
-پشمک برا عمم نخریدم برا اینا خریدم.
راه افتادیم.ک ادرینا هی از پشت پشمکرو تارف میزد.منم بدم میاد از پشمک نوچه..همرو اون پسره خورد.مرجانم برا خودشو انقد با ذوق داش میخورد کسی جرعت نداشت دس ب پشمکه بزنه.
یجا از علی جدا شدیم و رفتیم طرف خونه.علی رف مونارو ببره خونه مامان بزرگش.
پارسا از مرجان پرسید:
-مرجان مگه شما خونه زندگی ندارین خونه اینایید همش
ی نگا بش کردم خودش فمید گنده تر از دهنش حرف زده.دهنو بست.
مرجانم قفل زد دهنشو:
-اولا اینا جمع درخته نه ی خانواده خوب.دوما خونمونو فروختیم رفتیم خارج بعدم رفتیم شمال خونه خریدیم الانم تا خونه شمالمون فروش بره مزاحم اقا ادرینو خانوادشون و دوست خنگم ادرینا هستیم.سوما ب کسی مربوط نمیشه.
ادرینا گف:
-خنگ عمته
منم گفتم:
-مزاحم چیه.عهههههه...مراحمین.
پارسا نگاهش افتاد ب دست چپم ک حلقم دسم بود:
-ادرین تو زن داری؟؟؟
-نع
-حلقه چی میگه پس.
اومدم بزنم تو سر خودم ک همچین سوتیی دادم.تو ی لحظه ی فکر اومد تو سرم:
-اینو دسم کردم تا دخترا فک نکنن خبریه...من گفتم ک ی نفرو دارم.
-هههه.افرین.منم مرجانو بگیرم حلله
زیر لب با خنده گفتم:
-بشین تا مرجان بت بدم فوقش مرجان دریایی بت میدن.
مرجان از عقب شنید ترکید از خنده باز.در گوش ادرینا ام گف اونم خندید.
پارسا گف:
-دخترا ب چی میخندید؟؟؟
من گفتم:
ب تو و من چ ب چی میخندن.دخترنااااا دخالت نکن تو کارشون
بعد ی بیست دیقه رسیدیم خونه و رفتیم تو...
روزای سخت
داشتیم میرفتیم طرف ماشینا ک علی گف:
-ادرین بزن سرویسش کن دفه بعد
-هواسم هس.برید شما
-خدافظ
موناعه تو باغ نبود اصن سرش تو گوشی بود داش میرف داد زدم:
-مونااا هوووو
-ادرین هووووو
-این علیو انقد اذیت نکن
-ب تو چه..بی ادب
-ب من چ واقعا:|
بعد نامزدیشون خیلی جور شده بودیم با هم قبلا مونا خانوم بود حالا مونا زن داداش یا هو.
رفتم نشستم تو ماشین ک پارسا اهنگ گذاشته بود...چ اهنگی؟؟؟
همیرا...
ازتو داشتم اتیش میگرفتم با این اهنگ به ادرینا گفتم:
-ادری تو از این اهنگا نداشتی
یهو دسشو ب نشونه ک این گذاش زد ب صندلی
منم ک داشتم ذوب میشدم با این اهنگه قیافم اخر خنده بود مرجان منفجر شد.
نشستم سرجام.
دو سه دیقه گذشت.بعد خو راه ما و علی یکی بود.بغل هم میرفتیم.علی همه اهنگا جدییییید ارمینو پکسو اینا...ما همش همیرا...
دس ب پنلم میزدم پارسا مث ملخ میپرید ازجاش
علی رف طرف اونور ماشین با پارسا به حرف زدن ک هواسش پرت ش.DVDاهنگرو دراوردم انداختم بیرون.گف چیشد.گفتم دارم میزنم عقب.
اقا گفتم خدایا چ کنم این کر شه پسره.
یهو دیدم تو اهنگا ادرینا ی فایل متاله ک براش ریخته بودم جوگیر ش...
اقا ما زدیم ...رو جیغ ترین اهنگ.
پارسا گوشاشو گرفته بود میگف کم کن.مرجانو ادرینا ام عقب ترکیده بودن از خنده.پخش شده بودن.خودمم پام رو گاز بود با علی کورس گذاشتیم.
یهو ازوم کردیم شیشرو دادم پایین برا علی چراغ زدم ک بیا عقب...عوضی اخه جلو زده بود.اومد عقب گف:
-جا موندییی؟؟؟
-برو بچه اگه ماشین خودم بودتو به گرد پامم نمیرسیدی.
-چی شده حالا.
-بریم دربند؟؟؟؟
یهو ادرینا و مرجان از پشت دوتایی گفتن اره.
پارسا گف نه..علیو مونا ام پایه بودن.
منم گفتم:
-با اکثریت رای مثبت...میریم دربند.
تو راه بودیم ک زنگ زدم به مامانم که بگم دربند میریم:
-الو سلام مامان
-سلام و مرض ادرین کجایید دل همرو شور انداختین.
-تا الان ک باشگا بودیم.الانم میخوایم بریم دربند اگه اجازه بدید.
-با کی میرید؟؟
-با این تازه عروس دوماده.
پارسا یهو خندید.فک کرد با اونم.روشو برگردوند رو ب مرجان که من یهو زدم رو ترمز داشت پخ شیشه میشد.مامانم ادامه داد:
-کدوم عروس دوماد؟؟
-مامااان کدوم عروس دوماد.چنتا عروس داماد دیگه داریم.
باز پارسا خندید زیر لبی.
منم ادامه دادم:
-علیو مونا دیگه.
پارسا یهو گره خورد.کنترل کردم نخندم ولی ی پخ صدایب درومد ازم.
-زود برگردینا.
-چشم مامان گرامی
-لوس نکن خودتو.
-چشم..برم ؟؟
-برو خدافظ
-خدافظ
رفتیمو رسیدیم
ای خدا ک این سه تا دخترا مارو سرویس کردند.لواشک الوچه ترشی...بابا یکی نی بگه میپوکید.
ی لواشک گرفتیمو بینشون پخش کردیم.خوردن در عرض0/03ثانیه.
مگه داریم..نشستیم تو الاچیقو منو ادرینا بغل هم.بغل اونم مرجانو مونا بغل منم علیو بعدم پارسا...
پارسا پیشنهاد داد جرعت حقیقت بازی کنیم.
ی دلسترو علی مث خرررررر خورد.گزاش وسط.گرد نشستیم.
من روبرو پارسا بودم.ایییییی.اوغ
مونا و علی روبرو هم مرجانو ادرینا رو برو هم.
علی چرخوند شیشرو افتاد ب خودش و مونا.
سوال علی جالب بود:
-جرعت یا حقیقت
جواب مونا بدتر:
-حقیقت
-حله
من هنگیدم.گفتم:
-چی حلله؟؟؟
-جوابمو داد دیگه
یهو همه پوکیدن از خنده.چرخوندن چرخوندن تا افتاد ب من و پارسا.و سر شیشه رو به من بود.
پارسا گف:
-جرعت یا حقیقت.
-جرعت.
دسشو بلند کرد طرف ی میز:
-دختررو نگا...دخی بلونده خوشگله.برو ازش بپرس چرا اینورو نگا میکنه.
ی نگا ب تک تکشون کردم...و رفتم.
-سلام خانوم
-سلام بفرمایید
-ببخشیداین فامیل ما یکم کنجکاوه گف بیام بپرسم ازتون که چراهی نگا میکنید اونورو.
-اهان...اخه شبیه زین مالیکه
-اره...جزو فامیلا خانوممه.خودمم تازه شناختم پسررو.خیلی شبیهشه.در کل ببخشید مزاحم شدم داشتیم جرعت حقیقت بازی میکردیم پسره گف برو بپرس.و اینکه اصلا ب ما ربطی نداره کجارو نگا میکنید.نگا کنین تا صب اصن.
-نه مرسی
-قربون شما کاری ندارین؟؟
-نه مرسی
-خدافظ
-خدافظ
رفتم طرف الاچیق خودمون ک پارسا گف:
-چقد لفتش دادی.مخشو زدی'؟؟؟
-بایدمیزدم؟؟؟
-نمیدونم.چی گفت حالا.
-گفت خیلی شبیه زین مالیکی فک کرده اونی.دقت کنی پنجاه نفر از صب گفتن.
-اره شبیهشم.در حدی که تو دانشگاه روزای اول میومدن امضا میگرفتند.
علی قرمز شد گف:
-زین مالیک کیه بچه ها؟؟؟
میدونسم میشناستش علی یهو خندیدم.پارسا گف:
-بازیگره دیگه...اسمش ضایس دیگه.
اقا ترکیدیم از خنده...ی دو سه دیقه خندیدیم گفتم:
-خوانندس اهل بریتانیا تو وان دایرکشن....اقا تو ترکوندی...بازیگر؟؟؟
دوباره خندیدیم.
گفتم:
-خب بیخی.ولی دختره ازت خوشش اومده.
-بیاد.من دوس دختر دارم..
-کی هس این خانوم خوش بخت
همه خندیدن.ک گف:
-مرجان...
یهو نگاها رف طرف پارسا همه سکوت شدن...
گفتم خدایا...پامیشم میزنمش.ب درک بمیره.دیشو میده.بفهمه نامزدمه.چ گویی میخواد بخوره.
مشت کردم دسمو ک بزنم بترکونمش.علی دسمو گرف...
دسمو بردم رو گوشیم.زدم رو تماس مجازی...
جواب دادم مثلا.واسادم حرف زدن با چهره عصبی.اخرم داد زدم.قط کردم.
پارسا گف:
-اومدیم بیرون چرا گند میزنی تو حالمون.
ی نگا بش کردم.گوشیو انداختم زمینو رفتم..مفشو پوشیدم راه افتادم طرف ماشین.
یهو دیدم از پشت یکی صدام میکنه.
-ادریـــــــــــن.
برگشتم دیدم علیه
اومد طرفم:
-ادرین چته؟
همینطور ک میرفتم حرف میزدم:
-چمه؟؟؟چمه علی چمه؟؟؟پسره بی پدر میگه دوس دخترم مرجانه.
-ادرین واسا ی دیقه
-بیا واسادم.چیزی تغییرکرد الان؟؟؟
-ادرین...مرجان مال توعه.نامزدته.عقد موقتید.فقط ی عروسی لازمه تا همه چی تموم شه.دیگه غمت چیه.
-غمم چیه؟؟؟؟علی جای من نیسی ببینی.نمیفهمی جلو چشت ب نامزدت چشم دارن.نمیفهمی علی.
-میفهمم ادرین.مرجان مث ابجیه برا من.یادت رفته هممون،از بچه ها باشگاه تا ادرینا و مونا و مرجان همه تو ی محل بزرگ شدیم.همه خانواده هامون دوسن با هم.
-نه یادمه.
-مرجانو ادرینا جا خواهر نداشتمن.ب موقش روشون غیرتیم میشم.
-فدات بشم.
-حل میشه
-نمیدونم.
-بیخی دادا.بریم الاچیق؟؟؟
-نه دارن میان اینور.
-عه ...اره.
اومدن جلو ک مرجان داشت منو نگا میکرد ک دیدم تو چشاش اشک جمع شده.
پارسا گف:
-چت شد یهو.
-هیچی خوبم بشینین بریم.
یهو مرجان گف...میشه من ی دقه برم بالا بیام.؟؟؟
پارسا گف:
-کجا؟؟؟
مرجان با عصبانیت و پرویی گف:
-دستشویی...مشکلی داری؟؟؟؟
-نه.آدرینا بات میاد.
منم گفتم:
-نمیشه دوتا دختر تنها برن جایی اونم اینجا و این دوتا.منم میخوام ی چیزی ازبالا بگیرم.بشینین من میرم همراش
پارسا گف:
-زود بیاین.
منم جوابشو دادم:
-من کارم طول میکشه.مغازه دوسم اینجاس..
علی نشست تو ماشین ما ک پارسارو سرگرم کنه.
بیس سی متری دور شدیم ک گفتم:
-مرجان؟؟؟
جواب نداد
-مرجان خانوم با توام.
-بله؟؟
برگشت دیدم چشاش پر اشکه.
-چی شده چرا گریه میکنی.مگه نگفتم طاقت اشکاتو ندارم
-ادرین....دوست دارم.
کسی اونجا ک ما واسادیم نبود..بغلم کرد واساد ب گریه:
-دوست دارم ادرین
-مرجان گریه نکن عه...
تو بغلم زار زار گریه میکرد.نشستیم رو ی صندلی ک اونجا بود.
گف:
-میخوام تموم کنم این بازیارو
-مرجان.
-جانم.
-اولا اشکاتو پاک کن...بعدشم چی شده.
-پسره ی بیشعور احمق.:angry2:
-ولش کن...چنرو دیگه میگیم.
-چی شده خوشت اومده.
-اذیتش میکنم میخندیم
-عاشق دیوونه بازیاتم ادرین
-خب خانوم خوشگلم نگفتی چرا گریه میکردی.
-گوشیت که جاموند
-خب...نگو پیاما واتس اپو دیدی...ب اینا میگم فوش ندینا
-نع..
-پس چی؟؟؟
-بک گراندت کیه؟؟؟؟
-ی خانوم خوشگل
-اسمش؟؟؟
-مرجانه.
-خب؟؟؟؟
-عشقمه.نامزدمه.همه زندگیمه.
-دوست دارم اقامون
-دشویی رفتی؟؟؟؟؟
-الکی گفتم ک
-راسی خانومم
-جونم اقامون
-عصبانی میشی خوشگل تر میشی.
-از این ب بعد همش عصبانیم.ادرییییییین
-دروغ گفتم نکن زشت میشی عه.
-چی میخواسی بگیری؟؟؟
-پشمک برا شما
جیغ زدااااا:
-اخ جووووون.بریم بریم.
چارتا گرفتیمو رفتیم طرف ماشین.
پارسا گف:
-چقد لفتش دادید.
-پشمک برا عمم نخریدم برا اینا خریدم.
راه افتادیم.ک ادرینا هی از پشت پشمکرو تارف میزد.منم بدم میاد از پشمک نوچه..همرو اون پسره خورد.مرجانم برا خودشو انقد با ذوق داش میخورد کسی جرعت نداشت دس ب پشمکه بزنه.
یجا از علی جدا شدیم و رفتیم طرف خونه.علی رف مونارو ببره خونه مامان بزرگش.
پارسا از مرجان پرسید:
-مرجان مگه شما خونه زندگی ندارین خونه اینایید همش
ی نگا بش کردم خودش فمید گنده تر از دهنش حرف زده.دهنو بست.
مرجانم قفل زد دهنشو:
-اولا اینا جمع درخته نه ی خانواده خوب.دوما خونمونو فروختیم رفتیم خارج بعدم رفتیم شمال خونه خریدیم الانم تا خونه شمالمون فروش بره مزاحم اقا ادرینو خانوادشون و دوست خنگم ادرینا هستیم.سوما ب کسی مربوط نمیشه.
ادرینا گف:
-خنگ عمته
منم گفتم:
-مزاحم چیه.عهههههه...مراحمین.
پارسا نگاهش افتاد ب دست چپم ک حلقم دسم بود:
-ادرین تو زن داری؟؟؟
-نع
-حلقه چی میگه پس.
اومدم بزنم تو سر خودم ک همچین سوتیی دادم.تو ی لحظه ی فکر اومد تو سرم:
-اینو دسم کردم تا دخترا فک نکنن خبریه...من گفتم ک ی نفرو دارم.
-هههه.افرین.منم مرجانو بگیرم حلله
زیر لب با خنده گفتم:
-بشین تا مرجان بت بدم فوقش مرجان دریایی بت میدن.
مرجان از عقب شنید ترکید از خنده باز.در گوش ادرینا ام گف اونم خندید.
پارسا گف:
-دخترا ب چی میخندید؟؟؟
من گفتم:
ب تو و من چ ب چی میخندن.دخترنااااا دخالت نکن تو کارشون
بعد ی بیست دیقه رسیدیم خونه و رفتیم تو...