09-09-2015، 19:11
سری 7رمان پریسا
لباسامو عوض کردم
زیر لب با خودم غر میزدم و کلی فحش به روح و روان یاسمن دادم که چرا اینقد دیر کرده
ازاخر طاقت نیاوردم و زنگ زدم به یاسی
من:الو
یاسی:سلام پری تویی؟
من:سلام و کوفت سلامو مرگ سلامو حناق 48 ساعته معلوم هس کدوم قبرستونی هستی
یاسی گوشی بدست وارد اتاق شد
یاسی: اِتو که اینجایی دوساعته پایین دنبالت میگردم
من:نمیخواد دنالم بگردی بیا لباساتو عوض کن
یاسی:خیله خب حالا
یاسی لباساشو عوض کرد و داشتیم میرفتیم پایین که یهو پام سر خورد داشتم با کله میرفتم پایین که یه صدم ثانیه دیدم یک پسری جلومه با هم فرود اومدیم و وقتی ه خودم اومدم که دیدم بغل یه پسری هستمو اونم دستاشو دورم حلقه کرده
بلند شدم اونم به خودش اومد بلند شد میخواستم معذرت خواهی کنم که با دیدن صورتش جا خوردم
یاسی: اوا یاسر تو اینجا چیکار میکنی
یاسر:تولد زن دوستمه تو اینجا چیکار میکنی
یاسی:تولد دوستم عسله
یاسر میخواست ه من چیزی بگه که انم با دیدن من کپ کرد
من:ام.. چیزه.. ینی که... معذرت میخوام
یاسر:ها؟نه نه اشکالی نداره منظورم اینه که خواهش میکنم
معلوم بودش که اونم دسپاچه شده
یاسی:بریم دیگه
با هم راه افتادیم
رفتیم دور یک میز گرد نشستیم
یاسر رفت تا به دوستش و عسل تبریک بگه
منم داشتم به بقیه نگاه میکردم
که برقارو خاموش کردن و رقص تانگو گذاشتن
یه پسری اومد و به یاسمین پیشنهاد داد اونم قبول کرد
تو حال و هوای خودم بودم
که یکی دستمو کشید و منو برد وسط
رقص تانگو رو خیلی خیلی خوب بلد بودم و طرف مقابلم هم انگار حرفه ای بود تمامی حرکتاشو ا من هماهنگ کرده بود رقص داشت تموم میشد که در گوشم گفت چه قشنگ میرقصی
اونجا بود که فهمیدم یاسره و تو اون خاموشی گونه هام مث لبو شد
لباشو گذاشت رو لبام و سریع برداشت و رفتو غیب شد منم که داشتم از حال میرفتم
اونجا بود که فهمیدم یه حسی تودلم داره غوغا میکنه ضربان قلبم تند میزد
رفتم تو حیاط رو تاب نشستم
بالا خره اونشب بد یا خوب نمیدونم کدومش تموم شد
*********************************************************
لباسامو عوض کردم
زیر لب با خودم غر میزدم و کلی فحش به روح و روان یاسمن دادم که چرا اینقد دیر کرده
ازاخر طاقت نیاوردم و زنگ زدم به یاسی
من:الو
یاسی:سلام پری تویی؟
من:سلام و کوفت سلامو مرگ سلامو حناق 48 ساعته معلوم هس کدوم قبرستونی هستی
یاسی گوشی بدست وارد اتاق شد
یاسی: اِتو که اینجایی دوساعته پایین دنبالت میگردم
من:نمیخواد دنالم بگردی بیا لباساتو عوض کن
یاسی:خیله خب حالا
یاسی لباساشو عوض کرد و داشتیم میرفتیم پایین که یهو پام سر خورد داشتم با کله میرفتم پایین که یه صدم ثانیه دیدم یک پسری جلومه با هم فرود اومدیم و وقتی ه خودم اومدم که دیدم بغل یه پسری هستمو اونم دستاشو دورم حلقه کرده
بلند شدم اونم به خودش اومد بلند شد میخواستم معذرت خواهی کنم که با دیدن صورتش جا خوردم
یاسی: اوا یاسر تو اینجا چیکار میکنی
یاسر:تولد زن دوستمه تو اینجا چیکار میکنی
یاسی:تولد دوستم عسله
یاسر میخواست ه من چیزی بگه که انم با دیدن من کپ کرد
من:ام.. چیزه.. ینی که... معذرت میخوام
یاسر:ها؟نه نه اشکالی نداره منظورم اینه که خواهش میکنم
معلوم بودش که اونم دسپاچه شده
یاسی:بریم دیگه
با هم راه افتادیم
رفتیم دور یک میز گرد نشستیم
یاسر رفت تا به دوستش و عسل تبریک بگه
منم داشتم به بقیه نگاه میکردم
که برقارو خاموش کردن و رقص تانگو گذاشتن
یه پسری اومد و به یاسمین پیشنهاد داد اونم قبول کرد
تو حال و هوای خودم بودم
که یکی دستمو کشید و منو برد وسط
رقص تانگو رو خیلی خیلی خوب بلد بودم و طرف مقابلم هم انگار حرفه ای بود تمامی حرکتاشو ا من هماهنگ کرده بود رقص داشت تموم میشد که در گوشم گفت چه قشنگ میرقصی
اونجا بود که فهمیدم یاسره و تو اون خاموشی گونه هام مث لبو شد
لباشو گذاشت رو لبام و سریع برداشت و رفتو غیب شد منم که داشتم از حال میرفتم
اونجا بود که فهمیدم یه حسی تودلم داره غوغا میکنه ضربان قلبم تند میزد
رفتم تو حیاط رو تاب نشستم
بالا خره اونشب بد یا خوب نمیدونم کدومش تموم شد
*********************************************************