این قصه گو می خواد براتون بازم قصه بگه یه قصه ي جدید یه قصه از دل همین آدم ها ممکنه قهرمان قصه
ي من رو امروز تو اتوبوس یا خیابون موقع رد شدن از خط عابر پیاده دیده باشین یا شایدم همسایتون باشه یا
شایدم خودتون باشین ... می بینید هزارتا شاید توي زندگی هست این شاید ها واسه حامد هم بود هزارتا شایدي
که هر روز با خودش مرور می کرد اونقدر این کار رو تکرار می کرد تا بالآخره خوابش می برد ...
امروز صبح مثله همیشه . مثله همه ي این 8 سال . با کابوسی تکراري تر و ترسناك تر از قبل از خواب بیدار
شد . هنوزم از این خواب تمامه بدنش خیس می شد . نفس عمیقی کشید و از رخت خواب بیرون اومد مثله هر
صبح هوله اش رو از روي مبل برداشت به روي دوشش انداخت و راهیه دستشویی شد توي آیینه به خودش
نگاه کرد بعد مشتی آب به صورتش کوبید زخم زیر چشمش از مسابقه ي دیشب مثل هربار متورم و کبود شده
بود و با برخورد آب درد گرفت خواست تو تنهایی برایه خودش ناله کنه اما ... به خودش قول داده بود این زخم
ها همه و همه تاوانی بود که باید پس میداد اون این مجازات ها رو قبول داشت و به خودش اجازه ي اعتراض
نمیداد ... با صداي آهنگ بلند سعید غرق در تصویر خیس توي آیینه شد
می بینم صورتمو تو آیینه ... با لبی خسته می پرسم از خودم ... این غریبه کی ؟ از من چی می خواد ؟ ... اون
به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم ... چشامو یه لحظه رو هم میزارم ( حامد گردنش رو کج کرد و به مرد زخمیه
توي آیینه دقیق تر شد در حالی که توي ذهنش داشت برایه خودش شاید هایی رو تکرار می کرد ) با خودم می
گم که این صورتکه ... می تونم از صورتم برش دارم ... می کشم دستمو رویه صورتم هر چی باید بدونم دستم
میاد ( حامد هم همراه با خواننده همین کار رو انجام داد اما برخورد انگشت هاش رویه زخم صورتش اونو متوجه
زمان کرد همه ي خاطرات پاك شدن و به خودش اومد از دستشویی بیرون اومد و به سمت ضبط صوت سعید
حرکت کرد بدونه معطلی خاموشش کرد با قطع شدن صدا سعید که مثله همیشه زیر ماشینی دراز کشیده بود با
یه حرکت پا از زیر ماشین بیرون اومد )
+ به به سلام جناب روسی !
روسی . با خودش تکرار کرد روسی . از کی این لقب رو گرفته بود ؟ ... آهان حالا یادش اومد توي اولین مسابقه
وقتی کسی هنوز اسمش رو نمی دونست بخاطر پوست سفید و چشماي خاکستري و موهاي خرماییش . صداش
کردن روسی ... حالا سعید داشت با یه کیسه یخ به طرفش می یومد
+ بزار روش . چندبار بگم اگه همون موقع یخ بزاري به این روز نمی یفته !
ادامه دارد ...