22-08-2015، 20:03
(آخرین ویرایش در این ارسال: 22-08-2015، 20:04، توسط saeedrajabzade.)
فصل ششم
تمام آن سال حيوانات مثل برده كار كردند اما راضي بودند و از هيچ كوشش و
فداكاري مضايقه نميكردند چون خوب ميدانستند هر تلاشي ميكنند به نفع خود و
براي نسل آينده خودشان است نه به نفع يك دسته بشر دزد و تنبل.
در تمام بهار و تابستان هفتهاي شصت ساعت كار كردند و در ماه اوت ناپلئون اعلام
كرد كه بعداز ظهرهاي يكشنبه هم كار هست. اين كار داوطلبانه است اما اگر حيواني
غيبت كند جيرهاش نصف ميشود.
با اين وصف از بعضي كارها صرفنظر شد. خرمن به ميزان سال گذشته جمع نشد و
دو مزرعه چغندر به اين دليل كه شخمزمين به موقع آماده نبود كشت نشد. پيشبيني
ميشد كه در زمستان آينده زمستان سختي باشد.
آسياب بادي با اشكالات غيرمنتظرهاي مواجه شد. در خود مزرعه سنگ آهك وجود
داشت، مقداري هم ماسه و سيمان از سابق در يكي از حياطهاي طويله بود، يعني تمام
مصالح ساختماني در دسترس بود. اما مسئلهاي كه حيوانات در ابتدا نتوانستند حل
كنند شكستن سنگ به قطعات و اندازههاي متناسب بود. به نظر ميرسيد كه تنها راه
شكستن سنگها به وسيله كلنگ و ديلم است و اين كار را هم هيچ حيواني نميتوانست
بكند چون نميتوانست روي دو پاي عقب بايستد. پس از هفتهها كوشش بيحاصل
يكي فكر بكري كرد،قرار شد از قوه جاذبه زمين استفاده كنند.
به دور سنگهاي بزرگ و صافي كه به دليل بزرگي قابل استفاده نبود طناب بستند و
همه حيوانات ،گاوها و اسبها و گوسفندها، و هر حيوان ديگري كه تاب نگه داشتن
طناب را داشت ـ حتي در لحظات حساس خوكها ـآن را با كندي مايوس كنندهاي از
دامنه به بالاي تپه ميكشيدند و از آنجا رها ميكردند تا خرد شود.حمل و نقل سنگ
پس از خرد شدن زياد مشكل نبود.
اسبها قطعات سنگ را در ارابههاي باري حمل ميكردند و گوسفندها خردهسنگها را
يكييكي ميكشيدند، حتي موريل و بنجامين خود را به ارابه سبكي بسته بودند و
سهمي در كار داشتند. در اواخر تابستان مقدار كافي سنگ جمع و ذخيره شد و
ساختمان تحت نظارت خوكها شروع شد.
اما كار كند پيش ميرفت و دشوار بود. بسياري از اوقات يك روز تمام صرف اين
ميشد كه قطعه سنگي را بالا بكشند و تازه بعضي اوقات سنگي كه از آن بالا رها
ميشد نميشكست.
هيچ كاري بدون وجود باكسر كه نيرويش معادل مجموع نيروي بقيه حيوانات بود به
ثمر نميرسيد. وقتي كه سنگ ميلغزيد و حيوانات ميدويدند الان است كه خودشان
هم به پايين پرت شوند و از نوميدي فرياد و غانشان به هوا ميرفت هميشه باكسر بود
كه خود را مقابل طناب نگاه ميداشت و سنگ را متوقف ميكرد. قيافه او كه وجب به
وجب دامنه را با زحمت ميپيمود و نفسنفس ميزد و با نوك سمش به زمين پنجه
ميكشيد و دو پهلويش از عرق پوشيده بود، منظرهاي بود كه هر كسي را مالامال از
تعجب و تحسين ميكرد.
كلوور به او گوشزد ميكرد كه به خود زياد فشار نياورد اما او گوش نميداد. از نظر او
دو شعار»من بيشتر كار خواهم كرد.« و »هميشه حق با ناپلئون است .«جوابگوي هر
مسئلهاي بود.
با جوجه خروس قرار گذاشته بود صبحها به جاي نيم ساعت سه ربع ساعت زودتر
بيداركند. با آنكه در اين روزها كمتر فراغت داشت هر گاه فرصتي پيدا ميكرد به
تنهايي به كنار تپه سنگ ميرفت و بدون كمك، يك بار سنگ خرد، را به نزديك
محل ساختمان حمل ميكرد.
با وجود سختي كار وضع حيوانات در طول تابستان چندان بد نبود. اگر از زمان جونز
قوت بيشتري نداشتند كمتر هم نداشتند. اين امتياز كه بايد فقط غذاي خود را تهيه
كنند و ناگزير نبودند پنج آدم حريص را هم سير كنند آنقدر مهم بود كه جبران
كمبودهاي ديگر را ميكرد. در خيلي از امور طرز كار حيوانات كاملتر و عمليتر از
آدمها بود و از ميزان كار ميكاست. مثلا علفكني چنان كامل صورت ميگرفت كه
مسلما بشر از عهدهاش برنميآمد و يا چون هيچ حيواني دزدي نميكرد ديگر حاجتي
به كشيدن ديوار و جدا كردن چراگاه از زمين كشت نبود بنابراين حفظ و داري
پرچين و غيره لازم نبود. معهذا وقتي تابستان سپري شد كمبودهاي پيشبيني
نشدهاي نمودار شد.
نفت، ميخ ، ريسمان ،بيسكويت ،آهن براي نعل اسب مورد نياز بود و هيچكدام را
نميشد در مزرعه تهيه كرد. بعلاوه بذر و كود شيميايي براي كشت لازم بود و ابزار
مختلف و دست آخر ماشين آلات براي آسياب بادي. هيچ كس نميدانست اينها به چه
نحو بايد تهيه شود.
يك يكشنبه صبح كه حيوانات براي اخذ دستور جمع شده بودند، ناپلئون اعلام داشت
كه سياست جديدي اتخاذ كرده است. از اين تاريخ به بعد قلعه حيوانات با مزارع مجاور
داد و ستد خواهد كرد: البته نه به منظور تجارت بلكه صرفا براي به دست آوردن مواد
مورد نياز. فعلا مقداري يونجه و مقداري گندم فروخته خواهد شد و بعد اگر به پول
بيشتري حاجت باشد از طريق فروش تخممرغ ، كه هميشه در ولينگدن بازار دارد
تامين خواهد شد.ناپلئون اضافه كرد كه مرغها بايد از اين فداكاري كه به منظور كمك
و مشاركت در امر ساختمان آسياب بادي است استقبال كنند.
يك بار ديگر حيوانات به طرز مبهمي احساس ناراحتي كردند. ارتباط نداشتن با بشر،
معامله تجاري نكردن ،پول به كار نبردن مگر اينها جزو تصميمات اولين جلسه فتح و
ظفر پس از اخراج جونز نبود؟
همه حيوانات اين تصميمات را به خاطر داشتند و يا لااقل تصور ميكردند آنها را به
خاطر دارند. آن چهار خوك جواني كه وقتي ناپلئون جلسات مشاوره را حذف كرد
اعتراض كرده بودند با ترس به صدا درآمدند ولي بلافاصله با غرش سهمگين سگها لب
فرو بستند.سپس طبق معمول گوسفندها »چهار پا خوب، دو پا بد « را بعبع كردند و
ناراحتي آني حيوانات تخفيف پيدا كرد.
دست آخر ناپلئون پاي جلو را به علامت سكوت بلند كرد و اعلام داشت كه ترتيب
تمام كارها را داده است و حاجتي نيست كه حيوانات با بشر تماس حاصل كنند چرا
كه به طور يقين نامطلوب است ، خود او همهي بار را شخصا به دوش خواهد كشيد.
ويمپر نامي كه مشاور حقوقي و ساكن ولينگدن است قبول كرده كه رابط بين قلعه
حيوانات و دنياي خارج باشد و دوشنبهها صبح براي دريافت دستور به قلعه خواهد
آمد.
ناپلئون نطقش را طبق معمول با فرياد »زنده باد قلعه حيوانات !« خاتمه داد و
حيوانات پس از خواندن سرود حيوانات انگليس متفرق شدند.
بعد سكوئيلر گشتي اطراف مزرعه زد و خيال حيوانات را راحت كرد. به آنها اطمينان
داد كه تا كنون تصميمي عليه معامله و به كار انداختن پول گرفته نشده ، حتي چنين
پيشنهادي هم مطرح نشده است .تصور محض است ،شايد از دروغهاي سنوبال باشد.
ولي سكوئيلر زيركانه از آنها سوال كرد »رفقا آيا مطمئن هستيد كه خواب نديدهايد؟
آيا در اين باره مدركي در دست داريد؟ آيا اين مطلب جايي ثبت شده است؟ « و چون
به طور قطع در اين باره نوشتهاي در دست نبود حيوانات نيز قانع شدند كه خود
اشتباه كردهاند. هر دوشنبه آقاي ويمپر طبق قرار به قلعه ميآمد.
او مردي بود شيطان اندام و كوچك اندام كه در امور جزئي مشاور حقوقي بود، ولي به
حد كافي هشيار و موقعشناس بود كه قبل از كسي تشخيص دهد قلعه حيوانات به
رابط نيازمند است و حقالعمل آن قابل ملاحظه است .
حيوانات آمد و شد او را با نوعي وحشت آميخته به نگراني نگاه ميكردند و تا سرحد
امكان از او دوري ميجستند. با اين وصف ديدن ناپلئون چهار پا كه به ويمپر امر و
نهي ميكرد ،غرور آنها را تحريك ميكرد و نگرانيها را تا حدي جبران مينمود. رابطه
حيوان و انسان مثل سابق نبود.
نفرت بشر نسبت به قلعه حيوانات به قوت خودش باقي بود. بشر هنوز ايمان داشت
كه قلعه دير يا زود به ورشكستگي خواهد افتاد.
راجع به آسياب نظرشان اين بود كه به جايي نخواهد رسيد.آدمها در ميخانهها جمع
ميشدند و با نقشه براي يكديگر ثابت ميكردند كه آسياب بادي خراب خواهد شد و
تازه اگر خراب نشود قابل استفاده نخواهد بود.
معذلك بر خلاف ميل باطني خويش براي حيوانات كه قادر به اداره امور خويش شده
بودند احترامي قائل بودند. يكي از بروزات اين مطلب اين بود كه آنها به تدريج مزرعه
را به اسم قلعه حيوانات ميخواندند و ديگر به آن مزرعهي مانر نميگفتند. به علاوه از
جونز هم كه ديگر اميدي به برگشت به مزرعه نداشت و به قسمت ديگري رفته بود
پشتيباني نميكردند.
سواي ويمپر بين قلعه حيوانات و دنياي خارج رابطهاي وجود نداشت اما مراتب اين
شايعه وجود داشت كه ناپلئون قصد دارد قرارداد قاطعي يا با آقاي پيلكينگتن مالك
فاكس وود يا با آقاي فردريك مالك پينجفيلد ببندد ولي هيچ گاه صحبت معامله با هر
دوي آنها در آن واحد در ميان نبود.
همين مواقع بود كه خوكها ناگهان به ساختمان مزرعه نقل مكان كردند و آنجا را
اقامتگاه خود ساختند. باز به نظر حيوانات رسيد كه روزهاي اول تصميمي جز اين
اتخاذ شده بود و باز سكوئيلر توانست آنها را متقاعد كند كه چنان نبوده است .
گفت خوكها مغز متفكر مزرعه هستند نياز به جاي آرام و دنج دارند، به علاوه مناسب
با شان پيشواست )اخيرا ناپلئون را با عنوان پيشوا خطاب ميكرد ( در خانه ساكن
باشد نه در خوكداني .
با تمام اين مراتب بعضي از حيوانات از شنيدن اينكه خوكها نه فقط غذا در آشپزخانه
صرف ميكنند و اطاق پذيرايي را به تفريح خود اختصاص دادهاند، بلكه روي تخت هم
ميخوابند مضطرب و نگران بودند.
باكسر طبق معمول با شعار » هميشه حق با ناپلئون است. « مطلب را درز ميگرفت
ولي كلوور كه فكر ميكرد به خاطر دارد كه تختخواب صريحا تحريم شده است به انبار
رفت و سعي كرد معماي هفت فرمان را كه روي ديوار ثبت بود حل كند. ولي چون
ففقط ميتوانست حروف منفصل را بخواند سراغ موريل رفت و گفت : »موريل ماده
چهارم را برايم بخوان . در اين فرمان گفته نشده كه روي تخت نبايد خوابيد؟ «
موريل با كمي اشكال آن را خواند و بالاخره گفت : » اين ماده ميگويد هيچ حيواني با
شمد بر تخت نميخوابد. «
عجيب بود كه كلوور نتوانست به خاطر بياورد كه در ماده چهارم فرمان اسمي از شمد
برده شده باشد ولي اين كلمه بر ديوار ثبت بود لابد چنان بوده باشد و سكوئيلر كه بر
حسب تصادف با سه سگ از آنجا ميگذشت ،توانست كه قضايا را روشن كند.
گفت :»رفقا البته شنيدهايد كه ما خوكها در حال حاضرروي تختخواب ميخوابيم و
چرا كه نخوابيم ؟قطعا فكر نميكنيد كه قانوني در تحريم تخت وجود دارد؟ تختخواب
به طور ساده جايي است كه بر آن ميخوابند و اگر خوب دقت كنيد متوجه ميشويد
كه مشت كاه طويله هم تختخواب است. قانون استفاده از شمد را كه اختراع انساني
است تحريم كرده است و ما شمدها را برداشتهايم و لاي پتو ميخوابيم . تختها كاملا
راحتند اما نه زياده بر حدي كه ما بعد از كارهاي فكري به آن نيازمنديم . رفقا شما
مسلما در مقام سلب راحتي از ما نيستيد ؟ و قطعا نمي خواهيد كه ما چنان خسته
شويم كه از وظايفمان باز بمانيم ؟و به طور يقين هيچ يك از شما طالب بازگشت جونز
نيست ؟ «
حيوانات دوباره دراين باره به وي اطمينان دادند و ديگر در اطراف خوابيدن خوكها بر
تخت سخني به ميان نيامد و حتي وقتي اعلام شد كه خوكها از اين پس يك ساعت
ديرتر از ساير حيوانات از خواب برميخيزند،كسي اعتراض نكرد.
در پاييز حيوانات خسته ولي خوشحال بودند. سال سختي را گذرانده بودند و پس از
فروش مقداري يونجه و غله ذخيره غذايي براي زمستان چندان زياد نبود اما آسياب
بادي همه را جبران ميكرد. پس از برداشت خرمن چندي هوا خشك و صاف بود و
حيوانات كه فكر ميكردند حتي يك وجب بالا بردن ديوارهاي آسياب بادي ارزش
تحمل هر رنجي را دارد،بيش از پيش زحمت كشيدند.
باكسر حتي شب بيرون ميآمد و در روشنايي ماه يكي دو ساعتي از وقت خود را صرف
كار ميكرد. حيوانات در لحظات فراغت دور آسياب بادي نيمه تمام راه ميرفتند
استحكام و قائم بودن ديوارهاي آن را تحسين ميكردند و ار اينكه موفق شدهاند چنين
بناي با عظمتي بسازند در شگفت ميشدند فقط بنجامين بود كه در مورد آسياب بادي
شور و شعف به خود نشان نميداد و طبق معمول با طرز اسرارآميزي ميگفت خرها
عمر طولاني دارند.
ماه نوامبر با باد سختي سر رسيد و كار ساختمان به علت باران متوقف شد چون
امكان ساختن سيمان نبود.
بالاخره شبي باد چنان سخت وزيد كه بناهاي مزرعه از پي تكان خورد و از بالاي بام
انبار سوفالي به پايين افتاد. مرغها وحشتزده از خواب پريدند،چون همه صداي تفنگي
را در خواب شنيده بودند و صبح كه حيوانات از جايگاه خود خارج شدند ديدند كه
پرچم واژگون شده است و يك درخت تنومند نارون مثل تربچه از ريشه درآمده است
و وقتي چشمشان به آسياب بادي افتاد از فرط نوميدي از بيخ گلو فرياد كشيدند.
آسياب بادي ويران شده بود. همه به محل حادثه هجوم بردند و ناپلئون كه هميشه به
قدم آهسته حركت ميكرد پيشاپيش همه ميدويد.
ثمرهي تمام زحماتشان با خاك يكسان شده بود، سنگهايي كه با رنج شكسته بودند و
حمل كرده بودند در اطراف پخش شده بود.
زبان همه بند آمده بود،با حالتي ماتمزده به قطعات سنگهاي پراكنده خيره شده بودند.
ناپلئون ساكت قدم ميزد و گاه زمين را بو ميكشيد. دمش به نشانه فعاليت فكري
زياد، سيخ شده بود و با سرعت تكان ميخورد.ناگهان گويي به نتيجهاي رسيده باشد
ايستاد و گفت :» رفقا ميدانيد مسئول اين قضيه كيست؟ آيا دشمني راكه شبانه آمده
و آسياب ما را واژگون ساخته ميشناسيد؟ سنوبال ! « و ناگهان با غرشي رعدآسا ادامه
داد »سنوبال اين كار را كرده است. اين خائن، صرفا به فكر عقيم گذاشتن نقشه ما و
براي انتقامجويي از اخراج شرمآورش، در زير نقاب تاريكي اينجا آمده و زحمات يكساله
ما را به باد داده است. رفقا همين الان و در همين محل من حكم اعدام سنوبال را
صادر و اعلام ميكنم.
نشان "درجه دوم حيواني"و نيم كيلو سيب جايزه هر حيواني است كه عدالت را درباره
او اجرا كند و يك كيلو سيب جايزه كسي است كه او را زنده دستگير سازد! «
حيوانات از اينكه موجودي ،حتي سنوبال ، ميتواند تا اين پايه بزهكار باشد سخت
متاثر شدند و فريادي از خشم برآوردند و همه به اين فكر افتادند كه در صورت
مراجعتش به چه نحو او را دستگير سازند.
تقريبا بلافاصله رد پاي خوكي در چمن پيدا شد.رد پا چند متري ادامه داشت و مثل
اين بود كه به سوراخي در پرچين منتهي ميشد. ناپلئون رد پا را بو كرد و اعلام داشت
كه جاي پاي سنوبال است و گفت محتملا از سمت مزرعه فاكسوود آمده است.
ناپلئون پس از امتحان رد پا فرياد كشيد »رفقا ديگرجاي درنگ نيست بايد تلاش كرد.
ما از همين امروز شروع به تجديد بناي آسياب بادي ميكنيم و در سراسر زمستان اعم
از اينكه آفتابي باشد يا باراني ميسازيم ، تا به اين خائن بدطينت بياموزيم كه به
آساني نميتوان كار ما را خنثي ساخت . رفقا به خاطر بسپاريد كه در نقشه ما
نبايدهيچ تغييري راه يابد و برنامه بايد در سر موعد تمام شود.
رفقا به پيش !
زنده باد آسياب بادي !
پاينده باد قلعه حيوانات ! «
تمام آن سال حيوانات مثل برده كار كردند اما راضي بودند و از هيچ كوشش و
فداكاري مضايقه نميكردند چون خوب ميدانستند هر تلاشي ميكنند به نفع خود و
براي نسل آينده خودشان است نه به نفع يك دسته بشر دزد و تنبل.
در تمام بهار و تابستان هفتهاي شصت ساعت كار كردند و در ماه اوت ناپلئون اعلام
كرد كه بعداز ظهرهاي يكشنبه هم كار هست. اين كار داوطلبانه است اما اگر حيواني
غيبت كند جيرهاش نصف ميشود.
با اين وصف از بعضي كارها صرفنظر شد. خرمن به ميزان سال گذشته جمع نشد و
دو مزرعه چغندر به اين دليل كه شخمزمين به موقع آماده نبود كشت نشد. پيشبيني
ميشد كه در زمستان آينده زمستان سختي باشد.
آسياب بادي با اشكالات غيرمنتظرهاي مواجه شد. در خود مزرعه سنگ آهك وجود
داشت، مقداري هم ماسه و سيمان از سابق در يكي از حياطهاي طويله بود، يعني تمام
مصالح ساختماني در دسترس بود. اما مسئلهاي كه حيوانات در ابتدا نتوانستند حل
كنند شكستن سنگ به قطعات و اندازههاي متناسب بود. به نظر ميرسيد كه تنها راه
شكستن سنگها به وسيله كلنگ و ديلم است و اين كار را هم هيچ حيواني نميتوانست
بكند چون نميتوانست روي دو پاي عقب بايستد. پس از هفتهها كوشش بيحاصل
يكي فكر بكري كرد،قرار شد از قوه جاذبه زمين استفاده كنند.
به دور سنگهاي بزرگ و صافي كه به دليل بزرگي قابل استفاده نبود طناب بستند و
همه حيوانات ،گاوها و اسبها و گوسفندها، و هر حيوان ديگري كه تاب نگه داشتن
طناب را داشت ـ حتي در لحظات حساس خوكها ـآن را با كندي مايوس كنندهاي از
دامنه به بالاي تپه ميكشيدند و از آنجا رها ميكردند تا خرد شود.حمل و نقل سنگ
پس از خرد شدن زياد مشكل نبود.
اسبها قطعات سنگ را در ارابههاي باري حمل ميكردند و گوسفندها خردهسنگها را
يكييكي ميكشيدند، حتي موريل و بنجامين خود را به ارابه سبكي بسته بودند و
سهمي در كار داشتند. در اواخر تابستان مقدار كافي سنگ جمع و ذخيره شد و
ساختمان تحت نظارت خوكها شروع شد.
اما كار كند پيش ميرفت و دشوار بود. بسياري از اوقات يك روز تمام صرف اين
ميشد كه قطعه سنگي را بالا بكشند و تازه بعضي اوقات سنگي كه از آن بالا رها
ميشد نميشكست.
هيچ كاري بدون وجود باكسر كه نيرويش معادل مجموع نيروي بقيه حيوانات بود به
ثمر نميرسيد. وقتي كه سنگ ميلغزيد و حيوانات ميدويدند الان است كه خودشان
هم به پايين پرت شوند و از نوميدي فرياد و غانشان به هوا ميرفت هميشه باكسر بود
كه خود را مقابل طناب نگاه ميداشت و سنگ را متوقف ميكرد. قيافه او كه وجب به
وجب دامنه را با زحمت ميپيمود و نفسنفس ميزد و با نوك سمش به زمين پنجه
ميكشيد و دو پهلويش از عرق پوشيده بود، منظرهاي بود كه هر كسي را مالامال از
تعجب و تحسين ميكرد.
كلوور به او گوشزد ميكرد كه به خود زياد فشار نياورد اما او گوش نميداد. از نظر او
دو شعار»من بيشتر كار خواهم كرد.« و »هميشه حق با ناپلئون است .«جوابگوي هر
مسئلهاي بود.
با جوجه خروس قرار گذاشته بود صبحها به جاي نيم ساعت سه ربع ساعت زودتر
بيداركند. با آنكه در اين روزها كمتر فراغت داشت هر گاه فرصتي پيدا ميكرد به
تنهايي به كنار تپه سنگ ميرفت و بدون كمك، يك بار سنگ خرد، را به نزديك
محل ساختمان حمل ميكرد.
با وجود سختي كار وضع حيوانات در طول تابستان چندان بد نبود. اگر از زمان جونز
قوت بيشتري نداشتند كمتر هم نداشتند. اين امتياز كه بايد فقط غذاي خود را تهيه
كنند و ناگزير نبودند پنج آدم حريص را هم سير كنند آنقدر مهم بود كه جبران
كمبودهاي ديگر را ميكرد. در خيلي از امور طرز كار حيوانات كاملتر و عمليتر از
آدمها بود و از ميزان كار ميكاست. مثلا علفكني چنان كامل صورت ميگرفت كه
مسلما بشر از عهدهاش برنميآمد و يا چون هيچ حيواني دزدي نميكرد ديگر حاجتي
به كشيدن ديوار و جدا كردن چراگاه از زمين كشت نبود بنابراين حفظ و داري
پرچين و غيره لازم نبود. معهذا وقتي تابستان سپري شد كمبودهاي پيشبيني
نشدهاي نمودار شد.
نفت، ميخ ، ريسمان ،بيسكويت ،آهن براي نعل اسب مورد نياز بود و هيچكدام را
نميشد در مزرعه تهيه كرد. بعلاوه بذر و كود شيميايي براي كشت لازم بود و ابزار
مختلف و دست آخر ماشين آلات براي آسياب بادي. هيچ كس نميدانست اينها به چه
نحو بايد تهيه شود.
يك يكشنبه صبح كه حيوانات براي اخذ دستور جمع شده بودند، ناپلئون اعلام داشت
كه سياست جديدي اتخاذ كرده است. از اين تاريخ به بعد قلعه حيوانات با مزارع مجاور
داد و ستد خواهد كرد: البته نه به منظور تجارت بلكه صرفا براي به دست آوردن مواد
مورد نياز. فعلا مقداري يونجه و مقداري گندم فروخته خواهد شد و بعد اگر به پول
بيشتري حاجت باشد از طريق فروش تخممرغ ، كه هميشه در ولينگدن بازار دارد
تامين خواهد شد.ناپلئون اضافه كرد كه مرغها بايد از اين فداكاري كه به منظور كمك
و مشاركت در امر ساختمان آسياب بادي است استقبال كنند.
يك بار ديگر حيوانات به طرز مبهمي احساس ناراحتي كردند. ارتباط نداشتن با بشر،
معامله تجاري نكردن ،پول به كار نبردن مگر اينها جزو تصميمات اولين جلسه فتح و
ظفر پس از اخراج جونز نبود؟
همه حيوانات اين تصميمات را به خاطر داشتند و يا لااقل تصور ميكردند آنها را به
خاطر دارند. آن چهار خوك جواني كه وقتي ناپلئون جلسات مشاوره را حذف كرد
اعتراض كرده بودند با ترس به صدا درآمدند ولي بلافاصله با غرش سهمگين سگها لب
فرو بستند.سپس طبق معمول گوسفندها »چهار پا خوب، دو پا بد « را بعبع كردند و
ناراحتي آني حيوانات تخفيف پيدا كرد.
دست آخر ناپلئون پاي جلو را به علامت سكوت بلند كرد و اعلام داشت كه ترتيب
تمام كارها را داده است و حاجتي نيست كه حيوانات با بشر تماس حاصل كنند چرا
كه به طور يقين نامطلوب است ، خود او همهي بار را شخصا به دوش خواهد كشيد.
ويمپر نامي كه مشاور حقوقي و ساكن ولينگدن است قبول كرده كه رابط بين قلعه
حيوانات و دنياي خارج باشد و دوشنبهها صبح براي دريافت دستور به قلعه خواهد
آمد.
ناپلئون نطقش را طبق معمول با فرياد »زنده باد قلعه حيوانات !« خاتمه داد و
حيوانات پس از خواندن سرود حيوانات انگليس متفرق شدند.
بعد سكوئيلر گشتي اطراف مزرعه زد و خيال حيوانات را راحت كرد. به آنها اطمينان
داد كه تا كنون تصميمي عليه معامله و به كار انداختن پول گرفته نشده ، حتي چنين
پيشنهادي هم مطرح نشده است .تصور محض است ،شايد از دروغهاي سنوبال باشد.
ولي سكوئيلر زيركانه از آنها سوال كرد »رفقا آيا مطمئن هستيد كه خواب نديدهايد؟
آيا در اين باره مدركي در دست داريد؟ آيا اين مطلب جايي ثبت شده است؟ « و چون
به طور قطع در اين باره نوشتهاي در دست نبود حيوانات نيز قانع شدند كه خود
اشتباه كردهاند. هر دوشنبه آقاي ويمپر طبق قرار به قلعه ميآمد.
او مردي بود شيطان اندام و كوچك اندام كه در امور جزئي مشاور حقوقي بود، ولي به
حد كافي هشيار و موقعشناس بود كه قبل از كسي تشخيص دهد قلعه حيوانات به
رابط نيازمند است و حقالعمل آن قابل ملاحظه است .
حيوانات آمد و شد او را با نوعي وحشت آميخته به نگراني نگاه ميكردند و تا سرحد
امكان از او دوري ميجستند. با اين وصف ديدن ناپلئون چهار پا كه به ويمپر امر و
نهي ميكرد ،غرور آنها را تحريك ميكرد و نگرانيها را تا حدي جبران مينمود. رابطه
حيوان و انسان مثل سابق نبود.
نفرت بشر نسبت به قلعه حيوانات به قوت خودش باقي بود. بشر هنوز ايمان داشت
كه قلعه دير يا زود به ورشكستگي خواهد افتاد.
راجع به آسياب نظرشان اين بود كه به جايي نخواهد رسيد.آدمها در ميخانهها جمع
ميشدند و با نقشه براي يكديگر ثابت ميكردند كه آسياب بادي خراب خواهد شد و
تازه اگر خراب نشود قابل استفاده نخواهد بود.
معذلك بر خلاف ميل باطني خويش براي حيوانات كه قادر به اداره امور خويش شده
بودند احترامي قائل بودند. يكي از بروزات اين مطلب اين بود كه آنها به تدريج مزرعه
را به اسم قلعه حيوانات ميخواندند و ديگر به آن مزرعهي مانر نميگفتند. به علاوه از
جونز هم كه ديگر اميدي به برگشت به مزرعه نداشت و به قسمت ديگري رفته بود
پشتيباني نميكردند.
سواي ويمپر بين قلعه حيوانات و دنياي خارج رابطهاي وجود نداشت اما مراتب اين
شايعه وجود داشت كه ناپلئون قصد دارد قرارداد قاطعي يا با آقاي پيلكينگتن مالك
فاكس وود يا با آقاي فردريك مالك پينجفيلد ببندد ولي هيچ گاه صحبت معامله با هر
دوي آنها در آن واحد در ميان نبود.
همين مواقع بود كه خوكها ناگهان به ساختمان مزرعه نقل مكان كردند و آنجا را
اقامتگاه خود ساختند. باز به نظر حيوانات رسيد كه روزهاي اول تصميمي جز اين
اتخاذ شده بود و باز سكوئيلر توانست آنها را متقاعد كند كه چنان نبوده است .
گفت خوكها مغز متفكر مزرعه هستند نياز به جاي آرام و دنج دارند، به علاوه مناسب
با شان پيشواست )اخيرا ناپلئون را با عنوان پيشوا خطاب ميكرد ( در خانه ساكن
باشد نه در خوكداني .
با تمام اين مراتب بعضي از حيوانات از شنيدن اينكه خوكها نه فقط غذا در آشپزخانه
صرف ميكنند و اطاق پذيرايي را به تفريح خود اختصاص دادهاند، بلكه روي تخت هم
ميخوابند مضطرب و نگران بودند.
باكسر طبق معمول با شعار » هميشه حق با ناپلئون است. « مطلب را درز ميگرفت
ولي كلوور كه فكر ميكرد به خاطر دارد كه تختخواب صريحا تحريم شده است به انبار
رفت و سعي كرد معماي هفت فرمان را كه روي ديوار ثبت بود حل كند. ولي چون
ففقط ميتوانست حروف منفصل را بخواند سراغ موريل رفت و گفت : »موريل ماده
چهارم را برايم بخوان . در اين فرمان گفته نشده كه روي تخت نبايد خوابيد؟ «
موريل با كمي اشكال آن را خواند و بالاخره گفت : » اين ماده ميگويد هيچ حيواني با
شمد بر تخت نميخوابد. «
عجيب بود كه كلوور نتوانست به خاطر بياورد كه در ماده چهارم فرمان اسمي از شمد
برده شده باشد ولي اين كلمه بر ديوار ثبت بود لابد چنان بوده باشد و سكوئيلر كه بر
حسب تصادف با سه سگ از آنجا ميگذشت ،توانست كه قضايا را روشن كند.
گفت :»رفقا البته شنيدهايد كه ما خوكها در حال حاضرروي تختخواب ميخوابيم و
چرا كه نخوابيم ؟قطعا فكر نميكنيد كه قانوني در تحريم تخت وجود دارد؟ تختخواب
به طور ساده جايي است كه بر آن ميخوابند و اگر خوب دقت كنيد متوجه ميشويد
كه مشت كاه طويله هم تختخواب است. قانون استفاده از شمد را كه اختراع انساني
است تحريم كرده است و ما شمدها را برداشتهايم و لاي پتو ميخوابيم . تختها كاملا
راحتند اما نه زياده بر حدي كه ما بعد از كارهاي فكري به آن نيازمنديم . رفقا شما
مسلما در مقام سلب راحتي از ما نيستيد ؟ و قطعا نمي خواهيد كه ما چنان خسته
شويم كه از وظايفمان باز بمانيم ؟و به طور يقين هيچ يك از شما طالب بازگشت جونز
نيست ؟ «
حيوانات دوباره دراين باره به وي اطمينان دادند و ديگر در اطراف خوابيدن خوكها بر
تخت سخني به ميان نيامد و حتي وقتي اعلام شد كه خوكها از اين پس يك ساعت
ديرتر از ساير حيوانات از خواب برميخيزند،كسي اعتراض نكرد.
در پاييز حيوانات خسته ولي خوشحال بودند. سال سختي را گذرانده بودند و پس از
فروش مقداري يونجه و غله ذخيره غذايي براي زمستان چندان زياد نبود اما آسياب
بادي همه را جبران ميكرد. پس از برداشت خرمن چندي هوا خشك و صاف بود و
حيوانات كه فكر ميكردند حتي يك وجب بالا بردن ديوارهاي آسياب بادي ارزش
تحمل هر رنجي را دارد،بيش از پيش زحمت كشيدند.
باكسر حتي شب بيرون ميآمد و در روشنايي ماه يكي دو ساعتي از وقت خود را صرف
كار ميكرد. حيوانات در لحظات فراغت دور آسياب بادي نيمه تمام راه ميرفتند
استحكام و قائم بودن ديوارهاي آن را تحسين ميكردند و ار اينكه موفق شدهاند چنين
بناي با عظمتي بسازند در شگفت ميشدند فقط بنجامين بود كه در مورد آسياب بادي
شور و شعف به خود نشان نميداد و طبق معمول با طرز اسرارآميزي ميگفت خرها
عمر طولاني دارند.
ماه نوامبر با باد سختي سر رسيد و كار ساختمان به علت باران متوقف شد چون
امكان ساختن سيمان نبود.
بالاخره شبي باد چنان سخت وزيد كه بناهاي مزرعه از پي تكان خورد و از بالاي بام
انبار سوفالي به پايين افتاد. مرغها وحشتزده از خواب پريدند،چون همه صداي تفنگي
را در خواب شنيده بودند و صبح كه حيوانات از جايگاه خود خارج شدند ديدند كه
پرچم واژگون شده است و يك درخت تنومند نارون مثل تربچه از ريشه درآمده است
و وقتي چشمشان به آسياب بادي افتاد از فرط نوميدي از بيخ گلو فرياد كشيدند.
آسياب بادي ويران شده بود. همه به محل حادثه هجوم بردند و ناپلئون كه هميشه به
قدم آهسته حركت ميكرد پيشاپيش همه ميدويد.
ثمرهي تمام زحماتشان با خاك يكسان شده بود، سنگهايي كه با رنج شكسته بودند و
حمل كرده بودند در اطراف پخش شده بود.
زبان همه بند آمده بود،با حالتي ماتمزده به قطعات سنگهاي پراكنده خيره شده بودند.
ناپلئون ساكت قدم ميزد و گاه زمين را بو ميكشيد. دمش به نشانه فعاليت فكري
زياد، سيخ شده بود و با سرعت تكان ميخورد.ناگهان گويي به نتيجهاي رسيده باشد
ايستاد و گفت :» رفقا ميدانيد مسئول اين قضيه كيست؟ آيا دشمني راكه شبانه آمده
و آسياب ما را واژگون ساخته ميشناسيد؟ سنوبال ! « و ناگهان با غرشي رعدآسا ادامه
داد »سنوبال اين كار را كرده است. اين خائن، صرفا به فكر عقيم گذاشتن نقشه ما و
براي انتقامجويي از اخراج شرمآورش، در زير نقاب تاريكي اينجا آمده و زحمات يكساله
ما را به باد داده است. رفقا همين الان و در همين محل من حكم اعدام سنوبال را
صادر و اعلام ميكنم.
نشان "درجه دوم حيواني"و نيم كيلو سيب جايزه هر حيواني است كه عدالت را درباره
او اجرا كند و يك كيلو سيب جايزه كسي است كه او را زنده دستگير سازد! «
حيوانات از اينكه موجودي ،حتي سنوبال ، ميتواند تا اين پايه بزهكار باشد سخت
متاثر شدند و فريادي از خشم برآوردند و همه به اين فكر افتادند كه در صورت
مراجعتش به چه نحو او را دستگير سازند.
تقريبا بلافاصله رد پاي خوكي در چمن پيدا شد.رد پا چند متري ادامه داشت و مثل
اين بود كه به سوراخي در پرچين منتهي ميشد. ناپلئون رد پا را بو كرد و اعلام داشت
كه جاي پاي سنوبال است و گفت محتملا از سمت مزرعه فاكسوود آمده است.
ناپلئون پس از امتحان رد پا فرياد كشيد »رفقا ديگرجاي درنگ نيست بايد تلاش كرد.
ما از همين امروز شروع به تجديد بناي آسياب بادي ميكنيم و در سراسر زمستان اعم
از اينكه آفتابي باشد يا باراني ميسازيم ، تا به اين خائن بدطينت بياموزيم كه به
آساني نميتوان كار ما را خنثي ساخت . رفقا به خاطر بسپاريد كه در نقشه ما
نبايدهيچ تغييري راه يابد و برنامه بايد در سر موعد تمام شود.
رفقا به پيش !
زنده باد آسياب بادي !
پاينده باد قلعه حيوانات ! «