امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل)

#6
فصل پنجم


هر چه زمستان پيش ميرفت مزاحمت مالي زيادتر ميشد. هر روز دير سر كار ميآمد
به بهانه اينكه خواب مانده است،و با آنكه اشتهايش خوب بود از دردهاي مرموزي
شكوه ميكرد، و به كوچكترين بهانه دست از كار ميكشيد و ميرفت كنار استخر و با
طرز ابلهانهاي به تصويرش در آب خيره ميشد. شايعات و حرفهاي جديدتري هم در
بين بود.يك روز كه مالي سلانهسلانه در حياط قدم ميزد و با دم بلندش ور ميرفت و
ساقه يونجهاي را ميجويد، كلوور او را كنار كشيد و گفت،»مالي مطلب مهمي است كه
بايد با تو در ميان بگذارم.امروز صبح من ديدم كه تو به آن طرف پرچين كه حدفاصل
مزرعه ما و فاكسوود است نگاه ميكردي و يكي از آدمهاي پيلكينگتن سمت ديگري
پرچين ايستاده بود.با آنكه راه دور بود من يقين دارم كه ديدم او با تو حرف ميزد و تو
به او اجازه دادي كه پوزهات را نوازش كند.مالي براي اين كارت چه توضيحي ميتواني
بدهي ؟«
»مالي در حاليكه سم بر زمين ميكوفت و به اطراف ميجست فرياد كشيد، »پوزه مرا
نوازش نكرد!من چنين كاري نكردم!اصلا حقيقت ندارد!« مالي!به چشم من نگاه كن
قسم ميخوري كه آن مرد دست به پوزهات نكشيد؟« مالي تكرار كرد،»حقيقت ندارد!«
ولي نتوانست به چشم كلوور نگاه كند و بعد هم چهار نعل به مزرعه رفت.
فكري به خاطر كلوور رسيد و بيآنكه به كسي چيزي بگويد،به آخور مالي رفت و با
سمش كاه را زير و رو كرد. زير كاه چند حبه قند و چند رشته روبان رنگارنگ پنهان
شده بود.
سه روز بعد مالي ناپديد شدو تا چند هفته از محل او خبر و اثري نبود،تا آنكه كبوتران
گزارش دادند كه او را آن طرف ولينگدن جلو در ميخانهاي ديدهاند كه بين مال
بندهاي ارابه قرمز و سياهي ايستاده و مرد سرخ چهره چاقي كه شلوار پيچازي پوشيده
بود و شبيه مهمانخانهچيها بود دست به پوزهاش ميكشيد و قند دهانش ميگذاشت.
تازه قشو شده بود و روباني بنفش به كاكلش بسته بودند،و كبوتران ميگفتند از
ظاهرش پيدا بود كه از وضعش راضي است. از آن پس حيوانات ديگر اسمي از مالي
نبردند.
در ژانويه هوا خيلي سرد شد. زمين مزرعه چون سنگ سفت بود و هيچ كاري در
مزرعه پيش نميرفت.جلسات متعددي در طويله تشكيل شد و خوكها سرگرم طرح
نقشه كار فصل آينده بودند.پذيرفته شدهبود كه خوكها،كه به وضوح از ديگر حيوانات
زيركتر بودند،تمام تصميمات را درباره خط مشي مزرعه بگيرند، ولي اين تصميمات به
اكثريت آرا تصويب شود.اگر بگو مگوهاي بين سنوبال و ناپلئون نبود اين ترتيب
مناسب بود اما اين دو هر وقت امكان داشت با هم مخالفت كنند،مخالفت ميكردند.اگر
يكي از آن دو پيشنهاد ميداد جو به ميزان بيشتر كاشته شود،ديگري ميگفت جو
صحرايي بيشتر كاشته شود،و اگر يكي ميگفت كه فلان مزرعه براي كشت كلم پيچ
مناسب است ديگري ميگفت آن زمين فقط مناسب كشت چغندر است.هر كدام
پيرواني داشتند و مباحثات سختي درميگرفت.درجلسات معمولا سنوبال برنده اكثريت
آرا بود،چون خوب حرف ميزد، اما ناپلئون خارج از جلسات موفقتر بود. مخصوصا در
گوسفندان نفوذ بسياري داشت اين اواخر گوسفندها ياد گرفته بودند كه با بعبع
»چهارپا خوب، دو پا بد«به جا و بيجا جلسات را بر هم زنند.مخصوصا در لحظات
حساس نطق سنوبال بيشتر بعبع »چهارپاخوب،دو پا بد« بلند ميشد. سنوبال چند
شماره قديمي مجلهبرزگر و دامدار را به دقت مطالعه كردهبود و پر از طرح و نقشه
براي توسعه و عمران مزرعه بود.در اطراف زهكشي و كود شيميايي عالمانه صحبت
ميكرد و براي صرفهجويي در كار،نقشه بغرنجي تهيه ديدهبود كه طبق آن حيوانات
مدفوع خود راهر روز در يك نقطه مشخص از مزرعه ميريختند. ناپلئون از خود
طرحي نداشت و فقط به آرامي ميگفت كه منتظر فرصت مناسبي است. ولي هيچيك
از كشمكشهاي آن دو بهشدت اختلافي كه سرآسياب بادي پيدا كردند نبود. در چراگاه
در محلي كه از ساختمان مزرعه زياد دور نبود پشتهاي بود كه مرتفعترين نقطه قلعه
بود و سنوبال پس از بررسي كامل اعلام داشت اين محل براي برپا كردن يك آسياب
بادي كه بتواند مولد برق را به كار اندازد و به مزرعه نيروي برق بدهد مناسب است. با
اين كار آخورها روشنايي خواهد داشت،در زمستان گرم خواهد بود، به علاوه اره
مكانيكي، ماشين خرمن كوبي و چغندر خردكني ودستگاه برقي شيردوشي را هم
ميتوان به كار انداخت.حيوانات راجع بهچنين چيزهايي هرگز نشنيده بودند)چون
مزرعه قديمي بود و فقط وسايل ابتدايي داشت (، و با تعجب گوش كردند و سنوبال
هم عكس اين ماشينهاي غريب را كه كار آنها را برايشان ميكرد و به آنها فراغت
ميداد كه به راحتي بچرند يا با خواندن و حرف زدن سطح فكرشان را بالا ببرند
نشانشان داد. نقشههاي سنوبال براي آسياببادي ظرف چند هفته تكميل شد.اطلاعات
مكانيكي آن از سه كتاب به اسامي هزار كار مفيد مربوط به خانه،همه ميتوانند معمار
باشند و برق براي مهتديان كه مال آقاي جونز بود به دست آمده بود. سنوبال اتاقي را
كه زماني جايگاه ماشينهاي جوجهكشي بود و كف چوبي صاف داشت و براي
نقشهكشي مناسب بود محل كار خويش قرار داد.ساعتها كتابهايش را به وسيله قطعه
سنگي باز نگه ميداشت و تكه گچي بين مفاصل پاچهاش ميگرفت ودر را به روي
خود ميبست.به سرعت از سمتي به سمتي ميرفت و خطوطي يكي پس از ديگري
رسم ميكرد و از شعف و شادي زوزه ميكشيد.نقشه به تدريج به صورت خطوط در
هم هندل ماشين و چرخهاي دندانهدار بيش از نيمي از كف زمين را اشغال كرد.اين
خطوط براي ساير حيوانات نامفهوم بود ولي آنها را كنجكاو ميكرد.همه براي نگاه
كردن به نقشههاي سنوبال دست كم روزي يك بار به محل كارش ميآمدند،حتي
مرغها و اردكها هم ميآمدند و خيلي مواظب بودند كه مبادا روي علائم گچي پا
بگذارند.فقط ناپلئون كناره گرفته بود. از همان ابتدا با اين كار مخالف بود.ولي ناگهان
روزي براي بررسي نقشه آمد.با تاني دور اتاق راه افتاد،تمام جزئيات آن را از نزديك
ملاحظه كرد، يكي دو بار آن را بو يد و سپس مدتي متفكرانه از گوشه چشم به آن
نظر دوخت و يك مرتبه و بيمقدمه پايش رابلند كرد و روي نقشهها شاشيد و بيحرف
خارج شد.
در بارهموضوع آسياب بادي اهالي قلعه به دو دسته متمايز تقسيم شدهبودند. سنوبال
انكار نميكرد كه ساختن آسياب بادي كار دشواري است،چون نياز به استخراج سنگ
داشت تا ديوارها ساختهشود بعد بايد بادبان تهيه ميشد وتازه حاجت به دينام و سيم
مفتولي بود).در باب نحوه تهيه اينها سنوبال حرفي نميزد(.اما عقيدهاش اين بود كه
كار ظرف يك سال تمامميشود،و پس از اتمام آن آنقدر صرفهجويي در كار خواهد شد
كه حيوانات فقط سه روز در هفته كار خواهند كرد.از طرف ديگر ناپلئون استدلال
ميكرد كه بزرگترين حاجت روز ازدياد محصول غذايي است و اگر حيوانات وقت را در
ساختن آسياب بادي تلف كنند همه از گرسنگي تلف ميشوند.حيوانات به دو دسته با
دو شعار تقسيم شدهبودند.يكي،»به سنوبال و سه روز كار در هفته راي بدهيد« و
ديگري »به ناپلئون و غذاي وافر راي بدهيد«.فقط بنجامين جزو هيچيك از دو
دستهنبود.نه باور داشت آذوقه فراوانتر ميشود و نه قبول داشت آسياب بادي از مقدار
كار خواهد ساخت.ميگفت:چه آسياب بادي باشد و چهنباشد زندگي شما مثل
هميشه،يعني مزخزف،خواهد ماند.
سواي مسئله آسياب بادي،دفاع از مزرعه هم موضوع قابل بحثي بود.هر چند آدمها در
جنگ گاوداني با شكست مواجه بودند ولي كاملا محقق و مسلم بود كه آنها بار ديگر و
مجهزتر از پيش براي تسخير مزرعه و سر كار آوردن جونز حمله خواهند كرد.مخصوصا
به اين دليل كه شكست جونز در تمام حول و حوش پيچيده بود و حيوانات مجاور را
بيش از پيش جري ساخته بود آدمها ناگزير از حمله مجدد بودند.طبق معمول در اين
امر نيز سنوبال و ناپلئون توافق نظر نداشتند.نظر ناپلئون اين بود كه بايد سلاح آتشي
داشت و طرز استعمال آن را ياد گرفت،و نظر سنوبال اين بود كه بايد كبوترهاي
بيشتري به خارج اعزام كرد تا انقلاب را بين حيوانات ساير مزارع دامن بزنند.آن
استدلالش اينكه اگر حيوانات قادر به دفاع از خود نباشندمغلوب خواهندشد و اين
استدلالش اينكه اگر در ساير نقاط انقلاب رخ دهد آنها ديگر حاجتي به دفاع از خويش
ندارند.حيوانات اول به ناپلئون گوش دادند و بعد به سنوبال،ولي نميتوانستند تشخيص
دهند كه كداميك از دو نظر صحيح است،در واقع در هر لحظه با آن كسي موافق بودند
كه در آن لحظه مشغول صحبت بود.
بالاخره نقشههاي سنوبال تكميل شد.قرار شد در جلسه روز يكشنبه بعد مسئله
ساختن يا نساختن آسياب بادي براي اتخاذ راي مطرح شود.وقتي حيوانات در طويله
جمع شدندسنوبال برخاست و با اينكه گاه به گاه بياناتش با بعبع گوسفندان قطع
ميشد دلايل خود را بر له ساختن آسياب بادي عرضه كرد.بعد ناپلئون براي جواب
بهپا خاست.در نهايت آرامش گفت كه آسياب بادي چيز مزخرفي است و توصيه كرد
كه كسي به ساختنش راي ندهد و با عجله نشست.
نطقش بيش از سيثانيه طول نكشيد و به نظر ميآمد كه براي تاثير بيانش تقريبا
اهميتي قائل نيست .
بعد سنوبال برخاست و پس از نهيب به گوسفندان كه باز بعبع ميكردند، با حرارت از
آسياب بادي سخن گفت. تا اين وقت حيوانات به دو دسته مساوي تقسيم شده بودند
اما در يك لحظه فصاحت سنوبال اين تعادل را بر هم زد. با جملاتي پر آب و تاب
تصويري از آن روز كه كارهاي پست از گرده حيوانات برداشته ميشد مجسم ساخت.
كار را از ماشين خرمنكوبي و شلغمخوردكني هم جلوتر برده بود،ميگفت:نيروي برق
ميتواند ماشين خرمن پاككني را به كار اندازد،زمين را شخم بزند،نخالهها را خورد
كند و زمين را صاف و خرمن را درو كند، به علاوه در آخورهاي حيوانات روشنايي ،آب
سرد و گرم و بخاري برقي خواهد بود.
وقتي كه نطقش به پايان رسيد ديگر شك و ترديدي نبود كه كفه راي به كدام طرف
متمايل است. اما در اين لحظه ناپلئون برپاخاست از گوشه چشم نگاهي به سنوبال
انداخت و صداي مخصوصي كرد كه تا آن روز از او شنيده نشده بود.
در اثر اين صدا عوعوي وحشتناكي از خارج شنيده شد و سگ عظيم كه قلاده
برنجكوب به گردنشان بود جستوخيز كنان ميان انبار پريدند و مستقيم به سنوبال
حمله بردند. اگر سنوبال به موقع نجنبيده بود شكمش پاره ميشد. لحظه بعد سنوبال
بيرون در بود و سگها دنبالش . حيوانات كه از تعجب و وحشت زبانشان بند آمده بود
همگي جلو در جمع شده بودند و بهتزده سنوبال و سگها را نگاه ميكردند.
سنوبال در طول چمن و به سمتي كه به جاده اصلي منتهي ميشد در حال دويدن
بود، فقط يك خوك ميتوانست آنطور بدود ،ولي سگها هم تقريبا پشت پاشنهاش
ميدويدند. ناگهان سنوبال لغزيد و همه تصور كردند الان است كه سگها او را بگيرند،
ولي بلند شد و با سرعت زيادتري شروع به دويدن كرد. سگها داشتند دوباره به او
ميرسيدند حتي يكي از آنها پوزهاش را به دم سنوبال رساند ولي او با حركتي دمش را
رها ساخت و با بكار بردن منتهاي تلاش و وقتي كه فقط فاصله كمي بينشان بود به
سوراخي در پرچين خزيد و ديگر ديده نشد.
حيوانات ساكت و وحشتزده به طويله بازگشتند و پس از لحظهاي سگها جستوخيز
كنان سر رسيدند. ابتدا هيچ كس نميدانست اين موجودات از كجا آمدهاند ولي مسئله
به زودي حل شد.سگها همان تولههايي بودند كه ناپلئون از مادرهايشان گرفته بود و
شخصا پرورش داده بود. با آنكه به رشد كامل نرسيده بودند هيكلي درشت و قيافهاي
درنده چون گرگ داشتند.
همه نزديك ناپلئون ايستادند و برايش دم جنباندند و حيوانات ديدند كه آنها همانطور
دم ميجنباندند كه قبلا سگها براي جونز دم تكان ميدادند. ناپلئون در حاليكه سگها
دنبالش بودند روي سكويي كه قبلا ميجر ايستاده بود ايستاده ونطق كرده بود رفت.
اعلام كرد از اين تاريخ جلسات صبحهاي يكشنبه داير نخواهد شد، چون غير ضروري و
موجب اتلاف وقت است. در آتيه تمام مسايل مربوط به كار مزرعه در كميته
مخصوصي متشكل از خوكان و تحت رياست خودش بررسي خواهد شد. جلسات
خصوصي خواهد بود و نتيجه تصميمات بعدا به اطلاع سايرين خواهد رسيد. اجتماع
صبحهاي يكشنبه براي اداي احترام به پرچم و خواندن سرود حيوانات انگيس و اخذ
دستورات هفتگي ادامه خواهد داشت ،ولي ديگر مذاكره و بحث صورت نخواهد گرفت .
حيوانات كه هنوز تحت تاثير ضربه رانده شدن سنوبال بودند، از اين اخطار به كلي
خود را باختند. چندتايي از آنها اگر ميتوانستند راه صحيحي براي استدلال پيدا كنند
اعتراض ميكردند. حتي باكسر به طرز مبهمي ناراحت بود گوشهايش را خواباند و
كاكلش را چندين بار تكان داد و سخت تلاش كرد كه به افكارش نظمي دهد ولي
بالاخره چيزي به ذهنش نرسيد.
از بين خود خوكها چند تايي به صدا درآمدند. چهار توله خوك پرواري كه در صف
جلو بودند به علامت اعتراض با هم بلند شدند و با هم شروع به صحبت كردند ولي
ناگهان سگها كه دور ناپلئون بودند غرشي تهديدآميز كردند و خوكهاراساكت بر سر
جايشان نشاندند و سپس بعبع »چهار پا خوب دو پا بد« گوسفندان بلند شد و در
حدود ربع ساعت با صداي رسا ادامه پيدا كرد و به هر بحث احتمالي خاتمه داد. بعد
سكوئيلر ماموريت يافت كه دور بگردد و نظم نوين را به همه گوشزد سازد.
سكوئيلر گفت :»رفقا من قطع و يقين دارم كه همه حيوانات حاضر، از فداكاري رفيق
ناپلئون كه حالا مسئوليت بيشتري بر عهده گرفته است قدرداني به عمل ميآورند.
رفقا تصور نكنيد پيشوا بودن لذتبخش است! درست برعكس، كاري است بسيار دقيق و
پرمسئوليت.
هيچ كس به اندازه رفيق ناپلئون به تساوي حيوانات معتقد نيست . او به شخصه بسيار
خوشحال هم ميشد كه مقدرات شما را به خودتان واگذار كند اما چه بسا ممكن است
كه شما به غلط تصميمي اتخاذ كنيد.
فرض كنيد شما تصميم بگيريد از خوابهاي طلايي سنوبال، سنوبالي كه ما در حال
حاضر ميدانيم دست كمي از يك جنايتكار ندارد، درباره آسياب بادي پيروي كنيد،
تكليف او چه خواهد بود؟ «
يكي گفت: » او در جنگ گاوداني متهورانه جنگيد. «
سكوئيلر گفت: » شجاعت كافي نيست. وظيفه شناسي و اطاعت است كه اهميت دارد
و اما در خصوص جنگ گاوداني من يقين دارم، زماني خواهد آمد كه متوجه شويم
نسبت به نقش سنوبال دراين جنگ بسيار مبالغه شده است . رفقا انضباط آهنين شعار
روز ماست.
يك قدم بيرويه همان است و تسلط دشمن همان .مسلما رفقا شما طالب بازگشت
جونز نيستيد؟ «
بار ديگر اين بحث جوابي نداشت. چه محققا حيوانات طالب بازگشت جونز نبودند اگر
لازمه بحث يكشنبهها، بازگشت جونز بود، بحث بايد موقوف ميشد.
باكسر كه تا اين وقت فرصت داشت به افكارش نظمي دهد به نمايندگي از طرف
احساسات عمومي گفت:»اگر رفيق ناپلئون چنين گفتهاست مسلماصحيح است. « و از
اين تاريخ باكسر شعار »هميشه حق با ناپلئون است « را بر شعار خصوصي »من بيشتر
كار خواهم كرد« اضافه نمود.
تك سرما ديگر شكسته بود و كشت بهاري شروع شده بود. در اتاقي را كه سنوبال در
آنجا نقشه آسياب بادي را كشيده بود بسته بودند و چنين فرض ميشد كه نقشهها از
روي زمين پاك شده است.هر يكشنبه صبح ساعت ده حيوانات براي اخذ دستورات
هفتگي جمع ميشدند.جمجمه ميجر پير را كه اسكلتي از آن باقي مانده بود از پاي
ديوار باغ ميوه از قبر درآورده بودند و روي كنده درختي در پاي ميله پرچم كنار تفنگ
گذاشته بودند و چنين مقرر شده بود كه پس از برافراشتن پرچم حيوانات قبل از
دخول به انبار بزرگ با احترام از جلو آن رژه روند.
در اين ايام طرز نشستن حيوانات چون سابق كه دور هم مينشستند نبود. ناپلئون و
سكوئيلر و خوك ديگري به نام مينيماس كه در ساختن آهنگ و سرودن شعر
غريزهاي داشت وروي سكو مينشستند و نه سگ نيم دايرهاي دور آنها تشكيل ميدادند
و ير خوكها پشت سر آنها قرار داشتند. بقيه حيوانات مقابل آنها و در وسط انبار
مينشستند. ناپلئون دستورات هفتگي را با صدايي خشن و سربازوار ميخواند و
حيوانات پس از يكبار خواندن سرود حيوانات انگليس متفرق ميشدند.
در يكشنبه سوم بعد از اخراج سنوبال حيوانات در كمال تعجب شنيدند كه ناپلئون
اعلام داشت كه آسياب بادي ساخته ميشود.او براي تغيير عقيدهاش دليلي ابراز
نداشت و صرفا به حيوانات گوشزد كرد كه اين امر مستلزم كار فوقالعاده است و چه
بسا منجر به تقليل جيره آنان شود و گفت نقشه كار با تمام جزئيات آن ظرف سه
هفته گذشته بوسيله كميته مخصوصي از خوكان تهيه شده و اميد است بناي آسياب
بادي و آباديهاي ديگر ظرف دو سال تمام شود.
همان روز عصر سكوئيلر به حيوانات به طور خصوصي اظهار داشت ناپلئون در حقيقت
هيچ گاه با آسياببادي مخالف نبود بلكه برعكس از بدو امر طرفدار آن بود. نقشهاي كه
سنوبال در كف اتاق جوجهكشي رسم كرده بوددر واقع از بين نوشتجات ناپلئون به
سرقت برده بود و در حقيقت آسياب بادي از اختراعات شخصي ناپلئون بوده است.
وقتي يكياز حاضرين سوال كرد پس چطور ناپلئون با آن سرسختي با آن مخالفت
ميكرد، سكوئيلر نگاه شيطنتآميزي كرد و گفت :»زرنگي ناپلئون بود فقط تظاهر به
مخالفت با آسياب بادي ميكرد تا از شر سنوبال كه عنصر بسيار خطرناكي بود رهايي
پيدا كند و حالا كه سنوبال از سر راه برداشته شده نقشه بدون دخالت وي ميتواند
عملي شود.« و سكوئيلر اضافه كرد »اين همان چيزي است كه به ان تاكتيك
ميگويند.« در حاليكه ميچرخيد و دمش را ميجنباند چندين بار تكرار كرد »تاكتيك
رفقا تاكتيك! «
حيوانات درست معني كلمه را نفهميدند اما سكوئيلر چنان قرص و محكم حرف زد و
سگها كه تصادفا با وي بودند چنان غرش تهديدآميزي كردند كه همگي توضيحات وي
را بدون چون و چرا پذيرفتند.
رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل)
The music feels better
رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل)












پاسخ
 سپاس شده توسط oprah vinfrey ، eɴιɢмαтιc ، Hitchcock


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (آپدیت میشه) - saeedrajabzade - 18-08-2015، 9:54

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان