12-08-2015، 13:11
فصل سوم
چه جاني كندند و چه عرقي ريختند تا توانستند يونجه را انبار كنند اما به زحمتش
ميارزيد چه نتيجه حتي بيش از انتظارشان موفقيتآميز بود. كار گاهي دشوار ميشد،
زيرا افزار و وسايل كار براي دست بشر ساخته شده بود نه براي حيوان، و اين كه هيچ
حيواني نميتوانست با افزاري كه ملازمه با ايستادن روي دو پاي عقب داشت كار كند
خود اشكال بزرگي بود. اما خوكهاي با استعداد، براي رفع هر اشكالي چارهاي
ميانديشيدند.اسبها كه با مزرعه وجب به وجب آشنايي داشتند،در حقيقت كار
چمنزني و شنكشي را به مراتب بهتر از جونز و مستخدمينش بلد بودند.خوكها
خودشان كار نميكردند،فقط بر كار سايرين نظارت داشتند.طبيعي بود كه به علت
توفق علمي رهبر و پيشوا باشند.باكسر و كلوور خود را به آلات چمنزني و شنكشي
مي بستند )البته اين روزها ديگر حاجتي به دهنه و افسار نبود( و دورادور مزرعه
قدمهاي سنگين و استوار برميداشتند،در حاليكه خوكي به دنبال آنان ميرفت و بر
حسب اقتضا»رفيق هين!«و يا »رفيق هش !« ميگفت.همه حيوانات حتي ضعيفترين
آنهادر كار برگرداندن يونجه و جمع آوري آن سهيم بودند.حتي اردكها و مرغها تمام
روز زير آفتاب زحمت كشيدند و خردههاي يونجه را با منقار جمع آوري كردند.بالاخره
كار خرمن برداري دو روز زودتر از مدتي كه نوعا جونز و كسانش صرف ميكردند به
اتمام رسيد.
به علاوه بيشترين محصولي بودكه مزرعه تا آن زمان به خود ديده بود.هيچ تلف نشده
بود، مرغها و اردكها با چشمان تيز آخرين ساقههاي كوچك را هم جمع كرده بودند و
در سراسر مزرعه هيچ حيواني نبود كه به اندازه پر كاهي از محصول دزديده باشد.در
سراسر تابستان كار مزرعه چون ساعت، منظم پيش ميرفت.حيوانات چنان خوشحال
بودند كه هرگز تصورش را هم نكرده بودند. هر لقمه خوراك به آنان لذتي مخصوص
ميداد چه،اين قوتي بود كه تماما مال آنها بود و به دست خود براي خود تهيه كرده
بودند نه غذاييي كه به دست ارباب خسيس جيرهبندي شده باشد.
با رفتن انسانهاي طفيلي و بي ارزش غذاي بيشتر داشتند و با اينكه در كار مجرب
نبودند،فراغت بيشتري هم داشتند. البته با اشكالات فراواني هم مواجه بودند-مثلا در
آخر سال پس از جمعآوري غله ناگزير بودند خوشهها را به سبك قديم لگد كنند و كاه
را با فوت كردن جدا سازند،چون مزرعهماشين خرمنكوبي نداشتاما خوكان با درايت
و باكسر با زور بازو هميشه كار را پيش ميبردند. باكسر مورد اعجاب و تحسين همه
بود.حتي زمان جونز هم پركار بود ولي حالا بيش از هميشه به نظر سه اسب
ميآمد.روزهايي پيش ميآمد كه فشار همه كار مزرعه روي شانههاي پرقدرت او
ميافتاد. از صبح تا شب هر جا كه كار دشواري بود هميشه او بود كه ميراند و
ميكشيد.با جوجه خروس قرار گذاشته بود كه او را صبحها نيم ساعت قبل از سايرين
بيدار كند و داوطلبانه، قبل از آنكهكار روزانه شروع شود،هرجاكه كار فوقالعادهاي بود
به كار ميپرداخت.هر وقت مشكل و مسئلهاي طرح ميشد جوابش اينبود كه،»من
بيشتر كار خواهم كرد«-و اين جواب را شعار خود كرده بود. هر كس به تناسب
ظرفيت خود كار ميكرد.مثلا مرغها و اردكها در موقع خرمن برداري در حدود پنجاه
كيلو غله پخشوپلا شده را جمع آوري كرده بودند.نه كسي دزدي ميكرد و نه كسي از
سهم جيرهاش شكايتي داشت.از نزاع و گاز گرفتن و حسادت كه از عادات زندگي ايام
گذشته بود تقريبا اثري نبود. هيچيك يا تقريباهيچيك شانه از زير بار كار خالي
نميكرد. البته مالي صبحها در برخاستن از خواب تنبل بود و كار را قبل از وقت و به
بهانه اينكه ريگي در سم دارد تعطيل ميكرد. و رفتار گربه نسبتا غريب بود. از همان
بدو امر همه متوجه شدند كه موقع كار گربه غيب ميشود و ساعتها ناپديد است و
فقط وقت غذا يا بعداز كار مثل اينكه هيچ اتفاقي نيفتاده دو باره سروكلهاش پيدا
ميشود.اما هميشه چنان بهانههاي عالي داشت و چنان با مهر و محبت خرخر ميكرد
كه امكان نداشت در حسن نيتش ترديد شود. بنجامين الاغ پير،بعد از انقلاب
كوچكترين تغييري نكرده بود.كارش را با همان سر سختي و كندي دوران جونز انجام
ميداد، نه از زير بار كار شانه خالي ميكرد و نه كاري داوطلبانه انجام ميداد.هيچگاه
درباره انقلاب و نتايج آن اظهار نظر نميكرد و وقتي از او ميپرسيدند:مگر خوشحالتر
از زمان جونز نيست،فقط ميگفت، »خرها عمر دراز دارند.هيچكدام شما تا حال خر
مرده نديدهايد.« و ديگران ناچار خود را به همين جواب معماآميز قانع ميساختند.
يكشنبهها كار نبود.صبحانه ساعتي ديرتر از معمول صرف ميشد و پس از صرف آن
تشريفاتي بدون وقفه هر هفته اجرا ميشد.اول مراسم افراشتن پرچم بود. سنوبال در
يراقخانه روميزي كهنه سبزي كه مال خانم جونز بود پيدا كرده بود و رويش سمي و
شاخي با رنگ سفيد نقاشي كرده بود.و اين پرچم روزهاي يكشنبه در حياط افراشته
ميشد.سنوبال ميگفت، »رنگ پرچم سبز است براي اينكه نشانه مزارع سر سبز
انگلستان باشد و سم و شاخ علامت جمهوري آينده حيوانات است كه پس از قلع و
قمع انسانها بر پا خواهد شد.«پس از برافراشتن پرچم همه حيوانات در طويله براي
جلسه عمومي كه به آن ميتينگ ميگفتند جمع ميشدند.در آن مجمع كار هفته
آينده طرح ميشد و تصميمات مورد بحث قرار ميگرفت. هميشه خوكها تصميم
ميگرفتند ،ساير حيوانات هرگز نميتوانستند تصميمي اتخاذ كنند ولي راي دادن را
ياد گرفته بودند. سنوبال و ناپلئون در مباحثه از همه فعالتر بودند.ولي به اين معني
توجه شده بود كه اين دو هيچگاه با هم توافق ندارند.پيشنهاد از طرف هر كدام كه
بود،واضح و روشن بود كه ديگري مخالف است.حتي در موضوعاتي كه در اساس آن
جاي هيچگونه مخالفتي نبود مثل تخصيص دادن قطعه زمين كوچكي پشت باغ ميوه
براي سكونت حيوانات بازنشسته بين آن دو بحثي طولاني در ميگرفت. ميتينگ
هميشه با خواندن سرود »حيوانات انگليس«ختمميشد وبعد از ظهر مخصوص
تفريحبود.
خوكها يراقخانه را مركز فرماندهي كرده بودند.شبها در آنجا از روي كتابهايي كه از
خانه آورده بودندآهنگري، نجاري و ساير صنايع ضروري را ياد ميگرفتند.سنوبال
سرگرم داير كردن تشكيلاتي بود كه آنها را كميتههاي حيواني ميناميد.در اين امر
پشتكار خستگي ناپذيري داشت.براي مرغها كميته توليد تخممرغ،براي گاوان اتحاديه
دمتيزان، كميته تجديد نظر در تعليمات رفقاي غير اهلي)هدف آن رام كردن حيواناتي
از قبيل موش و خرگوش بود( براي گوسفندان جنبش پشم سفيدتر و كميتههاي ديگر
تشكيل داده بود، بهعلاوه كلاسهاي مقدماتي به منظور تعليم خواندن و نوشتن تاسيس
كرده بود.به طور كلي اين طرحها با شكست مواجه شد.مثلا كميته تجديدنظر در
تعليمات رفقاي غيراهلي تقريبابلافاصله منحل شد،چه وحوش از راه و رسم اوليه خود
عدول نميكردند، و وقتي باآنهاسخاوتمندانه رفتار ميشد،از وضع سواستفاده
ميكردند.گربهعضو اين كميته شد و چند روزي خيلي فعال بود.يكروز دوستان ديدند
كه بربام نشسته و با گنجشكهاي دور از دسترسش حرف ميزند. ميگفت »حالا ديگر
همه حيوانات با هم دوستندو هر گنجشكي كه بخواهد ميتواند پرواز كند و روي پنجه
من بنشيند.«ولي گنجشكها فاصلهشان را با او حفظ كردند.
كلاسهاي خواندن و نوشتن با موفقيت زيادي همراه بود.در پاييزتقريبا همه حيوانات
مزرعه تا حدي باسواد شده بودند.
خوكها خواندن و نوشتن را به كمال يادگرفته بودند.سگها نسبتاخوب ميخواندند ولي
سواي هفتفرمان علاقهاي به خواندن هيچ چيز نداشتند. موريل ،بزسفيد، از سگها
بهتر ميخواند و گاه تكه پارههاي روزنامه را كه در زباله پيدا ميكرد براي سايرين
ميخواند.بنجامين به خوبي خوكها ميخواند ولي از آن استفاده نميكرد،ميگفت:تا
آنجا كه خبر دارد چيزي نيست كه به خواندنش بيارزد.كلوور تمام حروف الفبا را
ميدانست ولي از ساختن كلمه عاجز بود.باكسر از حرف ت جلوتر نرفت. با سم بزرگش
روي خاك الف ب پ ت را رسم ميكرد و بعد با گوش خوابيده به حروف خيره
ميشد،گاهي كاكلش را تكان ميداد و با تمام نيرو سعي ميكرد حروف بعدي را به
خاطر آورد ولي توفيق نمييافت.چند بار ج چ ح خ را هم ياد گرفت ولي هربار كه آنها
را بهياد داشت متوجه ميشد كه الف و ب و پ و ت را فراموش كرده است.بالاخره
مصمم شد كه به همان چهار حرف اول قناعت كند و مرتب هر روز يكي دو بار آنها را
مينوشت تا ذهنش آماده باشد.مالي جز چهار حرف اسم خودش از فراگرفتن ساير
حروف سر باز زد.اين حروف رابا ساقههاي نازك درخت ميساخت وبا يكي دو گل آنرا
زينت ميداد و بهبه گويان دورش ميگشت.
ساير حيوانات مزرعه از حرف الف جلوتر نرفتند و همچنين كاشف به عمل آمد كه
حيوانات كودن،مانند گوسفندان،مرغان و اردكها قادر به از بر كردن هفتفرمان
نيستند.سنوبال پس از مدتي فكر اعلام داشت كه هفتفرمان ميتواند به »چهارپا
خوب،دو پا بد«خلاصه شود و گفت اين شعار شامل اساسي حيوانگري است.هر كه
آنرا كاملا دريابد از شر نفوذ انسان مصون است. پرندگان ابتدا اعتراض كردند،چون
خود آنها هم ظاهرا دو پا داشتند،ولي سنوبال به آنان ثابت كرد كه چنين
نيست.گفت،»رفقو‘ بال پرنده عضوي است براي حركت و نهبراي اخذ بركت،بنابراين به
مثابه پاست.دست علامت مشخصه انسان است و با آن مرتكب تمام اعمال زشتش
ميشود.«
پرندگان چيزي از كلمات طويل سنوبال دستگيرشان نشد ولي توضيحاتش را
پذيرفتند و همه آماده از بر كردن شعار جديد شدند.»چهارپا خوب،دو پا بد«بر ديوار
قلعه و بالاي هفت فرمان و با حروفي درشتر نوشته شد.وقتي آنرا فرا گرفتند،
گوسفندها چنان به آن دلبستگي پيدا كردند كه هر وقت در مزرعه استراحت
ميكردند،»چهارپا خوب،دو پابد«را ساعتها بعبع ميكردند بيآنكه خسته شوند.
ناپلئون بهكميتههاي سنوبال توجهي نداشت و ميگفت،»تربيت جوانان مقدم بر هر
كاري است كه براي بزرگسالان ميكنيم.«
اتفاقا كمي پس از برداشت يونجه جسي وبلوبل رويهم نه توله قوي و سالم
زائيدند.ناپلئون تولهها را به مجردي كه از شيرگرفته شدند از مادرهاشان گرفت و گفت
شخصا عهدهدار تعليم و تربيتشان ميشود.آنها را به بالاخانهاي كه فقط به وسيله
نردبان به يراقخانه راه داشت برد و آنها را در چنان انزوايي نگاه داشت كه سايرين به
زودي وجودشان را فراموش كردند.
معماي شير به زودي حل شد:هر روز با نواله خوكها مخلوط ميشد. سيبهاي زودرس
داشت ميرسيد و زمين باغ ميوه از سيبهاي باد زده پوشيده شده بود. حيوانات تصور
كرده بودند كه طبعا سيبها بين همه و به تساوي تقسيم ميشود ولي دستور صادر شد
كه سيبها جمعآوري شود و براي خوراك خوكها به يراقخانه فرستاده شود. بعد از
صدور دستور چند تايي از حيوانات زمزمهاي سردادند، ولي نتيجه نداشت چون همه
خوكها حتي سنوبال و ناپلئون،در اين امر توافق نظر كامل داشتند وسكوئيلر مامور شد
كه توضيحات لازم را به سايرين بدهد.به صداي رسا گفت،»اميدوارم رفيق تصور نكرده
باشند كه ما خوكها اين عمل را از روي خودپسندي و يا به عنوان امتياز
ميكنيم.بسياري از ما خوكها از شير و سيب خوشمان نميآيد. و من به شخصه از آنها
بدم ميآيد.تنها هدف از خوردن آنها حفظ سلامتي است.شير و سيب)از طريق علمي
به ثبوت رسيده رفقا( شامل موادي است كه براي حفظ سلامتي خوك كاملا ضروري
است.ما خوكها كارمان فكري است.تمام كار تشكيلات مزرعه بسته به ماست. ما شب و
روز مواظب بهبود وضع همه هستيم. صرفا به خاطر شماست كه ما شير را مينوشيم و
سيب را ميخوريم.هيچ ميدانيد اگر ما به وظايفمان عمل نكنيم چه خواهد شد؟جونز
برميگردد! بله،جونز برميگردد!« و در حاليكه جست و خيز ميكرد و دمش را
ميجنباند با لحني تقريبا ملتسمانه فرياد كشيد،»رفقا‘ به طور حتم كسي بين شما
نيست كه طالب مراجعت جونز باشد!«
اگر تنها يك موضوع بود كه هيچ حيواني در آن ترديد نداشت عدم تمايل به بازگشت
جونز بود.وقتي كه مطالب به اين شكل عرضه شد ديگر جاي حرف نبود.اهميت حفظ
سلامتي خوكها هم كه روشن و واضح بود،بنابراين بدون چون و چرا موافقت شد كه
شير و سيبهاي بادزده همچنين محصول اصلي سيب پس از رسيدن منحصرا مال
خوكها باشد.
چه جاني كندند و چه عرقي ريختند تا توانستند يونجه را انبار كنند اما به زحمتش
ميارزيد چه نتيجه حتي بيش از انتظارشان موفقيتآميز بود. كار گاهي دشوار ميشد،
زيرا افزار و وسايل كار براي دست بشر ساخته شده بود نه براي حيوان، و اين كه هيچ
حيواني نميتوانست با افزاري كه ملازمه با ايستادن روي دو پاي عقب داشت كار كند
خود اشكال بزرگي بود. اما خوكهاي با استعداد، براي رفع هر اشكالي چارهاي
ميانديشيدند.اسبها كه با مزرعه وجب به وجب آشنايي داشتند،در حقيقت كار
چمنزني و شنكشي را به مراتب بهتر از جونز و مستخدمينش بلد بودند.خوكها
خودشان كار نميكردند،فقط بر كار سايرين نظارت داشتند.طبيعي بود كه به علت
توفق علمي رهبر و پيشوا باشند.باكسر و كلوور خود را به آلات چمنزني و شنكشي
مي بستند )البته اين روزها ديگر حاجتي به دهنه و افسار نبود( و دورادور مزرعه
قدمهاي سنگين و استوار برميداشتند،در حاليكه خوكي به دنبال آنان ميرفت و بر
حسب اقتضا»رفيق هين!«و يا »رفيق هش !« ميگفت.همه حيوانات حتي ضعيفترين
آنهادر كار برگرداندن يونجه و جمع آوري آن سهيم بودند.حتي اردكها و مرغها تمام
روز زير آفتاب زحمت كشيدند و خردههاي يونجه را با منقار جمع آوري كردند.بالاخره
كار خرمن برداري دو روز زودتر از مدتي كه نوعا جونز و كسانش صرف ميكردند به
اتمام رسيد.
به علاوه بيشترين محصولي بودكه مزرعه تا آن زمان به خود ديده بود.هيچ تلف نشده
بود، مرغها و اردكها با چشمان تيز آخرين ساقههاي كوچك را هم جمع كرده بودند و
در سراسر مزرعه هيچ حيواني نبود كه به اندازه پر كاهي از محصول دزديده باشد.در
سراسر تابستان كار مزرعه چون ساعت، منظم پيش ميرفت.حيوانات چنان خوشحال
بودند كه هرگز تصورش را هم نكرده بودند. هر لقمه خوراك به آنان لذتي مخصوص
ميداد چه،اين قوتي بود كه تماما مال آنها بود و به دست خود براي خود تهيه كرده
بودند نه غذاييي كه به دست ارباب خسيس جيرهبندي شده باشد.
با رفتن انسانهاي طفيلي و بي ارزش غذاي بيشتر داشتند و با اينكه در كار مجرب
نبودند،فراغت بيشتري هم داشتند. البته با اشكالات فراواني هم مواجه بودند-مثلا در
آخر سال پس از جمعآوري غله ناگزير بودند خوشهها را به سبك قديم لگد كنند و كاه
را با فوت كردن جدا سازند،چون مزرعهماشين خرمنكوبي نداشتاما خوكان با درايت
و باكسر با زور بازو هميشه كار را پيش ميبردند. باكسر مورد اعجاب و تحسين همه
بود.حتي زمان جونز هم پركار بود ولي حالا بيش از هميشه به نظر سه اسب
ميآمد.روزهايي پيش ميآمد كه فشار همه كار مزرعه روي شانههاي پرقدرت او
ميافتاد. از صبح تا شب هر جا كه كار دشواري بود هميشه او بود كه ميراند و
ميكشيد.با جوجه خروس قرار گذاشته بود كه او را صبحها نيم ساعت قبل از سايرين
بيدار كند و داوطلبانه، قبل از آنكهكار روزانه شروع شود،هرجاكه كار فوقالعادهاي بود
به كار ميپرداخت.هر وقت مشكل و مسئلهاي طرح ميشد جوابش اينبود كه،»من
بيشتر كار خواهم كرد«-و اين جواب را شعار خود كرده بود. هر كس به تناسب
ظرفيت خود كار ميكرد.مثلا مرغها و اردكها در موقع خرمن برداري در حدود پنجاه
كيلو غله پخشوپلا شده را جمع آوري كرده بودند.نه كسي دزدي ميكرد و نه كسي از
سهم جيرهاش شكايتي داشت.از نزاع و گاز گرفتن و حسادت كه از عادات زندگي ايام
گذشته بود تقريبا اثري نبود. هيچيك يا تقريباهيچيك شانه از زير بار كار خالي
نميكرد. البته مالي صبحها در برخاستن از خواب تنبل بود و كار را قبل از وقت و به
بهانه اينكه ريگي در سم دارد تعطيل ميكرد. و رفتار گربه نسبتا غريب بود. از همان
بدو امر همه متوجه شدند كه موقع كار گربه غيب ميشود و ساعتها ناپديد است و
فقط وقت غذا يا بعداز كار مثل اينكه هيچ اتفاقي نيفتاده دو باره سروكلهاش پيدا
ميشود.اما هميشه چنان بهانههاي عالي داشت و چنان با مهر و محبت خرخر ميكرد
كه امكان نداشت در حسن نيتش ترديد شود. بنجامين الاغ پير،بعد از انقلاب
كوچكترين تغييري نكرده بود.كارش را با همان سر سختي و كندي دوران جونز انجام
ميداد، نه از زير بار كار شانه خالي ميكرد و نه كاري داوطلبانه انجام ميداد.هيچگاه
درباره انقلاب و نتايج آن اظهار نظر نميكرد و وقتي از او ميپرسيدند:مگر خوشحالتر
از زمان جونز نيست،فقط ميگفت، »خرها عمر دراز دارند.هيچكدام شما تا حال خر
مرده نديدهايد.« و ديگران ناچار خود را به همين جواب معماآميز قانع ميساختند.
يكشنبهها كار نبود.صبحانه ساعتي ديرتر از معمول صرف ميشد و پس از صرف آن
تشريفاتي بدون وقفه هر هفته اجرا ميشد.اول مراسم افراشتن پرچم بود. سنوبال در
يراقخانه روميزي كهنه سبزي كه مال خانم جونز بود پيدا كرده بود و رويش سمي و
شاخي با رنگ سفيد نقاشي كرده بود.و اين پرچم روزهاي يكشنبه در حياط افراشته
ميشد.سنوبال ميگفت، »رنگ پرچم سبز است براي اينكه نشانه مزارع سر سبز
انگلستان باشد و سم و شاخ علامت جمهوري آينده حيوانات است كه پس از قلع و
قمع انسانها بر پا خواهد شد.«پس از برافراشتن پرچم همه حيوانات در طويله براي
جلسه عمومي كه به آن ميتينگ ميگفتند جمع ميشدند.در آن مجمع كار هفته
آينده طرح ميشد و تصميمات مورد بحث قرار ميگرفت. هميشه خوكها تصميم
ميگرفتند ،ساير حيوانات هرگز نميتوانستند تصميمي اتخاذ كنند ولي راي دادن را
ياد گرفته بودند. سنوبال و ناپلئون در مباحثه از همه فعالتر بودند.ولي به اين معني
توجه شده بود كه اين دو هيچگاه با هم توافق ندارند.پيشنهاد از طرف هر كدام كه
بود،واضح و روشن بود كه ديگري مخالف است.حتي در موضوعاتي كه در اساس آن
جاي هيچگونه مخالفتي نبود مثل تخصيص دادن قطعه زمين كوچكي پشت باغ ميوه
براي سكونت حيوانات بازنشسته بين آن دو بحثي طولاني در ميگرفت. ميتينگ
هميشه با خواندن سرود »حيوانات انگليس«ختمميشد وبعد از ظهر مخصوص
تفريحبود.
خوكها يراقخانه را مركز فرماندهي كرده بودند.شبها در آنجا از روي كتابهايي كه از
خانه آورده بودندآهنگري، نجاري و ساير صنايع ضروري را ياد ميگرفتند.سنوبال
سرگرم داير كردن تشكيلاتي بود كه آنها را كميتههاي حيواني ميناميد.در اين امر
پشتكار خستگي ناپذيري داشت.براي مرغها كميته توليد تخممرغ،براي گاوان اتحاديه
دمتيزان، كميته تجديد نظر در تعليمات رفقاي غير اهلي)هدف آن رام كردن حيواناتي
از قبيل موش و خرگوش بود( براي گوسفندان جنبش پشم سفيدتر و كميتههاي ديگر
تشكيل داده بود، بهعلاوه كلاسهاي مقدماتي به منظور تعليم خواندن و نوشتن تاسيس
كرده بود.به طور كلي اين طرحها با شكست مواجه شد.مثلا كميته تجديدنظر در
تعليمات رفقاي غيراهلي تقريبابلافاصله منحل شد،چه وحوش از راه و رسم اوليه خود
عدول نميكردند، و وقتي باآنهاسخاوتمندانه رفتار ميشد،از وضع سواستفاده
ميكردند.گربهعضو اين كميته شد و چند روزي خيلي فعال بود.يكروز دوستان ديدند
كه بربام نشسته و با گنجشكهاي دور از دسترسش حرف ميزند. ميگفت »حالا ديگر
همه حيوانات با هم دوستندو هر گنجشكي كه بخواهد ميتواند پرواز كند و روي پنجه
من بنشيند.«ولي گنجشكها فاصلهشان را با او حفظ كردند.
كلاسهاي خواندن و نوشتن با موفقيت زيادي همراه بود.در پاييزتقريبا همه حيوانات
مزرعه تا حدي باسواد شده بودند.
خوكها خواندن و نوشتن را به كمال يادگرفته بودند.سگها نسبتاخوب ميخواندند ولي
سواي هفتفرمان علاقهاي به خواندن هيچ چيز نداشتند. موريل ،بزسفيد، از سگها
بهتر ميخواند و گاه تكه پارههاي روزنامه را كه در زباله پيدا ميكرد براي سايرين
ميخواند.بنجامين به خوبي خوكها ميخواند ولي از آن استفاده نميكرد،ميگفت:تا
آنجا كه خبر دارد چيزي نيست كه به خواندنش بيارزد.كلوور تمام حروف الفبا را
ميدانست ولي از ساختن كلمه عاجز بود.باكسر از حرف ت جلوتر نرفت. با سم بزرگش
روي خاك الف ب پ ت را رسم ميكرد و بعد با گوش خوابيده به حروف خيره
ميشد،گاهي كاكلش را تكان ميداد و با تمام نيرو سعي ميكرد حروف بعدي را به
خاطر آورد ولي توفيق نمييافت.چند بار ج چ ح خ را هم ياد گرفت ولي هربار كه آنها
را بهياد داشت متوجه ميشد كه الف و ب و پ و ت را فراموش كرده است.بالاخره
مصمم شد كه به همان چهار حرف اول قناعت كند و مرتب هر روز يكي دو بار آنها را
مينوشت تا ذهنش آماده باشد.مالي جز چهار حرف اسم خودش از فراگرفتن ساير
حروف سر باز زد.اين حروف رابا ساقههاي نازك درخت ميساخت وبا يكي دو گل آنرا
زينت ميداد و بهبه گويان دورش ميگشت.
ساير حيوانات مزرعه از حرف الف جلوتر نرفتند و همچنين كاشف به عمل آمد كه
حيوانات كودن،مانند گوسفندان،مرغان و اردكها قادر به از بر كردن هفتفرمان
نيستند.سنوبال پس از مدتي فكر اعلام داشت كه هفتفرمان ميتواند به »چهارپا
خوب،دو پا بد«خلاصه شود و گفت اين شعار شامل اساسي حيوانگري است.هر كه
آنرا كاملا دريابد از شر نفوذ انسان مصون است. پرندگان ابتدا اعتراض كردند،چون
خود آنها هم ظاهرا دو پا داشتند،ولي سنوبال به آنان ثابت كرد كه چنين
نيست.گفت،»رفقو‘ بال پرنده عضوي است براي حركت و نهبراي اخذ بركت،بنابراين به
مثابه پاست.دست علامت مشخصه انسان است و با آن مرتكب تمام اعمال زشتش
ميشود.«
پرندگان چيزي از كلمات طويل سنوبال دستگيرشان نشد ولي توضيحاتش را
پذيرفتند و همه آماده از بر كردن شعار جديد شدند.»چهارپا خوب،دو پا بد«بر ديوار
قلعه و بالاي هفت فرمان و با حروفي درشتر نوشته شد.وقتي آنرا فرا گرفتند،
گوسفندها چنان به آن دلبستگي پيدا كردند كه هر وقت در مزرعه استراحت
ميكردند،»چهارپا خوب،دو پابد«را ساعتها بعبع ميكردند بيآنكه خسته شوند.
ناپلئون بهكميتههاي سنوبال توجهي نداشت و ميگفت،»تربيت جوانان مقدم بر هر
كاري است كه براي بزرگسالان ميكنيم.«
اتفاقا كمي پس از برداشت يونجه جسي وبلوبل رويهم نه توله قوي و سالم
زائيدند.ناپلئون تولهها را به مجردي كه از شيرگرفته شدند از مادرهاشان گرفت و گفت
شخصا عهدهدار تعليم و تربيتشان ميشود.آنها را به بالاخانهاي كه فقط به وسيله
نردبان به يراقخانه راه داشت برد و آنها را در چنان انزوايي نگاه داشت كه سايرين به
زودي وجودشان را فراموش كردند.
معماي شير به زودي حل شد:هر روز با نواله خوكها مخلوط ميشد. سيبهاي زودرس
داشت ميرسيد و زمين باغ ميوه از سيبهاي باد زده پوشيده شده بود. حيوانات تصور
كرده بودند كه طبعا سيبها بين همه و به تساوي تقسيم ميشود ولي دستور صادر شد
كه سيبها جمعآوري شود و براي خوراك خوكها به يراقخانه فرستاده شود. بعد از
صدور دستور چند تايي از حيوانات زمزمهاي سردادند، ولي نتيجه نداشت چون همه
خوكها حتي سنوبال و ناپلئون،در اين امر توافق نظر كامل داشتند وسكوئيلر مامور شد
كه توضيحات لازم را به سايرين بدهد.به صداي رسا گفت،»اميدوارم رفيق تصور نكرده
باشند كه ما خوكها اين عمل را از روي خودپسندي و يا به عنوان امتياز
ميكنيم.بسياري از ما خوكها از شير و سيب خوشمان نميآيد. و من به شخصه از آنها
بدم ميآيد.تنها هدف از خوردن آنها حفظ سلامتي است.شير و سيب)از طريق علمي
به ثبوت رسيده رفقا( شامل موادي است كه براي حفظ سلامتي خوك كاملا ضروري
است.ما خوكها كارمان فكري است.تمام كار تشكيلات مزرعه بسته به ماست. ما شب و
روز مواظب بهبود وضع همه هستيم. صرفا به خاطر شماست كه ما شير را مينوشيم و
سيب را ميخوريم.هيچ ميدانيد اگر ما به وظايفمان عمل نكنيم چه خواهد شد؟جونز
برميگردد! بله،جونز برميگردد!« و در حاليكه جست و خيز ميكرد و دمش را
ميجنباند با لحني تقريبا ملتسمانه فرياد كشيد،»رفقا‘ به طور حتم كسي بين شما
نيست كه طالب مراجعت جونز باشد!«
اگر تنها يك موضوع بود كه هيچ حيواني در آن ترديد نداشت عدم تمايل به بازگشت
جونز بود.وقتي كه مطالب به اين شكل عرضه شد ديگر جاي حرف نبود.اهميت حفظ
سلامتي خوكها هم كه روشن و واضح بود،بنابراين بدون چون و چرا موافقت شد كه
شير و سيبهاي بادزده همچنين محصول اصلي سيب پس از رسيدن منحصرا مال
خوكها باشد.