اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل)

#1
این کتاب با نام اصلی "مزرعه حیوانات" رمان کوتاهی تمثیلی درباره گروهی از حیوانات است که انسانها را از مزرعه‌ای که در آن زندگی میکنند بیرون میکنند و خود اداره مزرعه را به دست میگیرند، ولی پس از مدتی این حکومت به حکومتی خودکامه با شرایط مشابه قبل تبدیل میشود. این رمان در طول جنگ جهانی دوم نوشته شد و در سال ۱۹۴۵ میلادی منتشر شد، ولی در اواخر دههٔ ۱۹۵۰ میلادی محبوب شد. معروفترین جمله این کتاب «همه حیوانات باهم مساویند، اما برخی مساوی ترند» است در زبان انگلیسی به صورت یک ضرب المثل و جمله کنایه آمیز وارد شده‌است.
در این کتاب هر گروه از حیوانات نقش گروهی از اجتماع را بازی میکنند که دست به انقلابی برای بهبود زندگی خود میزنند اما حاکمانی که اختیار میکنند همانهای میشوند که زندگی آنها را به فنا میکشند. قوانین اورول در قلعه حیوانات و 1984 مثل همه برابرند اما برخی برابرترند آنقدر ذیرکانه است که در همه دیکتاتوری ها مصداق دارد. قوانینی آنقدر ذیرکانه و همه شمول که با قوانین فیزیک برابری دارد.

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
لینک دانلود قلعه حیوانات


فصل اول

آقاي جونز مالك مزرعه مانر به اندازهاي مست بود كه شب وقتي در مرغداني را قفل
كرد از ياد برد كه منفذ بالاي آن را هم ببندد. تلوتلو خوران با حلقه نور فانوسش كه
رقصكنان تاب ميخورد سراسر حياط را پيمود،كفشش را پشت در از پا بيرون انداخت
و آخرين گيلاس آبجو را از بشكه آبدارخانه پركرد و افتانوخيزان به سمت اتاق خواب
كه خانم جونز در آنجا در حال خروپف بود و رفت.
به محض خاموش شدن چراغ اتاق خواب، جنبوجوشي در مزرعه افتاد.در روز دهان
بهدهان گشته بود كه ميجر پير، خوك نر برنده جايزه نمايشگاه حيوانات، شب
گذشتهخواب عجيبي ديده است و ميخواهد آن را براي ساير حيوانات نقل كند، مقرر
شده بود به محض اينكه خطر آقاي جونز در ميان نباشد همگي در انبار بزرگ تجمع
كنند. ميجر پير )هميشه او را به اين نام صدا ميكردند،گر چه به اسم زيباي ويلينگدن
در نمايشگاه شركت كرده بود( آنقدر در مزرعه مورد احترام بود كه همه حاضر بودند
ساعتي از خواب خود را وقف شنيدن حرفهاي او كنند.
در يك سمت طويله بزرگ در محل مرتفع سكو مانندي ميجر در زير فانوسي كه به
تير آويزان بود روي بستري از كاه لميده بود.دوازده سال از عمرش ميرفت و اخيرا
كمي تنومند شده بود معهذا خوك باعظمتي بود، و با اينكه دو دندان نيشش هيچگاه
كنده نشده بود ظاهري مهربان و مجرب داشت . ديري نپاييد كه ساير حيوانات به
تدريج آمدند و هر دسته به شيوه خاص خود در محلي قرار گرفت .
اول سگها. بلوبل و جسي و پينچر آمدند و بعد خوكها كه جلو سكو روي كاه
مستقر شدند.مرغها روي لبه پنجره نشستند و كبوترها بالزنان بر تيرهاي سقف جاي
گرفتند، گوسفندان و گاوها پشتسر خوكها دراز كشيدند و مشغول نشخوار شدند.
دو اسب ارابه، باكس ر و كلوور با هم آهسته وارد شدند، سمهاي بزرگ پشمآلوي خود
را از ترس آنكه مبادا حيوان كوچكي زير كاه پنهان باشد بااحتياط بر زمين
ميگذاشتند. كلوور مادياني بود فربه و ميانسال با حالتي مادرانه كه بعد از به دنيا
آمدن چهارمين كرهاش هرگز تركيب و اندام اوليهاش را باز نيافته بود.باكسر حيوان
بسيار درشتي بود، بلنديش هيجده دست بود و قدرتش معادل قوه دو اسب معمولي.
خط سفيد رنگ پايين پوزهاش به او ظاهر احمقانهاي داده بود و حقيقت مطلب اينكه
در زمره زيركهاي درجه يك نبود، ولي به دليل ثبات و نيروي فوقالعادهاش در كار
مورد احترام همه بود.
پس از اسبها موريل بزسفيد، و بنجامين الاغ وارد شدند.بنجامين سالخوردهترين و
بدخلقترين حيوان مزرعه بود. كم حرف ميزد و اگر سخني ميگفت تلخ و پركنايه
بودـمثلا ميگفت : خدا به من دم عطا كرده كه مگسها را برانم ولي كاش نه دمي
ميداشتم و نه مگسي آفريده شده بود. بين همه حيوانات مزرعه او تنها حيواني بود كه
هيچوقت نميخنديد و اگر علت را ميپرسيدند ميگفت:چيز خندهداري نميبينم
.معذلك بيآنكه نشان دهد به باكسر ارادتي داشت . اين دو يكشنبهها را بيآنكه حرفي
بزنند در كنار هم در چمنزار پشت باغ ميوه به چرا ميگذراندند. دو اسب تازه جابجا
شده بودند كه يكدسته جوحه مرغابي، كه مادرشان را از دست داده
بودند،جيرجيركنان دنبال هم وارد شدند، واز اينسو به آنسو پي جايي گشتند كه زير
پا لگدمال نشوند.كلوور با دو پاي جلوي بزرگ خود براي آنان حصار مانندي ساخت و
آنها ميان آن آشيان گرفتند و فورا به خواب رفتند.
در آخرين لحظه مالي ماديان خل سفيد قشنگ كه درشكه تكاسبه آقاي جونز را
ميكشيد در حاليكه حبه قندي ميجويد با نازو ادا وارد شد، در محلي نسبتا جلو
نشست و مشغول وررفتن با يال سفيدش شد، به اين اميد كه به روبان قرمزي كه به
آن بافته شده بود توجه شود. بعد از همه گربه آمد كه طبق معمول براي پيدا كردن
گرمترين جا به اطراف نظري انداخت و بالاخره خود را با فشار ميان باكسر و كلوور جا
كرد ودر آنجا با خاطري آسوده به خرخر پرداخت و يك كلمه هم از سسخنراني ميجر
را نشنيد.
جز موزز زاغ اهلي كه برشاخه درختي پشت در خوابيده بود همه حيوانات حاضر
بودند. وقتي ميجر متوجه شد كه همه مستقر شدهاند و منتظرند، سينه را صاف و
چنين شروع كرد.
»رفقا، همه راجع به خواب عجيبي كه شب قبل ديدهام شنيدهايد.راجع به خود خواب
بعد صحبت ميكنم. مطلب ديگري است كه بايد قبلا بگويم. فكر نميكنم، رفقا، كه
من بيش از چند ماهي بين شما باشم و حس ميكنم موظفم تجاربي را كه به دست
آوردهام پيش از مرگ با شما در ميان بگذارم. من عمر درازي كردهام و در طويله مجال
بسياري براي تفكر داشتهام ،و تصور ميكنم ميتوانم ادعا كه به اندازه هر حيوان
زندهاي به ماهيت زندگي در اين عرصه دنيا آشنايي دارم.در اين زمينه است كه
ميخواهم با شما صحبت كنم.«
»رفقا، ماهيت زندگي از چه قرار است؟بايد اقرار كرد كه حيات ما كوتاه است ،پرمشقت
است و نكبتبار است. به دنيا ميآييم، جز قوتلايموتي نداريم و از بين ما آنها كه قادر
به كاريم تا آخرين رمق به كار گمارده ميشويم،و به مجردي كه از حيض انتفاع
بيفتيم بابيرحمي تمام قرباني ميشويم. «
هيچ حيواني در انگلستان مزه سعادت و فراغت را از يكسالگي به بالا نچشيده است.
هيچ حيواني در انگلستان آزاد نيست. زندگي يك حيوان فقر و بردگي است: اين
حقيقتي است غير قابل انكار. «
»آيا چنين وضعي در واقع لازمه نظام طبيعت است ؟ آيا اين به اين دليل است كه اين
سرزمين آنقدر فقيراست كه نميتواند به ساكنينش زندگي مرفهي عطا كند؟ رفقا نه،
هزار مرتبه نه! خاك انگلستان حاصلخيز و آبوهوايش مساعد است و استعداد تهيه
موادغذايي فراوان براي تعدادي خيلي بيش از حيواناتي كه اكنون در آن ساكنند دارد.
همين مزرعه ما ميتواند ازدوازده اسب، بيست گاو و صدها گوسفند نگاهداري و
پذيرايي كند،طوري كه همه آنان در رفاه بهسر برند، چنان رفاهي كه تصور آن هم در
حال حاضر از ما دور است .پس چطور است كه مابا اين نكبت زندگي ميكنيم؟
علتش ايناست كه تقريبا تمام دسترنج كار ما به دست بشر ربوده ميشود. آري
رفقاجواب تمام مسايل حياتي ما در يك نكته نهفته است و اين نكته به يك كلمه بشر
خلاصه ميشود. بشر يگانه دشمن واقعي ماست. بشر را از صحنه دور سازيد، ريشه
گرسنگي و بيگاري براي ابد خشك ميشود. «
»
بشر يگانه مخلوقي است كه مصرف ميكند و توليد ندارد.نه شير ميدهد، نه تخم
ميكند.ضعيفتر از آن است كه گاوآهن بكشد و سرعتش در دويدن به حدي نيست كه
خرگوش بگيرد.معذلك ارباب مطلق حيوان است. اوست كه آنها را به كار ميگمارد و از
دسترنج حهصله فقط آنقدر به آنها ميدهد كه نميرند و بقيه را تصاحب ميكند.كار
ماست كه زمين را كشت ميكند و كود ماست كه آن را حاصلخيز ميسازد،با اين
وصف ما حيوانات صاحب چيزي جز پوست خودمان نيستيم. شما اي گاواني كه جلو
من ايستادهايد، سال گذشته چندهزار گالن شير دادهايد و بر سرآن شير كه بايد صرف
تقويت گوسالههاي شما ميشد چه آمد؟هر قطره آن از حلقوم دشمنان ما پايين رفت.
شما اي مرغان در همين سال گذشته چقدر تخم كردهايد؟و چندتاي آن جوجه شد؟
بقيه تمام به بازار رفت تا براي جونز و كسانش پول گردد و تو كلوور چهار كرهاي كه
بايستي سرپيري عصاي دست و سبب نشاط خاطرتو باشند كجا هستند؟ همه در
يكسالگي فروخته شدند و تو ديگر هرگز آنها را نخواهي ديد. در ازا چهار كره و جان
كندن دايم در مزرعه جز جيره غذا و گوشه طويله چه داشتهاي؟«
»تازه نميگذارند اين زندگي نكبتبار به حد طبيعي خود برسد. از لحاظ خودم
شكايتي ندارم، چه من از جمله خوشبختها بودهام. دوازده سال عمر كردهام و متجاوزاز
چهارصد توله آوردهام.زندگي طبيعي هر خوكي چنين است . اما هيچ حيواني نيست
كه بالاخره از لبه تيغ رهايي پيدا كند. شما تولهخوكهاي پرواري كه جلوي من
نشستهايد در خلال يك سال همه روي تخته سلاخي ضجهتان به عرش خواهد
رفت.اين مصيبت بر سر همه ما، گاوان و خوكان ،مرغان و گوسفندان خواهد آمد.حتي
اسبان و سگان هم سرنوشت بهتري ندارند. تو باكسر، روزي كه عضلات نيرومندت
قدرت خود را از دست بدهند جونز تو را به سلاخي ميفروشد تا سرت را از تن جدا
سازد و براي سگهاي شكاري بپزد. تازه سگهاهم وقتي پير شدند جونز اجري به
گردنشان ميبندد و در نزديكترين بركه غرقشان ميكند.«
»بنابراين رفقا! يا مثل روز روشن نيست كه تمام نكبت اين زندگي ما از ظلم بشري
سرچشمه گرفته؟ بشر را از ميان برداريد و مالك دسترنج خود شويد.فقط از آن پس
ميتوانيم آزاد و ثروتمند گرديم. چه بايد بكنيم؟ بسيار ساده است بايد شب و روز،
جسما و روحا براي انقراض نسل بشر تلاش كنيم.
رفقا! پيامي كه من براي شما آوردهام انقلاب است!
من نميدانم اين انقلاب كي عملي خواهد شد، شايد ظرف يك هفته شايد بيش از
يكصد سال،اما به همان اطميناني كه اين كاه را زير پاي خود ميبينم قطع و يقين
دارم كه دير يا زود عدالت اجرا خواهد شد. رفقا اين مطلب را در بقيه عمر كوتاهتان
مدنظر داريد!
و از آن واجبتر اينكه اين پيام را به كساني كه پس از شما پا به عرصه گيتي كيگذارند
برسانيد تا نسلهاي آينده تا روز پيروزي به تلاش ادامه دهند.«
»رفقا به ياد داشته باشيد كه هرگز نبايد در شما ترديدي پيدا شود،هيچ استدلالي
نبايد شما را گمراه سازد. هيچگاه به كساني كه ميگويند انسان و حيوان
مشتركالمنافعند و يا ترقي يكي منوط به پيشرفت ديگري است اعتماد نكنيد. اين
حرفها دروغ محض است .بشربه منافع هيچ موجودي نميانديشد. در اين مبارزه بايد
بين ما حيوانات رفاقت و اتحاد كامل وجود داشتهباشد. بشر جملگي دشمن و حيوانات
جملگي دوستند.«
در اين هنگام اغتشاش عجيبي ايجاد شد.وقتي كه ميجر گرم سخنراني بودچهار موش
صحرايي از سوراخهاي خود بيرون خزيده بودند و چمباتهزده بودند و مشغول استماع
سخنراني بودند چشم سگها ناگهان به آنها افتاده بود و اگر جاني به سلامت دربردند
صرفا در اثر فرار سريع آنها به سوراخهايشان بود. ميجر پاچه خود را بعنوان سكوت
بلند كرد.
گفت:»رفقا، در اين جا نكتهاي است كه بايد روشن شود و آن اينكه حيوانات غيراهلي
از قبيل موش و خرگوش در عداد دوستانند يا دشمنان ؟بياييد راي بگيريم .
من پيشنهاد ميكنم كه موضوع آيا موشها در زمره دوستان هستند در جلسه مطرح و
مذاكره و اخذ راي شود.«
فورا راي گرفتند و با اكثريت چشمگيري تصويب شد كه موشها از دوستانند.فقط
چهار راي مخالف بود:سه سگ و يك گربه. بعد معلوم شد گربه لهوعليه هر دو راي
داده است.
ميجر به سخن خود ادامه داد
»مطلب زيادي براي گفتن ندارم. فقط تكرار ميكنم كه براي هميشه وظيفه خود را در
دشمني نسبت به بشر و راهوروش او به ياد داشته باشيد.هر موجودي كه روي دو پا راه
ميرود دشمن است. هر موجودي كه روي چهار پا راه ميرود يا بال دارد دوست است
.همچنين به خاطر بسپاريد كه در مبارزه عليه بشر هرگز نبايد به او تشبه كنيم حتي
زماني كه بر او پيروز گرديد از معايب او بپرهيزيد.
هيچ حيواني نبايد در خانه سكنا جويد يا بر تخت بخوابد يا لباس بپوشد يا الكل بنوشد
يا دخانيات استعمال كند يا با پول تماس داشته باشد و يا در امر تجاري وارد شود.تمام
عادات بشري زشت است. مهمتر از همه اينكه هيچ حيواني نبايد نسبت به همنوع خود
ظالمانه رفتار كند ضعيف يا قوي، زيرك يا كودن همه با هم برادريم. هيچ حيواني
نبايد حيوان ديگري را بكشد،همه حيوانات برابرند.«
»
و حالا رفقا ميروم سر داستان خواب شب قبل.من نميتوانم اين خواب را براي
شماتشريح كنم، رويايي بود از دنيا در روزگاري كه نسل بشر از بين رفته. اما خواب
چيزي را به خاطر من آورد كه مدتها بود فراموش كرده بودم .سالها پيش هنگامي كه
بچه خوكي بيش نبودم مادرم و ساير خوكهاي ماده سرودي قديمي ميخواندند كه جز
آهنگ و سه كلمه اول آن را به ياد نداشتند. من آن آهنگ را در بچگي ميدانستم
،ولي مدتها بود كه از خاطرم محو شده بود ولي شب گذشته آن آهنگ در عالم رويا به
يادم آمدو عجيبتر اينكه كلمات سرود هم به خاطرم آمدـ بله كلمات، يقين دارم،
كلماتي كه بوسيله حيوانات در ازمنه خيلي پيش خوانده ميشده و نسلهاست كه به
دست فراموشي سپرده شده است. رفقا من هم اكنون اين سرود را براي شما
ميخوانم.من پيرم و صدايم خش و گرفته است اما شما وقتي آهنگ را ياد گرفتيد
خواهيد توانست آن را بهتر بخوانيد. اسم اين سرود،" حيوانات انگليس " است. «
ميجر سينه خود را صاف و شروع به خواندن كرد. همانطور كه گفته بود صدايش
خشن و گرفته بود معذلك سرود را به نحو شايستهاي خواند. سرود پر هيجاني بود و
آهنگش چيزي بود بين كلمانتين و لاكوكاراچ و سرود اين بود:
حيوان سراسر گيتي
همه خاموش چشم و گوش به من
ميدهم مژدهاي مسرتبخش
خوشتر از اين نبود و نيست سخن
هان به اميد آنچنان روزي
كاين بشر محو گردد و نابود
وين همه دشتهاي سبز جهان
خاصه ما شود چه دير و چه زود
يوغها دور گردد از گردن
حلقه ها بازگردد از بيني
بر سر دوش ما وحوش ،دگر
نكند رنج بار سنگيني
گندم و كاه و شبدر و صيفي
يونجه و ذرت و چغندر و جو
هر چه از خاك سركند بيرون
ميخوريمش نبرده رنج درو
دشتها سبز گردد و روشن
جويباران زلال گردد و پاك
نرمتر بادها وزد از كوه
پاكتر سبزهها دمد از خاك
اين چنين روزي ميرسد از راه
مژده كان روز دوره شادي است
گاوها، استران ،خران واسبان
مژده كان روز، روز آزادي است
حيوان سراسر گيتي
همه خاموش چشم و گوش به من
مژدهاي مژدهاي مسرتبخش
خوشتر از اين نبود و نيست سخن

خواندن اين سرود حيوانات را سخت به هيجان آورد. ميجر هنوز آن را به اتمام نرسانده
بود كه همه حيوانات شروع به زمزمه آن كردند. حتي كودنترين آنها آهنگ و چند
كلمهاش را فرا گرفته بود و زيركترها از قبيل خوكها و سگها ظرف چند دقيقه تمام
سرود را از برداشتند. پس از مختصر تمرين مقدماتي تمام حيوانات مزرعه با هم و
همآهنگ سرود "حيوانات انگليس" را سر دادند. گاوان با ماق ،سگان با زوزه گوسفندان
با بعبع، اسبان با شيهه و مرغابيها با صداي مخصوص خود آن را خواندند. اين سرود
چنان حيوانات را به وجد آورد كه پنجبار پي هم تكرارش كردند و چه بسا اگر اتفاقي
پيش نميآمد سراسر شب به خواندن ادامه ميدادند.
بدبختانه سروصدا، آقاي جونز را از خواب بيدار كرد.از تخت پايين جست و به تصور
اينكه روباهي وارد مزرعه شده است تفنگي را كه هميشه در كنج اتاق خوابش بود
برداشت و تيري در تاريكي انداخت. ساچمه بر ديوار طويله نشست و جلسه به سرعت
برهم خورد و همه به محل خواب خود گريختند.پرندگان بر شاخهها و چرندگان روي
كاه جاي گرفتند و در لحظهاي، تمام مزرعه را سكوت فرا گرفت .
رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل)
The music feels better
رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل)












پاسخ
 سپاس شده توسط omidkaqaz ، Spell † ، Volkan ، Son of anarchy ، eɴιɢмαтιc ، Aiden Pearce ، oprah vinfrey ، ÆҐÆŠĦ ، eNorto ، Hitchcock
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان قلعه حیوانات اثر جرج اوروِل (کامل) - saeedrajabzade - 10-08-2015، 10:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان